باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

فرمانده ،قول میدم این بار با معنای رهایی

R

این روز ها حس خوبی ندارم ،ینی خیلی وقته ندارم

یادمه،همین جا نوشتم ک من هرگز برا بودن با تو پیش قدم نخاهم شد...و ب سراغت نمیام...

بعد اون حرف ،ی چن روز باهات کاری نداشتم،ولی ب طور نامحسوس ب سمتت برگشتم،تا الان ،ک میخام اعتراف کنم

بدون تو رو بلدش نیستم
خدا میدونی چیه،خودتم بهتر میدونی اگ اون موقع شکستم ،خورد شدم ب خاطر ی رشته و دانشگا نبود تو ک خودت بهتر خبر داشتی من زندگیمو گرو گذاشتم،ولی نشد...

ب حرف ارغان رسیدم،میخام بهت اعتماد کنم ،و ایمان بیارم ی روزی متوجهم میکنی چرا نشد چرابرا من نشد...

نمیخام خودمو تاپ بگیرم،ولی ب قول ارغان اگ جای ماری کوری بودی چی؟؟لابد اونم باید وا می داد اون موقع رادیو اکتیوی در کار نبود...

من همیشه در مورد این ادمهای از جنس ماری فقط حرف زدم ،اره فقط حرف زدم‌‌...هیچ وقت عمیقا ب بطن زندگیشون فک نکردم،شاید بهتر بگم فک کردم اتفاقا ،ولی فک نمیکردم مشابهش برا منم پیش بیاد و...اگ خیلی از ازمایش های ماری و ادیسون جواب نداد،دلیلی داشت...

خدای ماری ،خدای منم هست...

واقعیتش بذار خدا ی جان اعتراف دیگم بکنم

امشب از خودم خیلی بدم اومد...ب خاطر تمام اون شبا...

بدم اومد ک بد قضاوتت کردم شرمندم خدا...ب خاطر تمام ناشکری ها،امشب دوس داشتم انقد ادم با ایمان و قوی بودم وقتی کلمه مردودی رو دیدم،ساکت و بی صدا خورد نمیشدم و اون حرفارو بهت نمیزدم..ن خدا توخدای منی خدای خوب من...نشد ک نشد حکمتی داشت فرمانده،مگ نه:))

حالا من فهم و حکمت ۹۶رو ب خودت میسپارم اگ تمام این سال ها برای همه شد و برا من نشد ،تو خودت ب وقتش بهم نشونش بده،در جریانم من در کف اثباتم و تو در کف بررسی اثبات ...ولی خیلی دوس دارم بفهمم چرا:))

می دونی چیع فرمانده،من از توم‌،ی جز از ی کل ،ی جزعم بدون کلش و اصلش معنا نداره...برا همینه حتی اگ منم بخام با تو‌نباشم ،خاصیت جز از کل نمیذاره:))

ولی من نمیخام ،بدون تو زندگی سخته ،مزخرف و بی معناس...

اون اهداف خوب و‌پاکم رو از یاد بردم،یادم رفت چرا این‌جا ،چرا این مسیر،ولی مطمنم اروم،اروم ب یادم میاد همشو:))

خدایا ی عذر خاهی بزرگ باید ازت بکنم عشق جان ،قلبم اون شب خورد شد ،ذهنم تیره و تار شد ...می دونی توقع این نتیج رو نداشتم،ولی بازم اینا دلیل نمیشن از تو دور میشدم...

اشتبام این بود تمام زندگیم ،ایمانو،تمام پریسارو بهش گره زده بودم...

درس عبرت شد ک هیچ وقت وعده قطعی ندم،ن ک تلاشمو نکنم نه ،من تلاش خودمو میکنم ولی دیگ ...همون حرف ارغان من میام جلو‌مطمن باش ب وقتش تو میر۳۰،ب وقتش...البت حواستو باید جم کنی خاکی نری وگرنه...خدا جان منم مدتیه لبخندتو حس نمیکنم فرمانده،لبخند تو ،بودن تو،نگاه تو،ایمان تو،امید تو...تمام نیاز منه،میفهمی فرمانده؟تمامش

من دختر ی دنده و‌مغروریم ،اما امشب باکی نداشتم از اینک غرورمو زیر پام گذاشتم و اومدم سراغت،اصنم برام مهم نبود..چون با تو طرفم فرمانده...بازم غرورمو له کردم و خوردش کردم برای تو...تا بفهمم تو نباشی ،غرورمم دیگ برام معنی نداره...

می دونی چیه فرمانده،ی چیزاییو فهمیدم...

فرمانده من امشب اومدم ب سراغت ،اومدم ک بگم غلط کردم،اومدم بگم فرمانده باورم کن...اومدم بگم شرمنده فرمانده

توم بیا ،فقط برگرد فرمانده

فرمانده میدونی وقتی میگم بدون تو برام زندگی معنا نداره یعنی چی؟

یعنی اینک :ارزوهامم برام مهم نیس،فرمانده تمام هدفمو ب عشق تو انتخاب کردم ،اگ تو نباشی دیگ برام هیچی مهم نیس

امشب برا خودت فقط برگشتم ن ارزو ن هدف ن هیچز دیگ

فقط تو ،فقط تو فرمانده

برگرد ،بذار دوباره دستتو بگیرم

دوباره فرمانده من پا میشم ،از ازل تلاشمو میکنم اما این بار با معنایی متفاوت ب اسم ر هایی فرمانده...

قلب منو همه جا همه جا بود،خوابی که عشق توچشای تو دید،برگرد فرمانده ...

فرمانده میشه خواهشمو رد نکنی؟

اگ ردش کنی،مطمن باش زندگیمو ب اتیش میزنم...

من ،هرچیزی رو تا الانش تحمل کردم،الا تو فرمانده...

برگرد ،قسم ب اون لحظه ایی ک از خودت در من دمیدی...

برگرد فرمانده،خودت گفتی ی قدم ب سمتم بیا...فرمانده من قدم هامو رو غرورم گذاشتم...برگرد فرمانده...

تو قلب من نه هوس بود نه گناه...

همش انتخابی به نام تو بود فرمانده...

چندی پیش فهمیدم همش توهم بود ،پس من همون پریسای پاکیم ک ی مدت فک میکردم نیستم...

پس بیا فرمانده من اون اشتباهی ک تقریبا ۲سال خودم‌و ب خاطرش سرزنش کردم ،مرتکب نشدم...مسخرس ،بعد دو سال تازه بفهمی...ولی تهش باور










نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد