باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

دیونه تر از من نیس

الان ب وقت گوشی من ساعت ۵و ۵۷دیق صب...من مث جغد بیدارم هی ووول میخورم اما کو خاب...

انگار ن انگار فردام کلی درس دارم...

چشام سنگینه مغزم داره میترک اما خابی در کار نیس...ینی من فردا ب برنام نرسم ی حالی از خودم بگیرم...

جمعه با اقای دیفرانسیل رفتیم کوه ب همراه پدر...هیچی دیگ‌من‌وقتی کسایی ک ب شدت دوسشون دارمو میبینم تو کمای مطلق ب سر میبرم...یا ی جوری قیافم شبیه ادم های خنگ مادرزاد میشه...

البت وقتی ب مقصد رسیدم یکم از کما بهتر بودم...

انقد استرس داشتم...مریض روانیم ب خدا...

چرا نمیخابم واقن‌؟؟دیگ خاب چی باید بلند شم ..ای خاااااک تو سرت...

جمعه ازمون:))جالب من ۸۰درصد بودجم مونده و گذاشتم در طی این چن روز بخونم...

دارم فک میکنم روانی شدم ولی هنوز نفهمیدم...

جمعه اگ ب بودجه رسیدم ک رسیدم اگرم نه تسلیم میشوم...

الان اونجای قصم ک حوصله خودمو ندارم‌ دیگ میخام ب هر وری کارو تموم کنم...احتمالا قریب ب یقین بعد ازمون یا همون جمعه یا چن روز بعدش شهر خویش را ترک میکنم...و ب شهر دگری خاهم رف...البت اگ ب بودجع جمعه برسم چون نرسم دیگ ادامه نمیدم...اما اگ رسیدم ب شهر دیکر میروم خانه ی دو دختر ی ک تنها بناب دلایلی زندگی میکنن نسبتشونم باهام اینه خاهر بزرگتره دوست خاهرمه ،خاهر کوچیکع ،خاهر دوست خاهرمه..:))شاید درکش براتون سخت باشه اما دامنه ی ارتباطی ما اندکی عجیب است ک گاهی خودم درکش نمی کنم چ برسد ب شما..چون ب شدت ب تغییر محیط نیازمندم اونجام خونه ی خلوتیه و با خاهر کوچیکه بسیار دوستیم(۴سال ازم بزرگترع) گفته بودم با بزرگتر از خودم حال می کنم بیشتر:))

همین الان الارمی ک رویزنگ گذاشته بودم زنگ خورد و من نکپیدم:))

بله میفرمودم که:))اون خاهر کوچیکه دوستیم و ب شدت در ریز جریان درس خاندنم هس ودر کل ...

و باید تک تک کتابامو ببرم...:)البت یکی از دلایل دیگر اینکه اونا انتنشون خرابه نسیم نمیده...و منم دیگ مث معتاد شب های دورهمی نمیرم جلوی تی وی...مهران مدیری ۵۰ساله شد :))خبر دست اول امشبم مراسم تولدشو نشون میده،حالا شعورم ارزوست ک من نرم ببینم‌‌...

وای مغزم داره میترکه...دیگ اگ بخابم الان فرداشب پا میشم...هی گفتم بخاب بیا بفرما الان خوبت شد ک باید با این سر درد مقابه کنی؟من جان ی سوال مفهومی دارم ازتون سرکار مهندس؟چرا شما انقد دیوانه تشریف دارید ؟؟جواب:ب خودم مربوطه ،باور : روز کنکور ی ب خودم مربوطه نشونت بدم کیف کنی...این مدت من ، و باور دو شخصیت جداییم...من چیزیه ک هستم ک اصنم راضی نیستم ازش احح...باور چیزیه ک ارزومه‌..

بلند شو برو فیزیک بخون...ببین من جان من جایتو باشم همه ی زورمو میزنم ک تهش ب هدف ختم شه ینی شریف اگ غیر این ن بشه ب جان باور ی جهنمی برات بسازم ک کیف کنی...

اگ تو خونه بمونم میترسم بخابم عاغه شعور ک ندارم...با مامان برم مدرسه؟ها خوبه؟؟جهت اینک نخابم هر کاری میکنم تا حالتو بکیرم سرت بترکع...نفهم بفهم من ارزو  ارم ...عاغه تو چی میفهمی ارزو چیه...بذار ب باور برسم تو رو میکنم میندازم دور خانوم ،من...اححححح قیافشو..

باورم ارزوست...برم ی چیزی بخورم گشنمههه...



خدایا...منو بذار تو اولویت شفای مریضا ب خصوص از نوع روانی...


پ.ن اون عکس گوشه ایی از اتاقمه سایر گوشه هام وض نمینه...دارم فک میکنم دقیقا کجا بشینم جا نیست...همیشه درک نکردم اونایی ک مرتبن ...من در افتضاح ترین حالت شلختگی هستم و بودم...

مثلا تو خیابون اشغال نمیرزم حتی وقتی مجبورم هم‌نمیکنم‌اما نمی دونم چرا تو کف اتاقم میریزم‌و اعتقادی ب سطل زباه محترم ندارم...جالب بین این کتابام ،ینی کف اتاقم میخابم فقط اخر شبا زحمت میکشم هلشون میدم ب سمت زیر تخت...ب خاطر درد کمرباید رو زمین خابید ..بین این کتابو اشغال و..رو تخت هم ک ببماندجا نیس...

نظرات 7 + ارسال نظر
حبیب دوشنبه 21 فروردین 1396 ساعت 07:29

سلام باورجان
امید که خسته نباشی ولی منم یه سوال داشتم:
چرا اینقده "باور" رو تحت فشار روحی میگذاری؟ نوشتی که..." اگ غیر این ن بشه ب جان باور ی جهنمی برات بسازم ک کیف کنی..."
آخه چرا برای خودت جهنمی میخای درست کنی. این بیش از امید و برنامه ریزی، بیشتر به یه لج بازی میمونه. نکن اینکار رو. ببین عزیزم همه ی ما آرزوهایی داریم که در راه رسیدن به اونا تلاش میکنیم تو هم داری تلاش میکنی خیلی هم تلاش میکنی، آفرین بر تو . ولی اینو رو بدون نه تو نه من و نه هیچ کس مالک آینده نیست، نتیجه همه تلاشها در دست خداست. ما( و شما) موظف به تلاش و پیگیری هستیم ولی اگر خدای نکرده دقیقا طبق میل ما نشد نباید واکنش های غیر عادی نشون بدیم.
بنابراین من توصیه میکنم آرام و ریلکس باش. اینکار باعث میشه توانایی جذب ذهنی ت هم بیشتر شه و خودت رو بهیچ وجه اورلود نکن وگرنه خدای نکرده از پا میفتی. منم دعات میکنم که موفق بشی و به هدفت بررسی.
بنابراین برنامه خواب و خوراک و درس و معاشرت با خانواده و دوستات رو تنظیم کن و شاد باش نه نروس و هیجانی.
باشه؟

سلام اقا حبیب
نمی دونم چرا،ن می دونم ...ببیند اقا حبیب من ب شدت ادم کمال گرایی هستم ینی تصورتون از ادم‌کمال گرا هر جوری ک هست ۱۰۰برابرش کنید میشه من...
هیچ وقت ب کم راضی نبودم....۱۲سال تحصیل همینم بودم...ینی ی جاهایی دست خودم نیس...از خودم‌کلی توقع دارم ی جاهاییش باور کنید ک بر اساس استعدادم از خودم میخام....ولی زیاد میخام...و تا نرسم ب خاسته ی مطلوب قرار نمیگیرم...بله منم موافقم اینده برا خداست اما این وسط اختیاری ک خدا همیشه دربارش حرف میزنه ک ب بنده هام دادم چی میشه؟چرا وقتی میتونیم بهترینارو داشته باشیم با اقلیتا کنار بییایم؟
شاید اینک این همه ب خودم سخت میگیرم و اروم و قرار ندارم دلیلشم همینه....
اما اقا حبیب ی دلیل بزرگتر از اونم هس ،ک هرگز نمی تونم از اشتباهام بگذرم و این مهم ترین دلیله ک ی وقتایی از خودم متنفر میشم...هر چقدر ب خودم میگم بابا تو ک علامه دهر نیستی ی انسانی پس اشتبا میکنی تا یاد بگیری(این صرفا کنکور نیس ،در همه ی جنب هاس) اما همون کمال گرایی باعث میشه نپذیرم اشتباهاتمو...
باور کنید ی بخشی از اون نارامی ک در پستای من میبینید تقصیر شریف نیس(بیچارع همه کاسه هارو سر اون میشکنم)نمی دونم ب یاد دارید یان در پستام خیلی وقتا میگم ۵ماه حماقت کردم ...از ی ۵ماهی خخخ حرف میزنم...باورتون میشه من تو اون ۵ماه ب شدت خودمو عذاب دادم ب خاطر اشتباهاتم ک هیچ ربطی ب کنکور نداشت ....اما حتی ادم های حقیقی فک کرد ن ب خاطر استرس کنکور ...اما اصن این گونه نبود هیچ دخلی ب کنکور نداشت...واقعیتش من د رونی ترین ادم برون گرام ....و همینم باعث میشه چ در حقیقت و چ در دنیای مجازی کسی ب اصل ماجرا پی نببره...
الان من دیشب سر اون اشتباهای چن سال پیشم خابم نبرد...اما شاید این جوری نشون دادم، من از فکروخیال کنک‌ور ک نخابیدم...
ببخشید زیاد شد....
شما بگید چ جوری از اشتباهاتم بگذرم و بذارم پای ادم بودن؟

حبیب سه‌شنبه 22 فروردین 1396 ساعت 10:13

سلام امروزت مبارک.
ببین دختر خوبم. برای یه لحظه فرض کن شما مادر یه دختری هستی به اسم "باور". بازم فرض کن تا دخترت تا سن بیست سالگی با مادرش(شما) مثل یه دشمن رفتار کرده و بهش بی احترامی و توهین کرده. بعد فرض کن اون دختر "بد" نشسته با خودش فکر کرده دیده رفتارش خیلی بد بوده و حالا اومده پیش تو که مادرش هستی و صمیمانه از تو درخواست داره اونو برای همیشه ببخشی تا آرامش داشته باشی. خوب حالا سوال: تو حاضر نیستی تمام اون بدی های بیست ساله اون دخترت رو ببخشی و کلا فراموش کنی در عوضش یک دختر شاداب و با ارامش و سربراه گیرت بیاد؟ مطمئن مطمئنم که می بخشی.
پس بزرگواری کن و اشتباهات این باور فعلی رو برای همیشه ببخش و کلا اون قضایا رو فراموش کن و با شادابی از ابتدا متولد شو. آره دختر خوب این تنها راهشه.
اینرو هم بدون نتیجه همه کارها دست خود آدم نیست. تو موظفی تلاشتو تا حد امکان بکنی. ببین مثلن خود من شاگرد زرنگی بودم در تمام مدت تحصیل توی دبیرستان هدف و آروزی رویایی م رفتن به دانشکده فنی دانشگاه تهران بود به هیچ رشته و دانشگاه دیگه ای هم فکر نمیکردم.. در زمان جوونی من کنکور دانشگاه شریف(آریامهر اونموقع) جزء کنکور سراسری نبود من سه جا کنکور دادم 1- پهلوی شیراز 2- آریا مهر – 3 کنکور سراسری
نتایج رو که بتدریج دادن توی پهلوی شیراز اصلن قبول نشدم چون زمان بندی پاسخنامه ها رو رعایت نکرده بودم و بعضی پاسخنامه رو نرسیدم کامل جواب بدم. ولی دانشکده فنی تهران رو رشته مهندسی مکانیک قبول شدم و آریامهر رو رشته مهندسی برق. تازه اولش هم رفتم دانشکده فنی که آرزوم بود ثبت نام کردم و کارت تحصیلی هم گرفتم و اصلن توجهی به برق اریامهر نداشتم. برادرم بعد از یک ماه آمد و گفت بهتره بری برق بخونی. اونوقت دانشکده فنی رو رها کردم و اومدم اینور مهندسی برق(الکترونیک و مخابرات) خوندم و حالا راضی ام از اتفاقی که شانسی افتاد (علیرغم میل و آرزو و رویای همیشگی م). بنابراین تلاشتو بکن و توکل بر خدا کن و با خودت این رفتار خشن رو نکن.
موفق باشی

سلام اقای مهندس روزتون مبارک:))با کلی ارزوی خوب برا خودتون و عزیزانتون...
اولا ی تشکر حسابی بهتون بدهکارم...بماند ب وقتش...
اما رو‌حرفای شما فک‌کردم ،ی دو ساعتی شد...
و ب عنوان مادر باور ،دخترمو بخشیدم‌ن یهویی،ن از این بخشش ها ک بعد دوروز بازم روز از نو‌و قصه همانا...از اون بخشیدن های حسابی...
و واقن باور دختر بدی نیست شاید ی مدت بوده اما قرار نیس ب خاطر اون مدت بد بودن این‌همه ازارش بدم‌ اگ ب انتقام هم باشه‌،حسابی تلافیشو سرش در اوردم حتی بیشنر از حد‌معقول...
+چ جالب من‌نمی دونستم‌قدیما کنکور اون طورری بوده ...
بله بعضی وقتا خدا صلاحمونو بهتر از خودمون میدونه...
اما برام بامزس ک‌ با این‌وجود اریا مهرو اول اوردید رفتید تهران اول ...البت همون طوری ک‌میگیددوس داشتید تهران باشید:))
و چقدم خوبه ک الان ب اون رضایت رسیدید...
ینی میشه منم ی روز بگم اخییییش راضیم:))
ادم های کمال گرا ب ندرت راضی میشن:))
اما بالاخرع ی روز میشن...
+اقا حبیب از ته دلم‌ دخترمو بخشیدم‌و بهش فرصت میدم بازم...ی جوری بخشیدم‌ک هرگز برنرگردم سر نقطه اول...
ممنونم ازتون سایه تون مستدام:))

دال پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 09:42

چقدر آشناس این حرفا و حسا
متأسفانه البته!

از چ نظر ؟چرا متاسفانه؟

دال شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 12:40

از نظر اینکه خیلیاشو می‌شناسم.
متأسفانه هم به خاطر اینکه اصلن احساسات خوبی نیست. اصلن اتفاق خوبی نیست که آدم در هر شرایطی با خودش درگیر باشه، نتونه به کسی بروزش بده و کسی هم نفهمه واقعن چه اتفاقی درون اون آدم داره میفته.

وای موافقم بیش از حد تصور...استثنا این جارو‌واضح گفتید...
دقیقا اینک ی ادم ،درونی ،برون گرا باشی از سخترین های دنیاس..

دال یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 16:30

که استثناً واضح گفتم، ها؟ :))))

خیلی سخته. زیاد. میفهمم. فقطم خودت میتونی خوبش کنی!

نکنه توقع داشتید بگم مث همیشه:))))
اره ،دیگ ب این اصل لاینفک رسیدم تنها نجات دهنده زندگیم خود منم...

دال دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 11:14

باااااشه...الان کنکور داری چیزی بهت نمی‌گم؛ ولی بعدش جوابتو می‌دم :)))))

رسیدن بهش یه چیزه، عمل کردن بهش یه چیز دیگه‌ست. کاش زودتر بتونی این کارو بکنی؛ کاش زودتر بتونی بفهمی که چی کار باید بکنی. کاش زودتر درک کنی که همه چیز صفر و یک نیست!

:) شما ک خودتون میفهمیدچی میگید اما ما ک میخونیم تهش میشیم این!!!!!برا همینه عمق فاجعه رو درک نمیکنید
:))
چ حرفای حقیقی،بله واقن،ب قول دبیرم ا
گ از همون اول حلش نکنی دیگ نمی تونی...
برا من کمال گرا ،سخته، البت بود...
یهو معادله ها تغییر میکنه انگاری

دال سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 11:07

چرا...درک می‌کنم. یه‌ذره بخونی عادت می‌کنی :)))

امیدوارم معادله‌ها خوب تغییر کنه و به جواب برسه.

:))ای ام هوپ:))
معجزه بعضی وقتا ب شدت میطلبه:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد