باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

به عشق پدر...

گاهی متعجبم از روابط بعضی از بچ ها با خانواده

ما 5نفر ب شدت باهم رفیقیم و این مورد تعجبه ینی هر کی اب میخوره با 4نفر دیگ مشورت میکن ولی در عاغر تصمیم با خودشه

کارای خونم ب زبع تقسیم پدر من اشپزی میکنه جارو میکشه مث بقیمون

و بعضا بعضی از غذاهی پدر خوشمزه تره

و من روزها و ساعت هایی با پدر خلوت کردیم و گپ زدیم در مورد زندگی ...

و پدر بار ها برای من سخنرانی ادم های مختلفو اورده و باهم گوش کردیم مث دکتر عبدالکریم سروش و...

نمی دونم این بخاطر تحصیلات پدر هس یا نه اما هر چ ک هس روش خوبیست...

امشب ب بابا گفتم پارسال فیزیک 87درصد بود ...

خیلی با حرصرگفتم با حسرت و بابام گف پریسا ادم های موفق از ی جایی بی خیال گذشته میشن ...ولش کن انتخاب خودت بود ک شایدم ود ر ادامه تکمیل کردم ک لعنت بر خودم باد...

من مطمنم پدرم بیش از همه حرص اشتباهی میخوره ک من پارسال مرتکب شدم ک جز ما 5نفر هیچ کس ازش خبر دار نیس من اشتبا کردم...قبول دارم اما بی خیالی سخته 

درسته معادله من حل شده اما من هرگز خودمو نمی بخشم

من انتخاب کردم با درصد 70ریاضی و 87فیزیک بمونم این انتخاب من بود و شاید همون جمله شعاری باید ب انتخابم احترام بذارم...!ب قول بابا تو حاضر نبودی پارسال پذیرش کنی با رتب 3رقمی بری برا همین اون اتفاق افتاد اره اما ی چیزی جالب حالا اونم نشد...سخت ترین روزهارو دارم سپری میکنم خیلی سخت انقد سخت ک ساعت ها و ثانیه ها گذرشون برام حس نمیشه...

من تاوان زیادی دارم خیلی زیاد ...پارسال ک اون کار غیر منطقی رو کردم بابا سکوت کرد سکوت پدر سخت ب خصوص پدر من ک همه جوره پشتم لود سال کنکور همه جوره در این حد ک اگ میدونست غذا باب میل من نیست از جای مورد نظر برام غذا میاورد ن اینک رتب من براش مهم باشه اصلا بابای من در این مورد بالعکس پدر های دیگس بلک من مهم بودم می دونست زندگیمو ب این ماجرا گره زدم...

و من روزجواب کنکور چیزی ک پدر و هیچ کس نمیدونه ساعت ها گریه کردم ک امروز نتونستم با لبخند جواب حداقل اون تعداد جوج ها و ماست موسیر و نوشاب لیمو رو بدم با اینک خودش هزار تا جلسه و کار داشت برا ی من مهیا میکرد...و اون سه ماه اخر ک رفتم همدان و اون رفت و امد ها حداقل کاش جواب این دو تارو میدادم همین بقیش رو نخاستم...

هر چن پدر من تشویقم کرد برام دست زد ولی ب من و خودش نچسبید چون جواب من نبود...بابام ب روم نیاورد و حمایت کرد

بابامممم...

کوه من 

...

اما این رتب هرگز ن جواب من بود بابا ن جواب تو ،بابام هرگز رتب براش مهم نبود من مهم بودم براش بابام از ته دل نخندید چون من نخندیدم...

حالا ک دم دمای جواب خدایا نمیدونم فایده دارع یا نه اما خدا قطعا هرکدوم اولویت هارو بگیره برا پدر من فرقی نمیکنه اما واسه من چدا فرق داره خیلی هم وقتی من شاد نشم بابا هم شاد نمیشه باباهم بازم از ته دل نمیخنده خدایا حالا ک خنده ی من ب شادی بابام ربط داره خدایا کمکم کن بخندم ،خدایا جان من دیگ کشش ندارم ن من ن پدر من ب اندازه کافی شرمنده شون هستم خدا ب احترام پدر...ب احترام تمام  نوبت هایی ک با خبر مریضی من غمگین شد اما گف چیزی نیس خوب میشع...

خدا ب عشق نام پدر...


نظرات 3 + ارسال نظر
خود خودش جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 01:36

همیشه ب تو و بابات حسودیم شد...
به عشق پدر
به احترام پدر
به احترام لبخند های پدر
به احترام انتظار پدر
به احترام پریسا
به احترام تلاش پریسا
به احترام مهربانی های پریسا
به احترام خوبی های پریسا
به احترام هوش پریسا
به احترام استعداد پریسا
و
به احترام دعای پریسا و به احترام تمام تویی ک در اشک خلاصه شد...
الهی امین...

و تو ...
و بغض من را نابود کرد
به احترام خدای پریسا

بهار شنبه 18 شهریور 1396 ساعت 20:17

پریسا

هوم؟

فاطمه یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 21:17

اشک اشک اشک
خدایا به حرمت پدر پریسا...
التماس دعا

بغض
الهی امین
الهی امین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد