باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

حباب ...

غم ی چیزیو‌نمی تونم درک کنم

چرا سهم ما از بعضی از ادما فقط این میشه یا سر کلاسشون باشی و یا شاید‌ته ته ش باهاش بری کوه؟

و یا از قاب تلویزیون فقط ببینیش وتمام...

در صورتی ک‌با این ادم‌ها بیشترین نقطه اشتراکو داری و‌دوس داری ساعتا بشینی باهاش گپ بزنی از تفاهم های فکری و یا حتی تفاوت ها....

چرا ادم‌هایی ک ب شدت فاصله  داری، فرسنگ ها همون ادم ها برات ی اسطوره میشن، ی قهرمان...قهرمان هایی ک‌هیچ‌وقت واقعی نمیشن...

چرا ‌وقتی ما هیچ جای دنیا باهم نقطه تقاطع نخاهیم داشت اما تو‌امید داری ک ی روزی مقابلش میشینی و گپ‌میزنی و از چالش حرف میزنیم...

چرا سهم ما بعضی وقت ها از ادم‌هایی ک دوسشون داریم اما اونا مارو‌نمیشناسن اگ هم بشناسن بخشی از روزمره های کاریشون هستیم ، ی حباب پر از امید ...

چرا وقتی قرار نیست واقعی بشن ب اون حباب امید داریم و‌منتظر میمونیم...

گاهی فک می کنم تله پاتی واقعیه وقتی تو خاب ظهر گاهی میبینی ک ی نفر تو‌خاب بهت میگ اقای دیفرانسیل زنگ‌ زده و از خاب میپری...بعد ‌چن ساعت تو ماشین ب بابات میگی اقای دیفرانسیل زنگ نزد‌؟همون موقع ب یاد خابت میفتی...

و بابات میگ اتفاقا همین امروز عصر زنگ زد...و حالتو رو پرسید و‌گفت حال دخترم چطوره؟

و بعضی وقتام خاب میبینی اما هرگز حقیقی نمیشن...

معادله های دنیارو‌نمی تونم حل کنم...

نمی دونم شاید عدم قطعیت اقای هایزنبرگ، نمی دونم شاید...

و وقتی این ادم ها دقایقی برای تو میشوند لال میشوی طوری ک انگاری مادر زادیه...و این بدترین خصلت دنیاس...

این روزا دارم مطمن میشوم‌ک بشدت مجهولم...و من رو باید حل کرد..

پ.ن قبلا ها قدرت قانع کردن خودمو داشتم برا نبودشون اما حالا نه ،حالا دیگ نمی تونم...اگ قرار ب نبودن نیس پس این مدل بودن چیه؟

چرا من فقط با ادم های این شکلی شبیهم ادم هایی ک نیستن ؟

از خدافظی متنفرم ،هرگز شروع کننده برا پایان نبودم...اما ...گاهی مجبوری...حتی با این ادم‌ها ...


ثبت موقت+صرفا ی دلیل شخصی بود برا نوشتنش 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد