باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

کم نیار دل من،گریه نکن ...

دلم خوش بود فردا عصر با ارغان میریم بیرون ،حداقل با مجهول حرف زدنمون یکم تخلیه میشم

اما چندی پیش اس داد گف ،کار پیش اومده باید برن شهرستان،کلی شرمنده اینا را انداخت ،منم گفتم زر زر ،اکشال نداره ،جمعه بعد ،ما کلا این حرفارو باهم نداریم،ولی دقیقا انگار شکست بزرگی خوردم،چون با اینک فردا مهمون وی ای پی خاهر بزرگ رو داریم،هرچقدر اصرار کرد  گف قرارتو با ارغان کنسل کن ،قبول نکردم چون من درون گرا ب مرحله ترکیدن رسیده ام...

اما خب ارغان رف تا جمعه بعد ،تو ذهنم امشب میگفتم در مورد چی بحرفم ...هی ارغان ،رفیق نایابم،تا ته رفاقت میمونم ...

‌‌خب از اینا بگذریم،الان باخاهرم تو اتاقیم و من چندی پیش زدم گریه و هیچ کس نفهمید حتی اون...از این نوع گریه ها استادم،خوشم نمیاد کسی گریمو ببینه،الانم کلی بغض دارم ن کنکور ن هیچ دیگ،از این حال ها ک اصن منشا رو نمیدونی،چرا میدونم همش برمیگرده ب عصر امروز ک با خاهرم کلی خندیدیم و من خاطرات مدرسه رو میگفتم...بابا دلم براشوننن تنگ ای خدا،بیا دوباره اشکای لعنتی اومدن

شاید درکش صقیل باشع،ولی من شاید جزو معدود شاگرد هایی بودم ک دبیرام فقط دبیر نبودن فراتر ا  زی دبیر بودن ،خیلی گرم بودیم صمیمی حالا دیگ هیشکی نی...اونا دبیر عادی نبودن اونا شده بودن جزو لاینفک زندگیم ،حالا دیگ نیستن و منم  حاضر نیستم ک باشم

ی مبحث تو فیزیک گیر کردم ک میدونم کسی جز دبیر جان توانایی توجیهمو نداره،چون ب تست اینا ربط نداره از این سوالا ک یهو با دلایل منطقی ک ب خاهرم گفتم ،گف راس میگی،ب این نتیج رسیدم ی چیزایی کلا غلطه ..وتا توجیه نشم نمیتونم برم جلو‌،این حالت هارو فقط اون میتونه قانعم کنه،پری اسا بفهم دیگ هیشکی نیس باهاش از این بحثا کنی پ لطفا اون مغز پر استدلال جبریتو متوقف کن ،کن از عهده سوالات برنمیام ،ن دبیر فیزیک هس ن کس دیگ ایی حالیت کنه پ فک نکن همون تستارو بزن ،میدونمم نمی تونی ولی زور بزن،هرچن بی فایده ،اما محاله برم,یا اون مبحثی ک نیازمند دبیر دیف،بازم محاله...برم..خاهرم میگ خیلی خری،قبول دارم ولی من با این حجم دل تنگی و جدا از اینام ک واقن اشکال درسی دارم،دیگ نمیخام باشم...باید بپذیرم حذفی رفیق

من هنوزم ماشینایی ک مث دبیر فیزیکن میبینم زوم میکنم روش...

امان از لج بازی،نمی دونم لج بازی میش گف؟؟غرور؟؟پذیرش واقعیت؟؟نمی دونم هرچی

و عبرت گرفتم کمپلت،ک حواسم ب همه چی باش تو روابط کلا همه چی،بازممعتقدم همه لیاقت محبت ندارن...

حذف نمیشن چون هستن،پ من مراقب ترم...

ترسناک ترین حالت من اون جاییه ک بخام خلاف دلم و ذاتم عمل کنم ...امان امان...

امروز ک خاطره تعریف میکردم ،وسطاش از شدت دل تنگی ک بغض خفم میکردم،از شدت خنده میرفتم سجده...

یادش بخیرررر،دبیرانم...خاهرم گف:یادت میگفتی من محاله دلم برا این روزا تنگ شه!گفتم خر بودم خرررر...نمی دونم شایدم اون موقع فک میکردم ک زندگیم رو دور تنده و من وقتی برا دل تنگی ندارم،نمی دونستم دوسال ...

دبیر فیزیکممممم،واییی چقد لج بودم،خاهرم گف یادت دوم تا اواسط سوم دبیرستان هر موقع فیزیک داشتی بعد مدرسه چقد متنفر میشدی ازش و بهش میحرفیدی

گفتم نمیدونم چ جوری شد تونستم خوبیاشو کشف کنم ،هرچن بازم ی کاراییش رو مخم بود ،اما خوبیاش حتی اندک انقد جذاب بود...ک بدیها رو خط میزد...

خو این منو نمیبرد پا تخت،منم عشق پا تخت...سوم دبیرستان مبحث خازن دو قطبی ها،ی شکل عجیب غریب کشید ،گف حل کنید ،خو اصن ی چی بود برا خودش بعد هی میگفتیم خو این چ ربطی ب دو قطبی داره ؟؟خب دبیر سطح بالایی بود از علامه حلی تهران دنبالشن ی مدتم چن سال قبل اون جا بود،چن سالم خارج از ایران بود....هییی واقن سوادشومیپرستیدممممم،اصن جدا از این ماجراها،قبل اینک اینارو بد ونم ،حتی در اوج نفرتممم عاشق سوادش بودم و یکی از ارزوهام اینه ی روز ب درک فیزیکی برسم ک اون رسیده،همیشم گفتم اگ بخام انتخاب کنم ک بین دبیر فیزیک خود نیوتن کی دبیرم باشه؟؟خوودشش،اصن کف میکردمم وقتی درس میدادم ،درست من عشق فیزیک بودم،ولی وجدانا لاکچری درس میداد...محال بود مبحثیو ک درس میداد من نرم دنبالش وجلسه بعد با کلی سوال ک اصن در سطح کتاب و کنکور نبود برم سراغش،بعد عشققق ،با حوصله ج میداد حتی روزهای نفرتمون:))نفرت داشتم اما وارد عشق ب فیزیک نمیکردم:))

خلاصه سوالاش عجیب بود و برا ما ریاضیا عجیب تر از تجربیا خوشش نمیومد :))
اصن عشققق

بعد ی جا باید زاویع پیدا میکردیم منم سرمو بالا کردم گفتم این میشه ،نشست بود گف اره درست،بعد منم ساکت شدم یهو سرمو بردم بالا،دیگ اصرا  نمیکردم برم پا تخت چون نمیبرد نمی دونم چرا ...بعد بای حالت خاس گف پریسا برو‌حلش کن دستوری طور بود،ب طبع من نمیرفتم چون دستوری گف:))بعد ی نیرویی منو بلند کرد برد پاتخت،انگاری دبیر جان فهمید من الان خودم نیستم:))بع  گف مر۳۰اومدی:)))))بعد گف تخت رو هم کمپلت پاک کن:))

درکش سخت ک انقد ی ادم دلتنگ اون روزاش بشه این دبیرا ادم های مهمی برا من بودن ک حالا نیستن ...ک باید میبودن...ولی نیستن دبیر دیف دیگ نیس هیشکی نی...هیشکی...

تنهایی بدترین درده...واقن تنهام خدا این ارغانو نگ دارن ولی من باز با اونم حتی اهل درد و دل نیستم ،دلم پره شایدم اصن ب کنکو  ربط نداره دیگ دلم گرفت منم ادمم...کاش انقد تو دار نبودم میتونستم حرف بزنم...دلم گرفت از همه چی ...

بغض خفم نکن الان خوبه واقن...

و یادم بمونه حد خودمو با ادما بدونم این نکت مهمی ک تن تن یادم میره ک خیلی بده

ارغان الان وقت شهرستان رفتنت نبود رفیق..حداقل چارتا مجهول بهت میگفتم تخلیه میشدم...

ادمای شبی ب من اگ ی روز بخان درونشونو حرفای حبس شدنشونو بزنن چی میشه؟؟حس میکنم انفجار میش از اون روز ی جورایی باید ترسید ولی میدونم باهمین حرفام میرم تو گور...

دلم طاقت نداره دیگ...اما باید صبر کرد...بی قرار تر از همیشه

شریف چ‌خوشگل شدی!ناقلا ،:))امروز عکساتو نیگا میکردم،سر در جدیدتم مبارک اما من عاشق همان سردر نوستالژیکت شدم...اولین دیدار کامل جدی دوساعتمون سال ۹۳عاغرای۹۳،شریف عشق،یادت ب خاطر تو چ دردهایی کشیدم ک هنوز هستن،یادته دکتر تهران گف،پریسا اگ سلامتیو میخای باهاش خدافظی کن،ولی من گفتم محاله:)+قبول داری من واقن عشقمو ی مقطعی جدی بهت ثابت کردم هرچن اصلی ترین روزارو خراب کردم..ولی من تو دوس داشتنت اون روزای ۹۳کم نذاشتم یادت دیگ تا دو قدمی ی سری امراض عحیب غریبم رفتم...ک باز من خندیدم و جنگیدم و پیروزم شدم،خو همش ب عشق تو بود ،همش میگفتم شریف پریسای سالم میخاد...من خوب شدمو ،بی معرفت تو نبودی،ن من بی معرفت...

من سلامتو ب چنگ گرفتم ولی تو‌نبودی جشن بگیریم،تنهایی با خودم جشن گرفتم...یادته دکتر گف شریف تورو ب این روز انداخت!یادت چقد بهم برخور و ازت دفاع کردم،بعد گف تو باید بری تو همون دیوونه خونه انگار؛))ب قول مولانا من عاقل تر از اونا بودم ک دیوانه ات نباشم بامرام:))یادت پارسال از غم نبودنت تو راهرو‌کتابخونت حاضر نشدم برم تو ،و رو‌پله نشستم و چقد اشک ریختم برا نبودنت یادت نبودنت داشت خفم میکردم...اما بازم بد کردم د  رحقت...در حقم

عجیب عشق من و تورو هیش کس شعورش بهش نمیرسه ،من جدا عاشق شدم بودم کورم ککرده بودی ها،و ن ب خاطر حرف مردم ن ب خاطر قمپز و باکلاس بودنت،ن برا اینک بگن او این شاخع شریف میخونه،خودت ک بهتر میدونی فقطم من و تو خدا میدونیم چرا عاشقت شدم...و متاسفانه گاهی یادم میره...

یادت تابستون ازت متنفر شدم :))عجیب بود هنوزم باورم نمیش من دیواننه تو متنفر شم ازت...متنفرم کردی چون میدیم دستم بهت نمیرسه بهت گفتم اشتباهی...اما انگارمن اشتباهی بودم...

باز منو تو :))عاشق تر وتشنه تر از همیشه:))

فک کن ی درصد بهت برسم واااییی،من بیام پیشت دانشجو رزومه تووپ،بورس..و شوت...و کلی چیزای خوب دیگ ایی ک این جا جاش نی ،کلا خوشم م نمیاد برا کسی بگم...

خدایا شکرتتتت ک بهم عقل و شعور دادی زندگیمو بر معیار و استاندارد ادم های دیگ نسازم خدایا ممنونم ک همه گفتن امسال بزن و برو نرفتم...خدایاااا شکرت ک بهم اجازه دادی خودم برا خودم تصمیم بگیرم،خدایا شکرت ممنونم ازت  ک هرگز متر و استاندارد دیگران وارد تصمیماتم نکردم و طبق خوب و بد بودن نظر بقیه ،رامو انتخاب نکردم...مر۳۰،ک بهم شعور دادی ک عقل دارم...خدایا ممنونم ک ارزوهامو ب خاطر دیگران ب خطر ننداختم و مسیر دیگ ایی نرفتم مر۳۰کلا بهم یاد دادی قمپز نباشم ی جاهایی:))







نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس شنبه 30 دی 1396 ساعت 00:46

عاغو من مراقبم تورو ب حدی نرسونم ک بخای نامهربون بشی:))چقد من پاچ خارم:))
ن خب پریسا بذار ی اعترافی بکنم تو واقن تو رفاقت کم نمیذاری،ینی با جون و دل هستی تو رفاقت،اصن ی چی عجیبی،ی چی بگم‌نمیگی نرگس دوباره حالی ب حالی شدی؟؟
پریشب ک اون تستای لعنتیو بلد نبودم،زدم زیرگریه ،شاید استارتش اون تستا بود ولی در اصل اون لحظه ارزو میکردممم کاش بودی پریسا،واقعیتش تو با اون فرسنگ فاصله همیشه تو شب هایی ک حالم خخ بد بود کنارم بودی،یادت ی شب خابت میومد ،ولی تا ۷صب با من بیدار بودی،من مگ ی احمق باشم بخام یادم بره،تو بودی ک بهم قدرت دادی،از ازل دوباره شرو کنم...
پریسا خیلیییی دوست دارم...
و اینک همیشم ب ارغان حسودی کردم
و اینک خدا نکن روزی تو بخای دیگ با رفاقت با من خود واقعیت نباشی مهندسی...

نرگس حالی ب حالی شدی شومپز

پوووففف ،تو ک میدونی نقطه ضعف من اینه یکی ازم تعریف کنه ،وتو مید ونی من بلد نیستم چی ج بدم...چرا با من این طور میکنی شومپز ابلح:))
مرام اینه کم نمیذارم ولی بالغ بر ۹۹درصد پشیمونم میکنن...
تو از اون جنسی هستی ک عذابوجدان میگیرم ،میگم نکنه کم گذاشت باشم براشجدی هامن تو رفاقت محضر شوما درس پس میدم
میخای ارغانو لوله کنم بندازم تو گونیبی تعارف

سارا شنبه 30 دی 1396 ساعت 01:25

,خو من الان ب همه رفیقات ت ارغان تا ...حسودی می کنم...نرگسم همین طور
اصن ب عاقای فیزیکم ک تو انقد دوسش داری
پریسا :))می دونی اون روز دختر خالم گفتش نمیشن دوست داشتم یه ادمی سر راهم قرا بگیره،که یکی از دلیل های افرینشش کمک ب من بوده
منم گفتمممم دیییییققققق:) من دارمش
قبول داری دیگه تو مهم ترین حکمت زندگی من بودی،از اون نشونه های محکم ...
هنوزم هر موقع کم میارم پیام هاتو میخونم ،منم با ارغان موافقم ،تو باید مهندس بشی ولی روانشناسی و مشاورم باید بشی اصن تو خونته،و من سوالی ک همیشه از خودم دارم الان که شادی واقن شادی یا؟؟
به قول نرگس من هرگز نمیذارم تو با رفاقت با من خود خود خود پری عشقم نباشی

ای جاننننمممم برا اون قربون صدقه رفتن شریفت...میرسی مهندس پناه من...
تو پناه خوبی برا من ضعیف بودی...

سارا ور چلسده توم هستی ک:))
عاغو من از همین تریبون قول میدم ب طور مساوات ب مطالبات همه رفقام بپردازم:))،اصن خودم کار ارغانو تموم میکنم باعث ایجاد فتنه شده داره اره:))
ای بابا دوباره نقط ضعفم,ی بار تو گفتی غرور ،ولی واقن غرور نی،بلد نیستم چی بگم...جز اینک مخلصیم:))
بازم میگم سارا ،این خودت بودی خاستی زندگیتو بسازی من کاتالیز بودم ب جان خودم:))کاتالیز هستم:)+
امیدوارم پایان خوبی داشت باش همونی ک میخایی ،
منم امیدوارم دوستی هممون پایدار باشه:))
دیدی چقد شریفو قربون صدقش رفتم ،اونم عایا منو میخاد!؟هی سارا ،بی قرار عالممم ،ولی خندانم...
امشب کلی خندیدم اما مرز ترکیدن بغض...مجهول بودنم عالمی دارد

گلاویژ... شنبه 30 دی 1396 ساعت 04:58

نشستم با سروکله ی خونین و مالین پستو کامنتاتو خوندم الانم عصبی تر شدم هی اشکام دارن میان نمی دونم بخاطر بلاییه که نصفه شبی سرم نازل شد یا یه چیز دیگه... ولی خب ته دلم قرص شد که هنوز شریفو نذاشتی کنار

چت شد؟من راضی نبودم این جوری تقاص پس بدی
شریف کنار گذاشت نمیش،فقط ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد