باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

بازم ،خدا:((((

عاغا من بدبخت تو فک و فامیل ب معلم خصوصی شهرت دارم تو مدرسه ام همین طور مثلا،یکی از دوستامو فیزیکشو من پاس کردم ب قول استاد جان ،شاگرد توعه تا من...یا حسابانش ،فقط این خوبیش این بود ،کم تر گیج میزد و طول سال میخون  ،بقیه هم شاگردهای فصلیم بودن:)

مثلا یکی از پسردایی هامو از چهارم ابتدایی تا اخر راهنمایی تمام ریاضی هاشو من گفتم بهش،بعد مغز ک نبود ،خدا توبه...

ینی هر چی میگفتم اصن هیچ مث بز نگا م میکرد ،ینی این بشر جمع و تفریقم بلد نبود جدی میگم حالا دیگ من چی کشیدم

بعد باید من مختصاتو توانو تالسو تناسبو ب این بشر حالی میکردم

مدلشم مث ماهی بود بعد چن ثانیه دادش صفر بود

وایییی چ کشیدم از دستش صدام بالا میرف ی دوبارم یکیش پنجم بود ی بارم راهنمایی زدمش:|

خیلی زشت بود میدونم ولی دیگ دیوانه شده بودم ...هی میگفتم پارسا عزیزم نفهم...وای جیگرم حال اومد زدمش ،بعد من دستم سنگینه:)زدم تو صورتش ،صورتش قرمز شد ،و مامان اینام پریدن تو اتاق پارسا رو بردن بیرون :)چوون اون لحظه من کنترل نمیشدم زده بودم ب سیم اخر،من مدلم از اوناییه ک فقط با ی بار گفتن حالی میشم هر موقم دبیرا ی مطلبو دوبار میگفتن من کلافه میشدممم...تکرار کردن اذیتم میکنه...

ینی ها این بشر  فقط امتحانات ترم یادش میفتاد ریاضی داره بعد از زیر صفر من اینو بالا میاوردم هر دفم ازجمع و تفریق شرو میکردم،...بعد دقیا تایمی میومد ک خودمم امتحان داشتم هربارم قبلش بابام میگف حالی نشد ول کن ،ولی من مدلم از اوناس تا طرفو حال نکنم ولش نمی کنم ینی نمی تونما...بعد مامانم میگف ب خاطر دایی نزنیش:)ک پارسا نفهم منو ب نقطه ایی میبرد ک دایی و مادر رو فراموش میکردم

ی بارم یکی از همسایه هامون پسرشو فرستاد ریاضی بگم ینی صد رحمت ب پارسا ،چقد کنترل کردم دندوناشو تو دماغش خورد نکنم ،ک اخرم منو برد ب ی نقطه ایی ده ها کیلومتر اون ور نقطه ایی ک پارسا منو میبرد،زدم رو دستش...شدید ،ینی مرحله ی جوریه ک بی خیال نامحرم و محرمو اینا میشی ...فک کنم ی س سالی از خودم کوچیکتر بود ،هربار منو میدید بعد اون روز میگرخید بدبخت:)سریع سلام میداد منم میگفتم سلام پسرم؛))

پارسا هم دو سال کوچیکتر بود ،ک این بشر منو پیر کرد

امشبم نوبت دختر عمو هست ،معلوم نی طول سال چ غلطی میکنن...

اشاره کردم ب مادر نه نه نه،مامانم از اون ور میگف پریسا میگ بیاد مشکلی نی:|

فلن تلفنی کارشو راه انداختم ...ولی واقن تدریس سخته ،مخصوصا برا من ک تا طرف شیر فهم نشه ولش نمی کنم ینی مسعولیت نخوندن اونو من باید بر دوش بکشم

مشکل این یکی اینه نمیشه بزنمش:|

امیدوارم کار و ب اونجا نرسونه،اون گوشی زهرماریتو چار روز ول میکردی الان بلد بودی

پارسال ب یکی از دختران هم کار مامانم فیزیک دانشگارو گفتم...دانشجو بود ...ی جاایی فقط نگاش کردم ،حس کردم ن من ن اون چیزی برا باخت نداریم...

ک هرچند با نمرع ۱۷پاسش دادم...عاغه وسطاش گف جون خودت حالیم کن ذرت و پیتزا دستمزدت...عاغا من چشامو بر همه ظلمات بستم ب امید اون دلبرا،الانم داره میشه دوسال شما دلبر خوردید ما نخوردیم توسط اوشون...حیف اون انرژی،هربارم میزنم تو صورتش ک خاهر ،چی شد؟بعد میگ تو وقتت پره:|

نامرد عالم اون منو دعوت کنه من نرم...

استاد جانم همیشه هرکی حالیش نمیشد میگف پریسا ؟؟تو چی کاره ایی ها؟،براشون وقت بذار:|

الحق من اگ با این تدریسام پول میگرفتم الان ی پراید هاش بک:))زیر پام بود  دستت دوم خوب،تولید ۹۰مثلا:)ب تمام امام زاده ها

یا مثلا اول راهنمایی مامان منو برد مدرسه با پنجمی هاشون برا ازمون نمونه کار کنم هفت نفر بودن...تو‌روستا...

عاغا دیگ نگم چ اوضاعی بود...با افتخار از هفت نفر پنج نفر قبول شدن:)

الانم مادر جان قراره دستمزد منو بده،:||بعد میگ پول پول نکن ب فکر ثواب کارت باش...من ثواب نخام کیو باس دید؟

چقد من فی سبیل الله نفهم رو بافهم کردم...

الان فک میکنم پراید هاش بک سفید صفر داشتم ،هییع

خدا امشبو ب خیر بگذرونه







نظرات 14 + ارسال نظر
نجمه یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 ساعت 20:50

فقط پراید هاش بک:)
تو کامنت های پستای دیگت خوندم بعضی از دوستانت از تدریس خوبت میگفتن خو تقصیر خودته دادا:)
ولی پول بگیر مفت نه:)

ها هاش بک ندارانم
دوستان لطف دارن ،اونایی ک اونارو گفتن خودشون ماشالا باسوادو درس خونن:)) من درحد ی سوال حل کردنم
ولی اونایی ک اینجا متذکر شدم،خون دل ها خوردم از دستشون
ها والا کوکاپول ک نمیدن هیچ وعده سر خر من میدن فقط

شتیکِ یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 ساعت 23:45 http://stike.blogsky.com/


نمی‌دونم دقیقا چه حسی دارم، راستش از خستگی!
اما توو این حال، ضمن ادراکِ کشمکش‌های مزبور :)، کلی هم لبخند زدم
تصور اون خشونت‌ها،
هاها :)

خسته نباشید :)
خوبه ک موجبات خنده رو فراهم کردیم:)ولی واقعیت من خون دل ها خوردم تابچ هامو سامون دادم
کتک معلم ک خشونت نیس

شتیکِ دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 00:13 http://stike.blogsky.com/

ممنونم. شما هم خسته نباشید
متوجه منظورتون هستم کاملا. :)

سلامت باشید...
:)))))))))

نرگس دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 00:25

به به به به به می بینم رفیق جدید پیدا کردیگفتم قبل رفاقت پرس و جو کن
چطورن ؟ادمای خوبین قابلاعتمادن ؟از راه به در نشی ها
سلام بر دوستان:)
پریییساااا این پستتو خوندم یاد اون سواله افتادم که دوبار توضیحش دادی ،بعد پشت تلفن من یخ شدم ،ترسناک ،قزمیت
ولی خدایی خوب درس میدی ،خیلی تووپپپ ،هنوزم صدات تو‌گوشمه:+) این دوستای جدیدت با کلاسن ها،شتیک چقد سطح بالا میحرفن..میگم ها تو چقد بلدی:)خل بازیات واس منه
دلم تنگ شده اححح ،پریییییی شریف رو بگیری و بیای:)

الان ک اومدم پنل گفتم خدا کنه این خله بیاد یکم بخندم
ها تا چشت درادمن پیش دوستای جدیدم ابرو دارم ،ابرو منو نبر
اره ،خیالت تخت قابل اعتمادندیوانه
اون بار من عصبی شدمب اون میگی عصبی،ترسناک،؟اون مهربونیم بود
من ب تو میرسم رد میدم بحث فلسفی چی
اره ،ایشالا ک ابرو ریزی نکنی،دیگ خل بازی در نیاریدوستان جدید داریم ،بذار دو هزار ابرو بمونه
هی یو،با هدفت میای این جا چکش فرنگی

بهار دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 01:15

خیلی خوبه اینهمه خاطرات قشنگ رو یادتونه و پست میکنید:))
من هیچ چیزی رو یادم نمیاد

این هم خوبه هم بد ،چون خیلی وقتا دچارت میکنه ب گذشته و ادمایی ک نیستن ،وبعضی وقتام عکسشه

نجوا دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 02:15

یه چیزی برام سوال شد البته دوست داشتید بگید
و اگر ناراحت شدید جواب ندید
تو این ایام کشور ما که متاسفانه تحریم ها و نداشتن اقتصاد و تورم زد پدر مهندسارو در اورد ،و کلی کارخونه و کارگاه تعطیل شد وسوخت...
و رسما مهندسا شدن قشر مظلوم جامعه که مثلا پنجم اسفند کن روزشونه ملت به جای تبربک تسلیت میفرستن به خاطر زحمت و تلاش هایی که این روزا باید چوب ندانم کاری دیگرانو بخور ه
اما سوالم از شما اینه ،با این وجود این حجم از علاقتون برام جالبه ،مخصوصا شما طی این دوسال دانشگاه نرفتید تا ارم دوست داشتنی و پر از ابهت کنار وبلاگتون اتفاب بیفتع:)
هرچند من دوروبرم پر از فارغان شریفن کن الان خداروشکر ایران نیستن ولی اونا مال دهه۸۰ن که مهندسی خدای رشته ها بود و ارزو ...

چرا ناراحت بشم؟خیلیم خوب و جواب میدم و پیش پیش اگ طولانی شد معذرت میخام
ببینید حرفای شما درباره مهندسی در ایران البته کاملا درسته و‌عقیده خود بندس ،و من شاید حتی عصبی تر هم باشم
اما ،نمیخام در ارتباط با سیاست ایران و الکی بازی در واقه حرف بزنم،و در مورد خود من
ببینید من تقریبا از سوم ابتدایی:|راهو انتخاب کردم و خودمو هم موظف کردم ک درش قدم بردارم،من با فیزیک و ریاضی خاندنم اینی ک میگم کاملا اتفاق میفته،دوباره جان میگیرم من خدا را در کوانتوم شناختم ...
سال اول دبیرستان سر کلاس زیست خاب بودم رسما:|رفتم ب اقای زیستمون گفتم ک دکتری زیست شناسی داشت و ب شدت باسواد ...البت اوشون منو صدا زد و گف :چرا میخابی:)من راستشو گفتم ک زیستو نمیفهمم ،گفتش شنیدم فیزیکت خیلی خوبه و عاشقشی،گفتم بلع،و من سر کلاس زیست حالم خوب نیس:|بهم گف اصراری نیس سر کلاسم راحت باش تو واسه چیز دیگری ساخت شذه ایی،ولی ازم قول گرف امتحاناشو خوب بدم ،همین طورم شد امتحاناش سخت بود واقن ،ولی من نمره اول کلاس میشدم ،حتی خیلی وقتا برگ بقیه رو میداد ک من تصیح بکنم و امتحان پایانی زیستو ک چقد سخت بود ،درسته کتاباش ک هیچ بود ولی همون طو ر ک گفتم ب دلیل سواد خودش خلاصه امتحاناش وحشتناک بود حالا برا یکی مث من وحشتناک تر،من امتحان پایانی رو ۱۹\۲۵شدم ک صدام زد و گف دوس نداری واقن زیستو؟ک گفتم نع:|من تمام اون مباحثو حفظ کرده بودم بی انک بفهمم بی انک در ذهنم چرا هایی تشکیل شود ک برم دنبالش و منو مبتلا ب اندیشیدن بکنه ،اینک نمره خوبی گرفتم ملاک نبو د برا تعیین اینده ،ملاک من فهمید ن و یافتن و چرا هایی بود ک منتظر شون بودم ک رخ بده ولی نداد ،شاید من در زیست استعداد داشتم اما علاقه نه ،و من تا زمانی ک علاقم اول حرکت نکنه تو مسیرم ،قدم از قدم بر نمیدارم ،مسخرس اگر بگم من دو سال پشت کنکورم ب خاطر چارتا دروس عمومی ،ک هنوز م نتونستم بخونم:|در صورتی ک ۴۰روز مونده ب کنکورم ،اما ادامش...من با زیست خدا را نیافتم (مسلما خیلیا با زیست ب خدا میرسن اما فیزیک نه اما در مورد من عکسش بود)ولی با فیزیک و دیفرانسیل چرا ،اینک میگم خدا ن فقط خدا بلک زندگیو
من دوس دلشتم علمی را بیاموزم ک ب من یاد بده در بطنش عالم خالقم را ببینم زیست این دیدو ب من نداد
ولی کوانتوم داد کاربرد مشتق داد...
و اینک من با تمام ویژگی بدی ک دارم یک چیز را بلدم اینک هرگز برا دیگران زندگی نکنم حتی اگر پدرو ومادرم باشن،مثلا موقه انتخاب رشت پدر دوس داشت من بروم انسانی مادر تجربی...اما من راه خودم را رفتم جرعت کردم ک راه خودمو برم و عمرم را در چیزی خرج کنم ک مرا مبتلا کند ب اندیشیدن ن گرفتار دام شوم...
اون موقم این ظن میرف ک اینده مهندسی در ایران دچار تزلزل میشه ،اما برای من مهم نیس و نبود ،من ایندم را در سیاسیت رجال سیاسیون نمی بینم ک اندکی فک در کارشان نیس،ب نفعشان باشد مهندسی در اوج است ب نفعشان نه رشت های دیگ ،و این چرخه رو هی تکرا ر میکنن...
و‌ مهم تر از همه اینک من ایندمو در ایران نمی بینم...
اون شریفی ها باید بروند ،بروند جایی ک لیاقتشان را دارند من فک می کنم نخبه جاش هر جا نیس ،برا نخبه برا خرج کرد باید وقت گذاشت ن مث این مملکت ...من اگر بار ها و بار ها برگردم باز هم ریاضی باز هم این مسیر...ترجیحم من اینه ایندمو از روی صلاح بقیه انتخاب نکنم،من نمی تونم یک عمر با درس تا و کتاب هایی سر و کله بزنم ک هیچ سنخیتی با منو درون من ندارن...حالا این راه برا رجال مهمه یا نه ،اهمیتی نداره
دنیا اگ این روزا انقد دره برهمه ،ب نظر من واس اینه همه توهمو اینو دارن تو مسیر خودشونن فارغ از اینک مسیر اونا نیس بلک مسیر رجال سیاسیت و یا پدرو مادر و خاله و داییشونه
هر ادمی را بهر چیزی ساختند،مهر ان را در دلش انداختند...من جز این رشته ،هرگز نمی توانم ب ساعت ۲۵برسم و ب پریسایی ک باید ساخت بشه...
:))طولانی شد ،بازم باید میگفتم چون حرف زیاده:+)
ایام ب کام نجوا :)

شتیکِ دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 02:52 http://stike.blogsky.com/

به این میگن جوابِ درست‌درمون :)

:))شرمنده میکنید
بعد جواب درست درمونه طولانی:)))

Nelii دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 03:20 http://nelii75.blog.ir

جوابت به نجوا رو که خوندم،لذت بردم همه جوره:)
از ته دلم برات آرزوی رسیدن کردم.
+هر چی میخواستم راجع به پست بگم،از ذهنم پرید

:))مر۳۰نلی،لطف داری...
ایشالا ک خودت ۴۰روز دیگه از شدت ذوق رسیدن ،اسمتو یادت بره:)
+ای بابا :))
مراقب اهدافت باش:)

شتیکِ دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 07:10 http://stike.blogsky.com/

خردمند وظیفه را وسیله امرار معاش قرار نمی‌دهد، بلکه برای او وظیفه، هدف زندگی است. "کنفوسیوس"

یا اینک خوشا ب حال اونایی ک زندگی میکنن وکار میکننن ن کار کنن تا زندگی کردن اتفاق بیفته...
ک هر چن با این وضع مملکت اکثر افراد جامعه مجبورا خلاف عقیده کنفو سیوس برن...ایران تمام استاندارد هارو ی جا با جاش خورد...

شتیکِ دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 07:33 http://stike.blogsky.com/

بله مجبورن، چون اساسا این جامعه داره به جای اشتباهی میره.
اون روز که متوجه بشن، شاید که نطرشون در مورد چرایی و چگونگیِ کارها تغییر کنه!

همین طوره متاسفانه،و دود این اشتباهو مردمشن ک پس میدن ،جوونایی ک بی راهه رفتنو ،و خاهند رفت...کاش...این روزا داریم تو بد جهانی زندگی می کنیم...کاش میشد کاری کرد،کاش،همه چی کاش نمی موند...
اون روز که خیلی دیرن و کلی ادم تو این راه بی راهه جان دادند...
مردمی ک خودشونم ب خودشون رحم نمیکنن،ک توقعیم نباید داشت...

شتیکِ دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 07:35 http://stike.blogsky.com/

شزمنده چرا؟ فقط راستشو گفتم :)

و اینکه: تا هست از این طولانی شدن‌ها :))

مر۳۰:))))
اره فلن طولانی شدنا ،داره خوب عمل میکنه

نجوا دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 07:42

مهندس جان :))))
جوابتو که خوندم فقط به خود م فحش دادم چی چی سوالی بود که پرسیدم ،این عشق شما و این منطق خوب شما ،اگ پاسخی غیر این میداد شک برانگیز بود...اونجا که گفتی من استعداد داشتم ولی علاقه نه:))
ایشالا مثل مهندسان دهه۸۰بدرخشییی و حتی بهتر و بهتر ،ادم هایی مثل شما که خیر و برکتو برا همه میخوان باید به بهترینا برسن،امیدوارم ۴۰روز دیگه برامون بنویسی ،از رسیدنت و حال خوب:)
از وقتی که گذاشتی و برام نوشتی بی نهایت سپاس گزارم ،از اندیشتون اموختم:)این وسطام فحش به این مملکت دادم ،که جوونای امثال شما رو پر داد و رفتن...هرجای جهان ،در سلامت و موفقیت باشی :)

ممنونم نجوا جان،اختیار داری دوست محترم،باسوالت باعث شد یه چیزایی برام یاد اوری بشه ،به هر حال فراموشی گاهی سراغ ادم میاد و سوال تو باعث تکرار کلی روزهای خوب با حس های خوبش شد...
منم ارزوهای خوب برا تو دارک،و ارزو می کنم در اینن ملکت که دیگ هیچی سر جاش نموند ،حال خوب ب تمام قشر جامعش برگرده و هیچ شغل و اصنافی بلایی ک مهندسی تجربش کرد ،تجربش نکنن،و بعدش کارگران بی گناه وبی دفاع،درامد ماهیانه شون برابر دارامد ماهیانه ی روز بعضیا بودالبته انچه ک اعلام کردن ،اونو هم دیگ ندارن ،کاش خداوند خودش رسیدگی کنه نه بنده های ...

شتیکِ دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 ساعت 07:47 http://stike.blogsky.com/

روز خوبی داشته باشید. نمی‌نویسم دیگه که نه مزاحم شما باشم، نه مزاحمِ خودم :)

باید کار کرد.

شما هم نیز:)
چه حرف خوبی،باید کار کرد:))
روز خوش

ارزو سه‌شنبه 1 خرداد 1397 ساعت 16:35

ببخشید فقط برام سوال بزرگ شد...
شما دانشگاه تهران قبول میشدید بعد نشدید؟؟
چه طوری تونستید باهاش کنار بیاید ،سخته که خیلی سخته...
پستای اون مدت رو خوندم مال شهریور،گفته بودید اشکیم نریختید مگه میشه،دانشگاه تهران حقت باشه بعد نشه؟؟الان از اون مدلای افکاری که میگید حکمتی بوده؟من عصبی شدم واقعا دیگه شما بماند،این عدالته؟؟شما که اهل منطقید چه طوری توجیه کردید؟؟نمش که سهمیه نبودید خودتون میدونید چه طوری خانوم باور،تونستید؟؟والا من گریه کردم برا این اتفاق اون وقت شما...
رفتید دنبالش؟؟

عجب سوالی:))
از ۲۴شهریور ماه ها و روز ها و ساعتا میگذره ،ن اشکی امد ن هیچ...روزای اولش سکوت مطلق بودم فقط شب اولش ب خدا گفتم چرا؟و جوابی نشینیدم...بعد چن روز اون اتفاق تنهایی رفتم سفر ،گفتم شاید چرا ها جوابش پیدا بشه،اما بازم نشد ،چن روز پیش چیز دیگه ایی فهمیدم ک هر کسی دیگر بود وا میداد...
اما من سکوت کردم دوباره ،نمی دانم من ب هیچی تلقیش نکردم ،اره همش هم سهمیه نبود چیزی ک مطمن شدم ازش...اما نشد:)این ساده ترین جواب بود...تابستان داغی شد،بدانی مال توه اما بگن نیس...
عدالت؟تا عدالت چی باشه،می دونی ارزو ،اگ من دست و پام سالمه و یکی دیگ ن دست ن پا مثل نیک ژوویسک (اسمشو سرچ کن)اون جا یقه خدا رو نگرفتم ک چرا عدالتت اینع،این جا هم ،هضم این ماجرا برام سخت بود ،و سخت تر چون من ادم درون گراییم و تمام این مدت و ب خصوص اوایل اون اتفاق همش خندیدم و شون ه انداختم بالا ک مهم نیس اما چ کس از راز دل داند...،روزای اول ب عدالت خدا گیر داده بودم و لی بعدا گفتم ،تو برا سلامتید و بقیه نعمت هاش نگفتی عدالتع اینع؟ ،پ اینم حق نداری،این ی شبه ب وجود نیامد...از ۲۴شهریور ۹۶تا ماه ها بعدش من خاب نداشتم و شبا فقط فکر و فکر...چون در طول روز باید نقش ادم خندانو بازی میکردم....
نمی دونم ب نظر خدا من تو اون امتحان حتی اگرم حق با من بود باید رد میشدم...
ب ناکامی رسوا شدم ،اما خدا خودش داند ک چ گذشت...
دنبالش ،ک پدرم رفت سازمان سنجش ولی جوابی بهمون ندادن:)
بعضی درد ها گریه ایی براش خلق نمیشه...اما باید بگم چرا هایی ک دنبالشم ب نظرم داره جوابش پیدا میشه:)
ایشالا ک گریه هات ،گریه هایی از روی شوق باشه:)
موفق باشی:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد