باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

گاهی موفقیتت درست یه قدمیه توس...

پیش دانشگاهی اون روز ک زنگ اخرمون تشکیل نشد وقرار شدبریم خونه ،ومن انقد لاکچری بودم کافی بود برم دفتر بگم میرم و تمام،بقیه باید دوساعت  چونه میردن،قبل اینک برم و بگم خانوم عین،بزنگ اژانس ،رفتم دفتر دبیران مال اقایون،اقای میم اون جا بود فارغ ارشد شریف بودونفر اول دانشکده ریاضی ،صدام کرد گف بیا بشین،و رفتم...یکم حرف زدیم از اینک چرا دیگ نمیرم سر کلاس و خیلی چیزای دیگ از اینده ،از اینکه چی میخام ,از ریز نمراتم:| توقع نداشتم انقد باهام خوب رفتار کنه چون کلی باهم چالش داشتیم ،بعد از شریف گفت ،نمی دونم چرا اشک توچشام حلقه بسته بود ،از خاطرات خابگاه و سوسکاش میگف ومن میخندیدم ،و میگف نخند عه،می دونی چ زجری بود وا۳من...گفتش از بچ ها پرسیدم هدفت شریفه ؟گفتم بله،گفتش ،چن روزددنبالت میگردم ک بیای و باهات حرف بزنم ولی یا نبودی یا برگشت بودی خونه(انگاری همیشه دیر میرسیدم)

ترسیدم،گفتم چی میخاید بگید؟؟

،(من تمام اون مدت سر پا بودم و اونم نشسته بود ،دفتر خالی شد و همه رفتن ،ما موندیم)...گفتم کلاس ندارید؟گفتش نه ،ی کاری داشتم ،ک نمیرم ،میخام باهات حرف بزنم...

من روصندلی کناریش نشستم،گفت پریسا ،یچیزیو باید بهت بگم،منم ک نگاش میکردم ....

تو فقط چن جلسه اومدی سر کلاس من ،اما همون چن جلسه نگاهت ب سوالات ،سوالایی ک پرسیدی از سطح سواد ی بچ دبیرستانی خیلی بالاتره ،نگاهت تحلیل گرانس،اوایل میگفتم خو شاید مال اینه تو تیزهوشان درس خوندی و این از اینجا میاد ،اما تو کلاس بیس نفری فقط تو این شکلی هستی پس ربطی ب مدرسه و اینا نداره ک اگ داش،پ باید بقیه هم مثل تو باشن...

گف یادته ،اوایلم بهت گیر میدادم ک چ منبعی میخونی؟و فک میکردم ب عمد میپرسی این سوالا رو ک مثلا مچ منو بگیری:))

خندم گرف ،گفتم،ب خاطر همون نگاهی ک داشتید دیگ نیومدم سر کلاس...

دیگم ازتون سوال نپرسیدم...

گفت،اره متوجه شدم ،اما من میخام ی چیز دیگ رو بهت بگم ،ک پریسا ,تو اون کلاس تو پتانسیل شریف رو داری من اونجا درس خوندم ،جنس سوالات مثل بچ های اون جاس،بهم گف پریسا ب ارزوت برس و خلقش کن ،و می دونم تو فکر رفتنی و برو...اشتباه منو تکرار نکن ، ک موندم ،و زندگی دیگ زندگی نشد...برو شریف و بعدش برو...گف تو ی قدمی موفقیتی ...

حرفاش تموم شد ،گف من هنوز ب چهل سالگی نرسیدم ببین موهام سفیده  کاملا،(چیزی ک من تو کل گفتگو بهش فک میکردم)

ادم های شبیه ب تو شبیه ب من ،نرسیدن ،نشدن ،اینک زندگی شون مطابق ارزهاشون نباشه ،پیرشون میکنه ،بهم گف ،ازت میخام برا ارزو هات هر کاری کنی چون لیاقتشو داری ،ب خدا می تونی من تو اون کلاس فقط تو رو میبینم ک این پتانسیل رو داره گف تو شبیه فلانی رتبه تک رقمی ریاضی شهرمون(ک الان امریکاس و اون جا درس خوند از شریف رف)خندم گرف...

گف پریسا ،بعد چن جلسه حس کردم ک متفاوتی ،و مدت هاس میخام باهات حرف بزنم تویی ک حرصم میدی ک نمیای سر کلاس...اما همون نیومدنت هم می دونم دلیل داره،

می دونم لیاقت داری ک دارم بهت میگم ،ک ارزوهاتو بدس بیار پای تک تکشون بمون ،مثل من نباش ،پریسا منو تکرار نکن ک ب سی نرسید ۸۰درصد موهام سفید شد از غم نرسیدن ارزوهام...الانم تو سی سالگی و پایانشم ک همش سفیده ،ونایی برام نمونده ،گف اگ بهش نرسی ،گذر زمان تو رو هر روزپیر و‌پیرتر میکنه...

من ک نگاه ،خدافظی کردم...اومدم بیرون اژانس گرفتم ،توکل مسیر فکر میکردم و خوش حال بودم ...

اما یکم بعدش همه چی عوض شد ،پریسا ،پریسا نموند ،مریض شد ...بعدش دیگ نایی نموند یا بهتر بگم بعدش بحرانی رف جلوو تصمیم گرف...اون روز انگاری اقای میم بهش الهام شده بود ک اینده چی میشه...

حالا اقای میم من ب سی سالگی نرسدم موهام دارن سفید میشن...

اره اقای میم نشدم ،نرسیدن ادمو میکشه هر روز و هر روز اما ی چیزی اقای میم می دونی چی سختره ؟؟اینک خود تو مسبب اون اتفاقا باشی،اون روز بهم گفتی ی قدمی موفقیتی ،اما اقای میم من ی قدمی موفقیت ،سروته کردم برگشتم ب نقطه شروع...

اقای میم کاش اون روز زمان همون جا متوقف میشد،اقای میم نرسیدن درد داره خیلی هم...اقای میم کاش ی بار دیگ باهم دعوا کنیم:))کاشی بار دیگ با اخم نگام کنی ،بگی سوالاتت مال کجاس و من حرص بخورم ...کاش بازم توسالن ک روبرو میشدیم ،بگی نمیای کلاس؟منم جسورانه بگم نه...و تو بگی هر طور ک تو میخای...کاش اقای میم همه چی تو‌پیش دانشگاهی تموم میشد،اقای میم اون روز درک کردم ک نرسیدن نشدن چقد درد داره اما بهش نرسیده بودم ،کاش بهش نمی رسیدم ،راس میگی ادمو میکشه...

اقای میم هنوزم شلخته و بزرگ مینویسی رو تخته وایت برد؟؟؟

هنوزم نموداری سوال حل میکنی ؟؟هنوزم میای تو کلاس کیف تو ی حالتی پرت میکنی رو میز؟؟هنوزم پسرت هر شب بهونن شهربازی میگیره و‌نمیذاره تو مقالتو بنویسی؟؟راستی مقالتون چی شد؟؟ب قول خودتون تهش ک دیگ ارزوم نمیشه...مقاله ایی ک دیر شد ...تاییدیه گرف؟؟برا کانادا بود ؟؟اکسپت شد؟؟هنوزم ب شریف سر میزنید؟؟اگ رفتید ،بهش بگو یکی هس ک ...ن نمیخاد خودش میدونه...می دونی سر در شریف عوض شد  و اون ابی نوستالژیک نماند دیگر؟؟می دونی اولین بار من و اون سردر ابی دوس داشتنی....اقای میم ب نظرت هنوزم خابگاش سوسک دارع؟؟اقای میم من هنوزم میتونم؟؟اقای میم من هروز دارم میمیرم...

اقای میم کاش پیش دانشگاهی ختم میشد ب خیر...

اقای میم اگ منو ببینی دیگ نمیشناسی منو...






نظرات 6 + ارسال نظر
عجیبک دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 17:31 http://ajibak.blog.ir

مگه تو چن سالته این حرفا چیه کنکورتو بده دیگه لوس بازی در نیار بچسب سفت و سخت کنکور که هوش نمیخواد یکم با سیاست و سختکوش باید بود براش. کار آسونی نیست ولی سعی کن این هوش سرشارتو در راستای کنکور به کار ببری. کنکوری هستی دیگه؟؟
به آرزوهات میرسی اگه عرضه شو داشته باشی. حالا ببین عرضه شو داری یا نه. ترسو نباش آقای استادتون هم یه جا به آرزوهاش میرسه اگه بخواد. فقط روحت رو با خودت همراه کن. منظورم همون ضمیر ناخود آگاهه. کتاب قدرت فکر ژوزف مورفی رو هم بخون خوبه.

تیر خلاص رو زدی عجیبک...اره راس میگی عرضه شو داشت باشم باید برسم ،لپ کلام همینه در واقع اگ غیرتی باشه باید رسید...بعد این تجربه ها میشه گف واقن کنکور هوش نمیخاد ،همون حرف شما ،سیاست میخاد...
اره کنکوریم؛)فی الواقع پشتشم:)
واقنا هرچی کشیدم از ترسا و غولای توهمی ذهنم بود...اقای میم هم امیدوارم نمی دونم ...
برا معرفی کتاب هم ممنون حتما میخونم:)
از کامنتت ممنون ی چک خوبی بود، عجیبککک:))

بهار سه‌شنبه 8 خرداد 1397 ساعت 01:39

امان از نرسیدن به آرزوهامون .......

:(
ن ننوشتم فاز بد القا کنم ،نوشتم ک بگم ارزوها اکسیژن زندگیمو نه ،پ باید برسیم:)
بر۳۰بهار ها،وگرنه ی چک میزنم زیر گوشت هرچی باشه ازت بزرگترم و رییس منمخلاصه وای ب حالت

آرام:) سه‌شنبه 8 خرداد 1397 ساعت 18:07

سلامممم

آره ...
حال آدم بد میشه
ولی یه روز باید رسید ..

:))
اوهوم سخته
اما امید میتونه سرپا نگهمون داره
و مسلما باید رسید ،تهش باید رسیدن باشه ولاغیر

بهار سه‌شنبه 15 خرداد 1397 ساعت 19:27

نه فاز بد و منفی ایجاد نشد پریسا :)) ،،فقط امان از دست نرسیدن ها..،چشم استاد تلاشمو میکنم:)) واسه منم دعا کن،منم واسه تو دعا میکنم ،،تو این شب های عزیز :))

بهارررررر ایشالا میرسی:))پر قدرت تر از همیشه بجنگ ک خدا نزدیک ترینه

عجیبک جمعه 18 خرداد 1397 ساعت 22:33 http://ajibak.blog.ir

دوستم چرا وبلاگت در دسترس نبود چندین بار سر زدم بهت

:|||عجیبک دی اکتیو بود بعد الان من سوالی برا خودم پیشاامد کرد ک من تا امشب ینی 23خرداد فک میکردم دی اکتیوه ولی امشب تصادفی اومدم پنل دیدم عه بازه:|||عایا من هک شدممن موندم ،منک بازش نکردم پ کی بوده؟؟

هانا یکشنبه 20 خرداد 1397 ساعت 23:41

ایشالا که امسال حتمااا میرسی تو میتونییی:)

منم موهام از وقتی پشت کنکور بودم سفیداش چندتا بیشتر شده...

هانا:))بهت همیشه سر میزنم ها :))
ایشالا خودتم دوست پر انرژی:))))
اوه اوه از اون سفیدی ها:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد