باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

من چه شدم ؟هوم؟



امروز ک ب اجبار و کلی خاهش و التماس رفتم خیابون واسه خرید...و البت بعدش گفتن کوتاه بیا،رسما حسابو تخلیه کردم:)خدایی زیاد شد...اونم با این اقتصاد،ظلمه:(

مامان و‌خاهرم زودتر رفتن و ب من زنگیدن محل مورد نظرو گفتن ک برم...

خلاصه نزدیک ک شدم ب خاهرم زنگ زدم ک بیام کجا؟گف بیا جلو کفش ملی...منم ک کلا تو عالم دیگ بودم و هپر وت مطلق.‌‌یهو ی دختری بازومو گرف و من برگشتم ...خاست بیاد بغل و اینا ولی من...

نشناختمش:|

از کنکور پرسید و من هاج و‌واج نگاش کردم:|گف امسال کنکور داری گفتم اره ...انقد تو شوک بودم سریع گفتم مزاحم ت نشم خدافظ:|

انقد تو امپاس بودم ک نگو...از عصر دارم فک میکنم این کی بود ؟یادم نمیاد...

دارم ب این فک میکنم ک اون دختر کجا ی گذشته من بوده؟همکلاسی بودیم ؟اشناس؟تو کلاس زبان اینا؟؟هیچ دیتایی ندارم...

اون گرم حرف میزد ،و فک کنم فهمید نشناختمش...

قبلا هم این طوری شدم...دو سال پیش تابستون،هیییعع ان ایام خوش ...

از کلاس دیف تو موسسه اومدیم بیرون کلاس تموم شده بود اون موقع تنها نبودم عمومی میرفتیم...

خلاصه از کلاس اومدم بیرون ی دختری پرید بغلم :|با الفاظ عشق م ،پریسااااا عشقییییی:|ب طوری ک اقای دیف مارو نگاه میکرد:))و منم هی لبخند تنصعی و اصن نمیشناختم و‌مجبور شدم فید بک بدم چون خخخ ضایه بود،و بهش گفتم عزیزم:|عزیزم صداش کردم:||

منی ک اصن عزیزمو الفاظ این مدلی استفاده نمیکنم جز پدرم :||:))و چن نفری ک ب شدت دوسشون دارم....چون خارج از اینا از نظر من چندش اوره:|

اما اون تنها نفری بود شد عزیزم:))

خدا خیرش بده ،شرو کرد ب خاطره گفتن و یکم بهم کمک کرد برا یاد اوری...
..میگف یادته سوم راهنمایی ی روز بعد کلاس ریاضی تا میدون ازادی رفتیم چقد برات جوک گفتم و تو غش کرده بودی از خنده:|من ارههههه:||دروغ گو...:|

و‌من بعد یک ماه ،ک او میپرید بغلمان و ابراز عشق و ارادت و عزیزم صدا کردن های من فهمیدم اسمش سانازه...ولی هیچ‌کدوم اون خاطره ها یادم نیومد ک نیومد و الانم اصن یادم نی ایشون تو اون کلاس ریاضی بود:|


اما دختر امروز برام خخخ سوال ه، و سرمم دارع میترک از بس میگم این‌کی بود؟:(

و ادم های این روز ها هم‌روزی ب دختر امروز تبدیل خاهند شد ،بی انک ب یاد بیارم گذشته ایی رو ،روزهایی و باهم داشتیم...غم انگیزه اما حداقل برا من واقعیت...مثلا من از دوستان دوره ابتدایی ...نگم‌بهتره:|


امروز ب شهر ک نگا کردم ،انقد درش حس غربت داشتم ک خدا داند...مث ی غریبه مث ی مسافر..‌.

این روزها خیلی چیزها دردناکه...


کمی بعد از یک ساعت و نیم:

بعد شیر پست بکو زدم وب های اودیت شده لیستشو نگاه میکردم ک‌چشم خورد ب تیتری ک گفت بود افزایش سهمین ایثارگران

....رفتم تو وب،گفت بود از ۷۰درصد ب ۸۰درصد ارتقا یافت برا کنکور ۹۷...

خو کثافتای اشغال مفت خورا لاش خورا عوضی ها بگید دانشگا فقط باس ایناس بقیع ک ازاین افتخارات ندارن غلط کردن دانشگا بخان...مرده شور همه تونو ببرن....همه تونو...۲۲سهمیه ک‌هیچ اینم اضاف شد...مرده شور منو ترکیبمو ببرن ک س سال علافم ،خاک بر سر من ک ارزوم و هدفم ب تصمیمات کثافتیه شما مربوطه...مرده شورمو ببرن ک س سال حروم کردم الکی،وگرنه واس این کنکور و قانوناش ی ثانیه وقتم حرومه...مرده شور همه تونو ببرن...

دختر اون روز زنگ زده تجربیه  بهم ک ادبیات چ جور بخونم سهمیه پنج درصدی داره ،میگ کمه بابا جواب گو نیس،،کثافتتتت چا روز دیگ تو ب ناحق میری یونی اون وق صاحبان حق میمونن پشت کنکور...میگ کمک نمیکنه ،اشغال ،توقع داره درصداش بشه ۱۰۰با سهمیه...ک صد البت توقع بی خودی نیس ورژن بعدیشون همینه ،ک سهمیه داران فقط بیان سر جلسه همین سوالم جواب ندن حله شریف و پزشکی و زهرمار واسه شماس...هرچند الانم غیر مستقیم همینو میگ...

قبلا ها خارزمی تهران بازه هزار تا دو هزار بود رشت های خوبش ،االانم س رقمی اکتفا نمیکنه البت واسه امثال من ،سهمیه خوران و‌حق خوران و صندلی بگیر ها و ی کلام  ژن خوبا ک با رتب معادل ۵۰۰۰منطقه دو علم و‌صنعت تهرانو شریفم میرن و از اوننم بدترم میرن....عدالت اموزشی تف ب همش تف ب همتون ،حیف تف ک اون همه کار مفید تو هضم غذا میکنه ...حیف تف واس شما ...

پ.ن کمی بعد تر از یک ساعت و نیم بالا: اینک‌با دشمن دشمن دشمن خونی و روحیتم باید انصافو رعایت کرد، الان رفتم سایت سنجش چیزی ندیدم ،نمی دونم خبر درسته یا نه...اما اگرم غلط باشه چیزی از صفاتی ک گفتم کم‌نمیکنه هنوزم کثافتن و اشغالن‌...بی عدالتیشون تغییر ی نکرده و‌تو اصل قضیه تغییر حس نمیشه...اون ۲۲سهمیه گواه همه چیزه...

اما ذکر اون خبرم شایع بودن و‌نبودنشو‌نمی دونم ،در هر حال بازم با رعایت انصاف میتونم بگم مرده شور همه تو ببرن



نظرات 4 + ارسال نظر
parisa سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1397 ساعت 23:02 http://parisa77.blog.ir

سلام پریسا جانم خوبی عزیزم؟آره معلومه که میشناسم مگه میشه یادم بره؟! حقیقتش اینه که پارسال حالم از دنیای وبلاگ نویسی بهم خورد و مدتی رفتم و قصد برگشتن هم نداشتم اما نمیدونم چیشد که باز اومدم... اما از اونجایی که بعضی نوشته ها منو به فکر فرو میبرد یا آشفته میکرد قول دادم برای آرامش خودم هیچ وبلاگی رو نخونم حداقل تا بعد از کنکور اینطوری شد که من دیگه به هیچکس سر نزدم بجز دوتا از بچه ها که شمارشونو داشتم و گاها تو تلگرام باهم در ارتباط بودیم... اتفاقا منم به یادت بودم نمیدونستم رفتی یا موندی... خیلی خوب شد که کامنت دادی پیدات کردم،دلم برات تنگ شده بود... همیشه به یاد انگیزه هات بودم و فکر میکردم چقد عاشقانه هدفتو دوست داری و همیشه شوق و انرژی که داشتی یادم میمونه مخصوصا سال95! حالا شاید باورت نشه اما تو یه بار یه متن فوق العاده جادویی نوشته بودی که حتی اشکم دروامد ازش اسکرین گرفتم و هنوزم دارمش!پریسا میبینی چقد گذشت؟تقریبا3سال!! چه روزایی بود سال95...! پر از تجربه های تلخ و شیرین... زندگی چقد تو این 3سال به ما بدی کرد،چقد از ما گرفت،گاها هم بخشید...!
تو خوبی پری؟!

پریسااا....باورت میش خیلی وقتا میرم وب قدیممیم کامنت هاتو میخونم ،واقعیتش تو از دوستای خوب ۹۵بودی ،خخ وقتام تو‌کامنتها میگفتی حال این پستت حال و‌هوای منم هس:))
میفهمم منم خیلی وقتا حالم از دنیای وب بهم میخورع ک چقد بعضی ها تصنعین،اما خب ۹۵و روزهامونو نمیش فراموش کرد....منم تو این مدت بی خبری هر وقت ب فکرم میومدی میگفتم ،ینی میشه پریسا راهی شده باشع؟؟...
اره این سه سال عجیب گذشت ،عجیبببب...
هم اون بدی کرد ب ما هم ما هم ب خودمون پریساااا...
اما پریسا ب یاد روزای ۹۵و ب احترام اون روزها خوب تمومش کنیم...
خوش حالم ک پیدات کردم:)گم نشی باز
حال من سینوسیه:))این مدت مریض بودمو این هفتم ....پووففف...ولی ما نمی بازیم میفهمی باختن نچ:)
تو‌چ‌خبرااااتتتت؟؟دکی ؟؟:))اصل حالت؟

فاطمه سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1397 ساعت 23:38

میدونم خیلی دیر شد اومدنم
دلم برا پریسا تنگ شده

عه؟می دونی دیر کردی خوب ک میدونی...
کجایی؟خوبی؟؟اوضات ؟؟دیگ غیب نشو فاطمه...
امسال منتظر بهترین خبرم اونم از طرف تو

parisa چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 ساعت 14:45

آره 95 واقعا برای منم فراموش نشدنیه...!
پریسا من آخرین باریه که پشت کنکورم و قطعا باید تمام زور خودمو بزنم که امسال برم حتی اگر هیچ وقت نتونم هدفمو بدست بیارم...شرایط واقعا سخته و کنایه ها کم نیست از جانب "همه"!! خب بگذرم از این حرفا...
منم مثل توام سینوسی :D البته شرایط درسی که از پارسال بهتره...!اما امان از شرایط روحی که نه توان خندیدن دارم نه توان گریه و کاملا بیتفاوتم به همه چیز...!

اخخخ پریساااااا کاملا مث خودتم....انگار رباتم...منم سال اخره...ن ب خاطر حرف بقیه چون واقن مهم نیستن...چون من ب این نتیج رسیدم مشکل زمان و سال نیس،و اینک فرصت همیشه کارساز نیس،حداقلش واس من شد دشمن روح و روان و زندگیم...ایشالا ک ب هدفت برسی این مدت خخخ مهمه شل نکن قول میدم میشه...
من متاسفانه مدتیه نمیشه بخونم ...امیدوارم زودتر این روزام بگذره و برگردم ب درسام...
دیگ تاب نمیارم واقن پریسا...
پ.ن وقتی برات تایپ میکنم هی دوس دارم اسمتو صدا کنم پریساااا،قبول داری اسممون قشنگه:))برات ک تایپ میکنم ب عمق زیبایی اسممون پی میبرم:)

فاطمه چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 ساعت 21:12

سلام به روی ماهت
خوبی؟چه حال چه احوال؟
خبر خوووب رو من از پریسا میشنوم ان شاالله که به دلت میشه همچی.
دعام کن گل دختر

سلومتی ،بدبختی ،خوشبختی ،شاد ،غمگین
Sinسترین حالت ممکن...
تو‌چ خبرات؟؟اوضا؟؟
جفتمون با هم مزش بیشتره:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد