باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

اخرین پست نوشته شد...

قرار بود اخرینش پست قبل باشه اما نشد...

ی چیزایی هس ک نذاشت بشه...حرف تو دلم زیاده اما حال تایپش نیس...تنها تا این حد ک می تونم بگم سلامتیم ارزوست...

مریضی من در مقابل درد هایی ک بعضی از ادم ها دارن یدک میکشن هیچه واقن ...اما هر کسی جنبه ایی داره حدی داره ،الان نمی نالم دو سالو یک ماهو و دو روز گذشته نالیدن بی معنی دردش اذیتم نمیکنه چون بهش عادت کردم...چون حالا اونم جزوی از منه...الان ب این معنی نیس درد دارم ن اتفاقا دردم ندارم ینی شاید باشه اما دیگ من حسش نمی کنم...

الان فقط چن دیقه پیش ب شدت اظهار حضور کرد جوری ک وادارم کرد باید بنویسم ...من نوشتن تنها چیزی ک ارومم میکنه و اگ ازم بگیرنش نابود میشم...

الان من نمیفهمم چمه؟چرا پکرم؟مگ خودم موندنو ب رفتن ترجیح دادم...من خودم انتخاب کردم پس چرا همش دارم قایم موشک بازی در میارم...

مگ ارزوت همه چیزت نیس پس چرا نگاره گر ثانیه ها شدم...و ب چیزای بی خود سرگرمم ...مگ همین درد هایی ک جزوی از تو شده رو سر هدفت سر اثبات اون ماجرا ب خودت نبود ک دامن گیر خودت کردی..مگ دکتر ها نگفتن بی خیال شو تا سلامتیت برگرده و تو محکم تر از همیشه گفتی سلامتی بدون هدف پیشکش خودتون...مگ ...

اون روز باداسترس تمام میرم سرچ میکنم ببینم عاقبت این دردا چی میشه و همش داشتم ب خودم هشدار میدادم ک تو جزو باید جزو دسته خوش خیم باشی اما..اما من ی مدت وحشی شدم و هیچیو رعایت نکردم...هیچ چیزیو...این درد من در موردش با دوستام حرف نزدم چون کسی نمیفهمه ینی درکش نمیکننن و عقلشون بهش قد نمیده...اما همه فامیل میدونن اینو دوس ندارم دلیلی نداره بدونن درد مال منه...دکتر تابستون گف ی نفری تو ی شهری ب خاطر این دردی ک تو باهاش رفیق شدی خودکشی کرده؟!الان ب این فک میکنم چ جوری میشه دردی ک کاملا یکسانه ن بهش عادت کنم یکی دیگ بزنه ب سیم اخر و کار خودشو و زندگیشو تموم کنه؟

معجزه چی می تونه باشه باور من ها؟؟معجزه چیه مگ همینه کاش بفهمی ک باهاش  رفیق شدی چون پای ی سری چیزا در میونه...اما دیگ میخام رعایت کنم دیگ وحشی نمیشم دیگ انتقام های شخصی خودمو با خودم سررتو خالی نمیکنم دوست ندارم اما متنفرم نیستم...

و من بغض...یاد حرف یکی از دکترا میفتم ک گف فقط دو سال دیگ اما خبر نداره دو سالش  شد دو سالو یک ماهو دو روز...مگ اینم معجزه نیس...

میترسم از روزی ک دیک باز نشه میترسم با همه وجودم...اما وقتی یاد همه ی معجزه های این چن ساله میشم اروم میگیرم خدای مهربان تر از مادر

ی چیزی برام جالب ادم هایی ک میگن تو درد و دوس داری واقن من شبیه ایناییم ک ب زور برا خودم درد میپیچم...متاسفم ...اره اون ادما وقتایی ک تو قفل میکنی و من هزار بار میمیرمو زنده بشمو ک زیست نکردن جای من نفس نکشیدن...

ارهومن دیوونه ام...خب چرا الان بغض کردم؟

این روزا ارزومه ی رفیق پایه ایی مث انشرلی داشته باشم...رفاقت دیانا و انشرلی از اتوپیای ذهنم خارج نمیشه و جزوشه...

من تخیل و رویا پردازی ب 100سال دیگ فکر کردنو مدیون انه هستم من از انه یاد گرفتم حال روحی با جسمی فرق داره و اگ حال روحی بد باشه تو مردی...من اتوپیای ذهنمو از مزرعه سبز وام گرفتم از دریاچه نقرا ایی و کماکان منتظر انه میمانم من مطمنم روزی انشرلی هم ب زندگی من میاد وان رفاقتی ک ارزویم هست را ب حقیقت تبدیل میکنیم من و انشرلی ...

*اون شب سه ستاره علیخانی و دیدم فک کردم بزرگ شدم دیگ احسان علیخانی نمی تونه منو بخندونه اما مگ میشه خاطره بگه و نخندی احسان هم کم کم دارد ب نوستالژی های زندگیم تبدیل میشود...

ایا فقط منم حسرت اینو میخورم چرا با البرت انیشتین هم دورع نبودم یا ؟

ایا این حال روحیم ب عکسی ک خاهر م نشون دادم تو اینستا بچ های سمپاد گذاشته بودن از دبیر جان فیزیک و من کلی دلم ریخت برای ان روز ها؟ایا فقط منم تا این حد ب کسایی وابسته شدم ک تنها نسبتی ک باهام دارن اینه ک ی دوره ایی دبیرم بودن

؟؟؟

ایا این منم تنها دارم ب ان دو سیاره ایی فک میکنم ک ناسا کشفش کرده شبیه زمین هستش ...و مدام فک میکنم اتوپیای ذهنم را ب ان جا میبرم اما باز دوباره ارزو میکنم از نسل انسان ب اون جا پا نذاریم ایا انسان بره انسان...انسان هایی روی زمین نرن خب اون حا هم عاقبت زمین را پیدا خاهد کرد و دیگر زمین برام جذابیت ندارد...مگر اهدافی ک مصمم میکنه زمین بهترین منه...

ایا حال من ب درد چن ثانیه پیش ربط دارد یا ب دبیر فیزک؟

گاهی ی دوست مجازیه اما اخر شبا حقیقی میشن مث فاطمه:))

ایا این حال من مربوط ب اینه ک میخام تغییر کنم و ثانیه های بد زیستنو دارم نفس میکشم...

موضوعی ک 5ماه منو از زندگیم از خدام عقب انداخت حالا ک ب ذهنم پا میگذارد فقط چپ،چپ نگاهش می کنم و متاسف تر میشوم برا خود م ک واقن تا این اندازه احمق تشریف داشتم؟

من چ طوری 5ماه واقعیتو حقیقتو نفهمیدم...این 5ماه نابودم کرد عقب موندم از خودم از زندگیم از کنکور عزیز و گرام...از رویاهام از اهدافم از ارمان شهرم...وقتی فک میکنم 5ماه اجازه دادم همچین موضوع چرتی شبانه روز مزاحمم بشع از انسان بودنم بدم میاد...اما شاکرم ک فهمیدم ک درک کردم ک همش توهمه همش...و بیدار شدم...اما اون 5ماه ب د بودن از من باوری ساخت ک انگار سال ها بود من این شکلیم انگار از ازل من این ادمه بودم...و برا همین برگشتن ب باور پر انرژی و با اراده برام سخت شده ...انگاری یادم رفته باور کیه ؟چیع،اهداف باور مهمتر از باور...اما مرگ ی بار شیونم ی بار باید این تیر خلاصو بزنم باید...از همین الان تیرو میزنم از مرداب بودنم خستم....

*عکس دبیر فیزیک تا این حد ویرانم کرد؟

ی روزی میرم پیشش دست مر خخ دست پر براش کلی سوال میبرم و منوپدو هم میبرم ک باهاش سلفی بگیرم...


نظرات 2 + ارسال نظر
نیلگون چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت 12:51 http://berangezendegi.blogsky.com

چه نوشته تاثیرگذاری بود
بهت افتخار میکنم دوست قوی، جوان و پرانرژی من.....
برات بهترینها رو از صمیم قلب آرزو میکنم

سپاس استاد
ممنونم ایشالا شما هم همیشه بدرخشی در مسیر ارزوهاتون

حبیب پنج‌شنبه 19 اسفند 1395 ساعت 22:35

سلام اگرچه این نوشتت خیلی سربسته و رمز آلود نوشته و فکر میکنم مخاطب این نوشته فقط خودت بودی. ولی اون آخرای متن که نشان و حکایت از خودباوری و ایستادگی داشت خوب بود. یعنی خیلی خوب بود. امیدوارم هیچ دردی در بین نباشه و بتونی با آرامش هدفتو دنبال کنی.

سلام اقا حبیب مخاطبش ک خود ،خودم بودم.
درد ک هس مریضی هم هس اما در کنار همه ی این ها خدا هم هس و این بهترینی ک میتونه و میتونست اتفاق بیفته
ممنون از شما
مر30ک سر میزنید ب وب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد