باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

مادام و بقیش درهم بید:)


امروز از ناهار اومدیم خونه دایی مامانم...

از این ادم های مدرنیتن خیلی مدرنننن...مخصوصا خانومش وایی من ب شخصه عاشقشم دست پختش بماند میمیرم براشش،سوپ شیرششش من فداش شم... ک البت نبودش:((قبلا ها سفارش میدادم درست میکرد ،این بار انقد اوضا درهم ک نشد....

امروز سر ناهار انقد خوردم داشتم خفه میشدم واقن...بعد میگ پری خیلی کم اشتهاهی:|||فشش بود:))؟؟؟

انقد ذوقیدم شامم این جاییم:))لامصب دست پخت داره :))من یکم سخت غذام:)(ب جز مامان ،هر دست پختی را نمی پسندم ،و برا همین همیشه ی رستوران و اینا نشون میکنم در حدی ک دیگ ب بابا پیشنهاد سهام میدن:)))))   )))))

ظهر همه خابیدن منو زن دایی مامانم، بیدار بودیم...داشتم کارای کلاس زبانو انجام میدادم بعد گف پریسا این کانال زبانم خوبه داریش؟گفتم نوالا رفتم کانالو بگیرم ازش ،بحث وا شد...ب جرعت می تونم بگم تخلیه شدم:)خیلی خوب بود مرسی ازش:)

در مورد کنکور و سهمیه و این خراب شده مریم میرزاخانیو اپلای و فاند خیلی خوب بود،کلی بهم انگیزم میداد ،از دوستای خودش میگف ک رفتن از ایران و‌تجربه های اونا،خیلیم شاخم کرد واسه رفتن،بیچارم کلی غصه مم میخورد از مردود شدن پارسال و این سهمیه ها ،حرفم زدیم در مورد رفتن یا موندن برا کنکور...بهش گفتم شرایط موندن وحشتناک شده از سهمیه ک اون سهمیه پنج درصد ک منو بدبخت کرد سال بعد میشه ۲۵یا۳۰:||و سایر ماجرا ها...بعد خودشم میگفت واقن حیفه تو هر جایی بری،منم میگفتم دقیقا مشکلم اینه ن دل رفتنه ن موندن...خلاصه یکمم بحث اعتقادی درباره خدا م کرد خوب بود...درباره جون ها و بیکاری و بی بند و باری خلاصه خیلی حرفیدیم...مامانم میگ ،رو‌مبلی ک من رو دستش نشسته بودم با ایشون میحرفیدم خاب بود،مامانم بهشون میگ ی لحظه چشامو وا کردم دیدم پریسا حرف میزنه کلی خوش حال شدم:|||

خو من خیلی اهل حرف زدن نیستم حالا این جا فرط و فرط پست میذارم شاید ب همین دلیله این ور پی سی و گوشی اینجانب سایلنتم...ولی خب این خانوم ادم‌مدرنیه با اینک اخرای دهه پنجاه سالگی ولی خیلی شیک و واقن ی مادامه:))و خودشم چن سالیه بازنشسته شده تو اداره بهزیستی کارمند بود...از ی سری مدد جو ها م میگف حرفای خوبی بود...

الانم میگ، پریسا ب نظرم تو طبعت سرده:|نفهمیدم چ‌جوری فهمید من خودم اصن خبرم نداشتم طبع چی هس:)ی سری خوراکیا میگف بخورم ک سردردم کمتر شه خدایی اینو چطور  فهمید من مدام سردرد دارم:|||

بعد ایشون متولد ۱۵اذره من ۱۷اذر:))

برای تولدش ب پیشنهاد من(چون خیلی دوسش دارم‌واقن)) کیک خریدیمو اینا رفتیم خونشون سوپرااایزززز:)))کیکم بز بود:)انقد خندیدیم ،مامان اینا میگفتن ی طرح ساده ولی من گفتم نچ ،این طور بهتره چون کودک درونش ب شدت فعاله؛))

بعد ایشونم یهو منو غافلگیر کرد ،نگو از مادر بزرگم تاریخ تولدمو میپرسه ،رفت بود برام ی کادو خخخ خوشگل خرید ،یکهوو دیدیم بعد مراسم کیک و رقص چاقو:)) رف بالا و با ی کادو اومد پایین ما هی منتظر بودیم ببینیم کادو باس کیه؟؟ک اون ادم خوشبخت من بودم:))خدا انقد ذوق کردم:))

خلاصه ب قول مامانم شما دو‌تا عاشق معشوقید ،من ک بشخصه میدوستمش ایشونم واقن از محبتش برا من معلومه،خیلیم مهربونه ،دوران کنکور همیشه نگران من بود عزیزم...از اون مدل محبتاس ک ناراحتم نمیکن بویی از توجه بی خودو ترحم نیس...و‌محبتش اذیتت نمیکنه...

بعدم خیلییی خوش سلیقه و مرتب و‌شیک ...


الان خونشونیم ی لحظه با عشق نگاش کردم:))))

ایشون اولین نفر ی بودن ک بعد کنکور ازم سوال کرد کامل و جامع جوابشو دادم و‌ ن تنها پرسشش ناراحتم نکرد بلکه یکمم تخلیه روحی شدم چون مفصل حرف زدیم...

پ.ن،،دیروز تو مراسم  ختم تو‌بهشت زهرا اینک‌دبیر جان دیف تو اون شرایط گف کی جوابا میاد من دیگ حرفی نداشتم:|پدر زنشون فوت کرد رفتیم ،انقد بد بود:(من تو عمرم مراسم ختم و‌اینا نمیرم اینم ب زور رفتم صرفا ب خاطر استاد:)دلم تنگش بود:)دیدمش انقد ذوق کردم،هی تذکر میدادم ب خودم سوتی ندی؛)ک دادم:))

اولین مراسم ختم بود رفتم...چقد بهشت زهرااا بزرگ شده خداااا،یادمه پنج سالم بود پدر بزرگم(پدر ،پدرم) فوت کرد بیابون بود الان ،بین قبر ها فاصله نیس:|درندشت ...این همه ادم افتادن مردن ،هیشکی ادم نشد...حالم ی طو ر شد...

بلدم نبودم تسلیت بگم‌،مامانم انقد بهم خندید...مامانم خانومشو‌دید انقد گریه کردن:(((

اونا تشکر میکردن ،من فقط میگفتم مرسی:|بلد نبودم چی بگم...

میگم از پنج سالگی نرفت بودم...اونم اگ بلد بودم نمیرفتم.‌.

سختمه برم ادمارو اون مدلی ببینم ،و تسلیت گفتن من ،واقن دردیو دوا میکنه مگع:((؟؟چون خودم تو غمم دوس ندارم ریخت کسیو ببینم برا همینم این مدلی رفتار میکنم با بقیه،بعد بهم برچسب بیشعوری میزنن:)

دبیر جانم میگف شما نباید میومدید با این شرایط خودتون ،عذ ر خاهی میکرد من این‌چن روز دیگ نشد بیام ،خاستم بگم‌تو‌چقد عشقی:))

ب بابام میگم من اخرش میمیرم دبیر جانو ماچ نکردم:(((میگ خو برو!!!میگم ب نظرت ضایه نی:))میگ نوالا چون از پدرم برات دلسوز تره:))میگمم دبیرجان حیف بدش میاد:((میگ دیگ خودت حلش کن:))

کاش خدا تبصره میزد ک بابا،دبیران دل سوز مث پدر محرمن،حیففف خدا ی تجدید نظری بکن والا خو:((

ولی ریش اینا گذاشت بود پیر شده بود:((ب بابام گفتم میگ ن خوبه نگران نباش:)

بعد مراسم اون جا ،رفتیم سر خاک ،پدر بزرگم ،(پدر مادر)مامان انقد گریه کرد ،خوب بود تخلیه شد...من ندیدمش:|نوشت بود سال ۶۷فوت شده:((((

ولی اون یکی پدر بزرگم رودیدم ،،،ولی چیز زیادی خاطرم نیس...

پ.ن،کار خونه مونده،،خدا جون زودتر تموم شه برگردیم خونمون:)

دلم برا حریمم تنگ شده ب شدت...

پ.ن،کلاس زبان میرم،میرم کانون زبان ایران... دیگ با این قانون هاشون ب قول خاهرم انگار درس۶واحدی داریم:))

با خاهر بزرگم هم کلاس یم:)ماجرا ها داریم:))اوچیکم میرع ولی خب اون سطحش نوجونه ب خاطر سنش ...

بچ های کلاس میگفتن ،اصن شبیه هم نیستید فک کردیم دوستید:+)اصن شباهتی ندارید:)چهره ک اره تقریبا،ولی خدایی ته ته تهش شبیهیم...رفتارم خب ایشون ب شدت اجتماعی و من:|

ولی زبان واقن میدوستم...خیلی عقب افتاده بودیم‌چون دیگ ب خاطر خونه چن جلسه غیبت کردیم ک نابود شدیم رسمااااا:|||

امروز یکم‌وقت گذاشتم یکم‌جلو‌افتاد ولییی خیلی مونده...

برم زبان تا شام خوشمزه مادام جان، جان :))



بعدا نوشت:بابا سر شام گفت،رفاقتو‌ اقای دیف تموم کرد:))عاغا من بیس سانتی رشد کردم؛))با این شرایط هر روز ب بابا زنگ میزنه

جا داره بگم پریسا تو چ شاگردی بودی:))

ب بابامم میگم:)خاهرم میگ تو ک اخلاق نداری ،اعصابم نداری ،این حجم ارادت استاد ب تو‌ب شدت شگفت انگیزه:))

خب دیگه من منم:)مهره مار داشت بیدم:))

ولی ب نظر من ،همون حرف خودشه ک‌میگ تو خیلی شبیه گذشته منی:)یبار سر کلاس ازش سوال میکردم مبحث رابطه ها بود البت گسسته ،استاد همه فن حریفه:)بعد یهو وسط سوال کردنم ،برگشت ب یکی از بچ‌ها همونی ک شاگرد خودمه:)گف :،نمیگم مث خودمه...:))

همیشم میگف ،نمیخام که پووفف...یادم افتاد،اح...





دنیای دخترانه و‌بعدش به اخر همیشگی...

تن تن پست میذارم،می دونم همین ک هس:)

چن روز پیش عکس پروف یکی از دوستان را دیدم ...و بقیه ...

دیدم من چقد با اینا فرق دارم و اینا با من ...اینا وارد دنیای دخترانه شدم و من همان پریسای شر و‌کودک با اهداف بزرگش موندم...

من ۲۰سالمه ولی اصن شبیه دخترای ۲۰ساله دوروبرم نیستم...

همین دوستام ک ی روزی باهم تو‌مدرسه سرو گردن میشکوندیم ،حالا خانومی شدن واس خودشون...

مثلا قیافه یکیشونو ک ارایش کرده دیدم جا خوردم...ندوم ب فک میکردم اینم مث منه...

من تو عمر ۲۰سالم هرگز ارایش نکردم:|ی مدتیه دارم ضد افتاب میزنم با  فشای خاهرم:)

و لی خب از ارایش متنفرممممم...اول واقن چطور بعدش مثلا اب میخورن:||یا حس می کنم سنگینه...و خب من خسته تر از انم...من کل اماده شدنم دقیقا بدون اغراق دو دیقس روزای مدرسه زیر دو دیقع بود دکمه مانتوبند کفشام تو سرویس انجامشون میدادم...ترجیح میدادم تا اخرین لحظه بخابم:))راضی بودم و هستم اون خابا ای میچسبید

یا من در عمر م کفش پاشنه بلند و دخترانن و از اینا نداشتم...همش اسپرت:)همششش..فقط پارسال از این طبی های چرم گرفتم ک مث خر پشیمونم ...

و تیپ و اینام کلا ساده ...مثلا من از این مانتو های جلف ک دکمه نداره اییی بدم میاد...

یا شلواره پاره:|چیه اخه...

از کسایی ک جورابم نمی پوشن متنفرم ،و چیزی ک واقن حالمو بهم میزنه یکی اسپرت بپوشه بدون جوراب...از این جوراب نازکا اییی متنفرم ،فقط جوراب سرمه ایی و مشکی ساده اسپرت یا از اینا ک خرس و ایموجی دارن:)

یا از ینا ک زنگوله دارن:)دوس دارم:)

خلاصه من دنیایم واقن با اطرافیانم خیلی متفاوت شده ن اونا حاضرن بیان تو دنیای من ن من...چن روز پیش دوستان دبیرستان دورهمی داشتن من نرفتم اولا برا شرایط موجود ک روحیه نداشتم برم مث خر فقط بخندم و دوم اینک دنیاهامون دیگ خیلی باهم فرق داره...و اینک از خونه مون ،از دوستام کسی خبر نداره حتی ارغان...

ارغان همیشه میگف پری رفتی دانشگاه تورو خدا این جوری نری:|

یا زهرا خونشون بودم همدان پارسال جلو اینه وایساده بودم شکلک در میاوردم:||یهو غش کرد از خنده منم فک کردم داره ب شیرین کاری من میخنده اعتماد ب نفسم رف بالا بیشتر خل شدم...بعد گفتم چته،گف هیچی ی لحظه تصور کردم تو ارایش کنی:|خل نیس؟

اون روز ک عکس دوستام ک رو پروفشون بود ،ی لحظه گفتم پریسا،چن سال دیگ اگ باشی ،از خودت گله نداری چرا دختر نبودی؟از این مدل دختر بودن منظورمه

تو‌عمرم انقد با جرعت ج‌واب ندادم...گفتم نه...سادگی انتخاب منه و راحت ترم ...

از لاکم اییی بدم میاد مخصوصا بوش:||

من چن ماهه فهمیدم خط چشم با خط لب فرق داره،وقتی زهرا فهمید جفتمون مردیم از خنده،من فک میکردم خط ،خطه دیگه:))

واقن دنیا هامون دیگ فرق داره ن ب خاطر قیافه و مدل پوشش و اینا...اصن نگاه هامون ب زندگی...

و ارزش ها...اونا از اینایین ک میگن فقط باید خوش گذروند و‌خندید ...اما من:||...

من اهل معادله ام اول معادله رو‌حل می کنم بعد طبق جواب معادله جلو میرم ولی خیلی از اونا...نمی دونم کدوممون راه درست رو پیش گرفتیم شاید ظاهرا اونا..اره واقن ششواهد میگ اونا برندن..‌

اما من میدونم این راه من نیس ،،نمی تونم وارد هر راهی بشم ک فقط برنده باشم...گاهی انتخابام این میشه ،راهشو از مقصدش بیشتر دوست دارم...شاید این سال ها معیارم همین بوده...

نمی دونم...من اشتباهات راهمو دارم ،ینی سعی می کنم پیداش کنم ،ب هر حال هیچ را هی بدون فرعی و دست انداز نیس...

امشب ک برا دقایقی دوباره دردا ب سراغم امدن ،بغض ک داشت خفم میکرد،گفتم راضی؟راضی بودم...من از هرچی زدم ک ب وصال ختم بشه اما اخراش زدم توفرعی...

درد ،میسازه ...سخته خیلی...اما ...

چن ماه پیش یکی از دوستام ،ک در واقه شاگرد خودم بود تو‌مدرسه ،زجری ک برا حد ب من داد یا مشتق ،وای شب نهایی حسابان دقیقا ده زنگ زد نزدیکای یک تموم شد ،مشتقو بهش یاد دادم:|| با حل کاچل تمارین ...هر وق از دبیر جانن فیزیک سوال میپرسید میگف پریسا چ کارس:||بعد امتحان فیزیک شب اخر خودم کلی کارم مونده بود جواب تلفنشو ندام روز بعدش جواب سلاممو نداد:||منی ک فیزیک و ریاضیات ش را  رسما دبیر خصوصیش بودم چقدر بهم برخورد ،بعد دقیقا  تو ایام فرجه یادمه فصل ۴و۵رو تلفنی براش درس دادم رسما تا این حد معرفت ...(ک مدلش همینه ک فقط خوش باشه ،این مدل خیلی خوبیم هس اگ بلدش باشی...)

تو پاساژ ک خاهرم مشغول مانتو خریدن بود منم ب مغازه ایی ک از این دست بندای سنگی و جفنگ مفنگ دارن زل زده بودم یهو اومد جلو راهم...خوشم نیومد...خلاص هابراز علاقه کاملا دروغین ک خودشم فهمید...

بعد گف ،انقد خودتو خسته نکن ما هممون پشیمونیم...

خندیدم...

ولی بعدش گفتم با خودم ،پشیمانی تا پشیمانی تو برا چ پشیمان میشوی و من در اخر برای چی؟؟

تو دنبال چی هستی من پی چیم؟؟من مشرق تومغرب ،پ هیچ تقاطعی تو حس پشیمون شدنمون نمی بینم...

بدم میاد ادما از مدل نگاه خودشون برا بقیع تز میدن...ولی خب جنس ایرانی همینه...

دارم فک می کنم تو اون دورهمی اگ میرفتم من غریبه ترین بودم...انگار ن انگار چار سال دبیرستان باهم بودیم...

و چ روزایی ک باهم نداشتیم...اونا دنیایی ک انتخاب کردن با دنیای من خیلی فرق داره‌‌.‌..

و من چقدر ب دنیای زندگیم بدهکارم...

اگ واقن وصالی نباشه ؟چی؟اون وق چی میشه ؟تو ی عمر پی چی بودی پی چی رفتی؟سراب؟وهم؟

اصن مگ رسیدن داریم؟،مگ اصن قرار رسیدنه؟پریسا اون هدف اصلیه اگ نشه؟چی؟این دیگ شریف واینا نیس،همه زندگیته رفیق...می دونم...ولی ایا چاره ایی جز این هس ک باید بروم؟نه..

پریسا توکجای این دنیای خودت ی؟مختصاتت دقیقا چیه؟باور کن ک نمیدانم...باور می کنم...

پریسا گریه کن...جدی،گریه کن ...این سکوتت ازارم میده ،سکوت کردی ک چی بشه دم نمیزنی ک چی ؟پریسا امشب تو اون درد یادم افتاد امسال باید چ کار میکردم ک نمی رسیدم ب نقطه اغازین ک طوری نمیشد دلتا ایکسم صفر شه...مسخرس ک امشب یادم افتاد؟ولی من ی سال گم کرده بودم ...پریسا ...

ب یاد حرفای مهندسم...پریسا تو‌کی میخای شرو کنی...پریسا کجایی؟؟نشد...پریسا امشب داشتم ب تمام تاوان  ها و درد ها و ...فک میکردم ...پریسا دلم برا همه اون روزا تنگ شده باورت میشه؟پریسا گم کردم وقتی ک ،وقتش نبود...

پریسا دیشب میگفتی کاش زودتر فایل مهندسو پیدا میکردم...ولی حس کردم وقتش نبود..پریسا فرقیم میکرد...پریسا واقن قرار بود گم کنم؟،پریسا کمکم کن خابشو نبینم برا ابد....

کاش هیچوقت دیگ گم نشم ...پریسا اصن من گم شدم یا اون؟اره من گم شدم...

پریسا دنیای دختر بودنت را این طور دوس دارم و دنیای زندگیت را...پاش میمونم تا زمانیک بدونم غلط نیس...

پریسا من دست از اهدافم و ارزش هام نکشیدم...پریسا دلم براش خیلی تنگ شده کاش ی روزی تصادفی میشد دیدش...

پریسا اخرش مرگه...شاید بعدی تو باشی....

پریسا از کجا ب کجا رسید:)نمی دانم چرا اخرش همیشه ب این جا میرسد....










برادر دارم از نوع لطیفش

غرق خاب بودم الان، خاهرم با گوشی اومد تو اتاق باران....من دقیقا ،فیلم‌خط ویژه رو‌دیدید؟؟اون جا ک‌محسن از خاب پا میشه:)من اون مدلی بودم..گوشی رو بهم داد...همکار مامانم بود البته از اون رفیق صمیمی هاس بیست و اندی سال رفیقن...خلاصه من با صدای گرفته سلام خاله اینا...

نگو اینا قبلا چن روز پیش با مامانم هماهنگ کردن امروز س شنب بیان دنبالم بریم ددر...حالا من با پسر ،خاله جان ،خاهر بر ادریم:||از نوع این شیری میریا ولی میگن قانونیش نشده:||چون فقط من خوردم :||نذاشتم اون حق منو بخوره:||نوزادیم غیرتم رو داشت هام بیشتر بودا...

خلاصه ک ما با عاقای برا در بریم بیرون بعد اینک گردش تموم شد بریم خونه او نا:|منم ب قول خاهرم بسیار بیشخصیاته گفتم نه:||مچکر...تا شما ها باشید جای من قول ندید والا

حالا مامانم خونه نیس بیاد ی دست حسابی این جانب را ب توپ میبندد ک دختر چرا انقد بیشعوری:))

حالا این داداش من؛)))خدااااا:)))خیلی روحیه عجیبی داره ،از این لطیفا ،اصن ی وضعی روحیش مث سفید برفیه:)))))

بچ بودیم بازی میکردیم خرم میکرد:||عاشق خاله بازی بود:|||حالا من متنفرررررررر از این  بازی:||همیشم اون مامان بود :|||

من ی نقش حاشیه میگرفتم دراز کش بیشتر ک فقط بخورم مهم ترین اپشن من برا زندگی

...

حالا داداش اینجانب بسیار بسیووووررر با کلاس:||

از این خوشتیپا ...خو‌من الان همه لباسام  ک چن هفت پیش شسته شد تو اعماق دود همششش چروکک نابود...من از قبل کنکور میخام‌کفش بخرم ک حسش نیس...خلاصه من نابود چ‌توقعی دارید پاشم برم بیرون ؟؟اونم با داداش ب شدت با کلاس ک مارک میپوشه:||واقن که،حالا برا مامانمم بگ میگ تو لباس نداری؟؟اونا چین اون همه لباسس پ نمیخای ؟؟پرتش می کنم:|||

بعدم داداش من روحش لطیفه ،منو با تیپ این مدلی ببینه دق می کنه:)+

قبلا ها تلفنی حرف میزدیم باورکنید کلا من گوش بودم انقد برام خاطره های لطیفشو میگف...

بچم بود گفتم دیگ عاشق خاله بازی...الانم ی کد بانو ...من ک الانم اون نیمرو‌درس کردن هم پاس دادم ب باران...ایشون غذا بلده در حد مرگ...ی بار خونشون برام مرغ درس کرد خدا شاهده تا کله رفته بودم تو‌بشقاب...بعد گف پری جان بی زحمت سیب زمینی رو‌پوست میگیری؟؟(دقیقا نوع مکالمش اینه)من :هان...

ی سیبو بر داشتمی دور نزده بودم ک پوستش کنده شه:|گف بده نمیخاد خرابش می کنی:||

خلاصه خاهرم هی میگ ضرر کردی با هم میرفتید ددر  بعدم ی درصد احتمال بده اگ شامو خود برادر درس میکرد:(((غمگینم کرد...

وایی مامانم زنگ زد ب خاهر ...پوستم کندس...

خلاصه چن سال دیگ برا داداشم خاستگار میاد...:))))

انصافا با این اشپزی ک این بلده حالا خونه داریش ،تمیز میکنه در حد لالیگا:||مهریه باید بر حسب تولدش میلادی در نظر بگیریم...

عاغییی ،راهنمایی برادر با یکی از پسرای همکار بابام ک ما اصن باهم سازگار نداریم هم کلاس بودن...

ی بار این پسره ای خدا :))ب برادر میگ حال خاهر عتیقت چ طوره؟؟بیشعور:))

عاغا اینم غیرتی میشه میزنتش:||کارشون ب دفتر و‌مدیر میرسه...علت دعوا .این بود ک‌فش داده ب خاهرم:))

عاغا خالم با حالت غش غش از خنده ،چون این اولین دعوای برادر بود ...کسی ک ب شدت لطیفه و‌مهربون...

ک‌عاقا دعوا کرده ،سر پری...وقتی ب من گفتن انقد خندیدم صرفا برا کلمه عتیقه، بیشعور...

بعد گفتم خو کشتش ؟؟:||باید میکشتش والاااابقیش سوسول بازیه...

وووووییی از این پسره چقد بدم میومد...هر بار ک بچ‌بودیم میومدن خونمون بابام میگف نزنیش:|||زشته:||


عاغا ما ب دلیل لباس درس وحسابی رد کردم ی پیشنهاد خیلی خوبیو...

این همه ضررر...ای خدا










دل +پاپ کورن=اینک ما خوب نیستیم و‌رد دادیم

در گوشش مهدی سلطانی میگ:اگر دوران ب نا اهلان بمانه نشینم تا که  این دوران بگرده...

قبل کنکور این رو ،رو کاغذ نوشت و زد ب دیوار اتاقش ک ۱۲تیر ۹۷سوخت...

و‌حالا دارد فکر میکند ب قیمت عمرم تمام میشود اگر...و هیچ کاری نتوانم بکنم و هیچ کاری از دستم ساخته نیس...

یا ی جا دیگ میگ :اگ دستم رسد خونت بریزم ببینم تا چ رنگیه ای دلی دل...دله چ رنگیه ؟یا خونه؟خونه ک قرمزه پ همون دلس..دل رنگ داره؟ اره کاش بدونم مال من چ رنگیه اصن دل کجاس ن وجدانا بعضیا ک میگن مثلا دل درددارم دستشون ب سمت معده و‌ایناس بعضیام ی جاهایی منظور قلبه...

من‌ک میگم دل مغزه :|جدن دلیل خودمم دارم...

حداقل برا من...من مغزم اول میبازه ...

ها دوبارع رسید اون جا ک ک اگر دوران ب نااهلان بمانه نشینم تا ک این دوران بگرده...

دلا چونی؟دلا چون؟همه خونی همه خونی همه خون...

خو بقیش سخته برا تایپ ...

دیروز تولد دخی دایی بود..چهارمه...دوس داشتم بهش بگم‌خاعک با این دوستات:||چقد گوشت تلخ:||این بیچاره انقد مظلوم بود ...

حالا خاهر من ی نابود تر از این از بس ارومو...امان از این دهه ۸۰ها عصرونه  دادیم مامانم گف برا دوستای باران بکش...عاغا منم مدل اینه ک موقع غذا خوردنم هیچ‌کسو نمیبینم انقد ک فکرم پیش خوردنه ،برا اونی ک دقیقا از همه گوشت تلخ تره کشیدم قبولش نکرد:|گف خودم میکشم:|مزخرف...حیف عزیزمی ک بهش گفتم حالا درسته یهو از زبونم پرید ولی خب...جان خودم یادمه همسن اینا میرفتم تولد اینا مث کر رولال ی گوشه مینشستم بعد  اینا :|||حالا خاهر خودم این جاش کاملا بی طرف میگم ک اصن نسبتیم با من نداره...خو خخخ باهوشه چن بارم تست شده اصن نابغس...بعد امسال نذاشتیم تیزهوشان اینا بره دیگ میره هفتم البت خو دشم نخاس ...بهمون گفتن اگ میخایید با نابغه  بودنش عشق و زندگی کنه بهتره تو‌محیط عادی باشه ک‌من گفتم عاغا بفرستیم ازمونشو بعد نره ک کسی موافت نکرد با تشکر :)...البت بابا هم نظرش این بود  ک نره اصن چون این بشر ب همه امور زندگیش میرسه درس تفریح و‌ماشالا ی هنرمند...تابلو فرش بزرگی خودش بافت بدون اینک کسی یادش بده ی روز فقط دقیقا ی ده دقیقه ایی رف ی کلاس دقیقا ده دقیقه همشو یاد‌گرف ولی سوخت ۱۲تیر... بعد من هنوز بلد نیستم سوزنو نخ کنم یا نخو سوزن نمی دونم کدومشه،خدا انصاف نبود همه شو دادی ب ایشون ک البت لا مشکل هوش اون انگار مال منه والا...یا مخ کامپیوتر لازمه بگم گوشیم خراب میشه یا لپ تاپ ایشونو صدا میزنم:|

بعد دیروز این نابغه ما گیر ی مشت گوشت تلخ افتاده بود ،بعد مامانم حرص میخورد این  با اون گوشت تلخا بازی نمیکرد من ک راضی بودم ترجیح میدادم تنها باشه تا با اینا ،تنهاییم نشست ی حرکتی زد ک موندم تو کفش:||چطور اخه؟؟

حالا بماند...

ولی وجدانا...بعد رقص چاقو این نرف این گوشت تلخا پریدن وسط عاغا کاش بلدم بودن هیچی اینم گذشت...

من یادمه ی بار تو ی تولد مادره کشت خودشو من رقص چاقو برم عاغا مگ من قبول میکردم ،،،داریم ب کجا میریم این بود ارمان های ما؟؟؟

حالا پذ دادن هاشون؛))،مسخره بودا

یکی میگف تبلتت چقد کوچیکه مال من بزرگه ،اهنگات چقد خزن:||من دیروز با ماکان بند اشنا شدم:|||||||||چقدم ک ماشالا چرت میخونه،یا اون یکی لباساتو کجا گرفتی:|||

بعد خاهر من :|||

دخی دایی بیچارم ،ک مظلوم...تن تن بهش میگفتم دوستات خخخ قشنگن:|خودش میخندید

خو مثلا دخی دایی ،ک ۹۹درصد عمرشو خونه ما بوده و منو‌دیده..سرم تو کتابه از کجا این چرت و پرتا رو یاد بگیره...

حالا مسخرش میکردم میگفتم باران بگو دیقققققققققق ک عمه من انقد لاکچرین خودشون خونشونو سوزوندن :)حوسلشون سر رف اتیش بازی کردن...والا اینا انقد چرت میگفتن...کادو هاشونم :||من میرفتم تولد میگفتم کمتر از کلیه نباشه بعد اینا:||خو حداقل ی چیزی میاوردید ب درد بخوره

یا پول میاوردید حداقل هزینه کیک جبران شه:||

ای بابا.‌...اون جایی ک یکیشون ب باران گف این دختر عمتت چقد درازه مث بهتاش میمونه و‌لاغر نزدم تو دهنش ،مطمن شدم من ن تنها خشن نیستم بلکه خیلی هم محترم و مهربونم...

خبر مرگ‌من تمشون هم پونی بود...من فک میکردم تم مال گوشیه فقط...تم تم تم مغزمونو بردن...

ها این باران شومپز هی بهش گفتم بادکنک نزن ب دیوار مگ تو‌کتش رف ،میگف نمی دونم ب چی تم میاد :|||حالا چسب مخصوصم داش بعد میگف این باعث میشه دیگ دیوار خراب نشه بعد من میگفتم اینا چرت و‌پرته ک قبول نکرد بعد گفتم ب جهنم بیا بزن ،بعد امروز قشنگ ب جهنمو نشون ش دادم دیوار خراب شد مسعولشم کردم چسبی رو دیوار نمونه وگرنه ب جهنم میشه:)بهشم گفتم بعدش شربت بیار برام:)راضیم ازش:)ناراحت میشم فک کنید انتقام اینو گرفتم دیروز با گوشت تلها همه پاپ کورن ها را خوردن و هیچیش نموند...چرا من تو‌تولدا همسن اینا فقط اب میخوردم...بعد اینا ،بی تربیتا اون همه پاپ کورن ...

تا درس شدن خونه ،اسکانمون این جاس ،بیچاره باران:+)تقصیره خودشو از بس سر ب هواس:))ولی خوبه اموراتمو انجام میده،هنزفریشم بردم برا خودم مال خودم ک سوخت...ولی بهشم خوش میگذره ی درصد جایی من باشمو بد باشه محاله...امشب انقد چیپیس خوردیم حالم بده...تازه گفتم بیا پیشن من بشین ک پاهاش برا من تکیه گاه دستام باشه:)))جان خودم اینم کیف داد..‌دختر دایی حرف گوش کن موهبت الهیه...

ولی خب اینا باعث نمیشه من پاپ‌کورنو یادم بره...

موندم این دختر ب چ معیاری اینارو دوست خودش قرار داده است:؟؟؟؟؟چقدم جیغ جیغو بودن...

ولی حس می کنم باید خشمو نشون میدادم...پاپ‌کورن اون همه ،نمی بخشم...

حالا ناراحته یکیشون قراره برا همیشه بره شمال ولی من خخخ خوش حالم:)البت حس و حال اینام تو این سن طبیعیه...

ولی باران باید عاقت میکردم با این دوستات...

چن روز پیش با من اومد ک بریم دنبال خاهر کلاس زبان بعدش رفتیم کافه همیشگی من برا ذرت و بستنی...عاغا میگن بچ‌ها تربیت پذیرن واقعیته اولش یکم باران خل بازی درمیاورد با خاهر ک سریعا موجب تذکر اینجانب واقه شدن ،ک خب بیچاره ها کاری نمیکردن ولی اعصاب من کشش نداشت بعد خیلی محترم شدن اصن ب طوری ک کیف کردم اوردمشون ،چن ماه پیشم ک بردمشون سینما همین طور شد وقتی بهشون تذکر میدادم ک پچ‌پچ‌نکنید یا دیگ حق ندارید برید بیرون یا حق ندارید تخمه بخرید اوج بیشعوریه تو سینما ، باران گف بقیه چرا این کارا رو میکنن گفتم اونا بی فرهنگن اینام از بچگی بیشعور بودن بعد عادت کردن از بچگی الانم دیگ بی فرهنگ موندن دوس داری تو بزرگ شی بی فرهنگ باشی گف نه:)گفتم پ دیگ نکن این کار هارو ...عاغو خیلی شیک فیلمو دید ...البت بعدش فرهنگو نشونم داد منو برد فروشگاه کنار سینما جیبمو خالی کرد...

خلاصه عاغا رو تربیت بچ‌ها باید کار کرد چار روز دیگ رفتن تولد ابلد باشن همه اون پاپ‌کورنا مال اونا نیس چار تا دونه برا بقیه نگ دارن...

وقتی پست میذارم یکی باید وسطش یادم بندازه تورو‌جون سید تمومش کن:)

23تیری ک گذشت سالگرد استاد مریم میرزا خانی بود

ب جرعت اولین چیزی ک باعث شد برم سمت المپیاد خود خود خود استاد بود...همیشه هستی تا ابد؛+)

امروز ب اناهیتا فک میکردم...خیلی فک کردم ...

مرگ تو  زندگی تو ،استاد همش درس بود...تو‌خیلی خوبی استاد خیلی‌...هستی تو ذهنم تا ابد من ذهنم از قلبم برام مهم ترن قلب برا من برعکس خیلیا جای مهمی نیس ولی ذهنم چرا...و‌جای بهتر و امن تریه...پ استاد تا ابد در ذهنمی...

هروقت غرق دیفرانسیل خاندن میشدم یادحرف شما میفتادم ک اوج لذت ریاضیات اینه بگییی اینههههه:)راس میگی استاد این حالو خریدارم...

یک سال گذشت و ریاضیات شما را کم دارد...

جبرانش می کنم ‌...استاد...دوست دارم مث اول دبیرستان ک ارام ارام شناختم مریم میرزا خانی و هر روز انگیزه برا المپیاد بیشتر و بیشترو شد..استاد اونم نشد نمی دونم چرا...استاد مث همیشه ناتوانم برا بیان عمق دوست داشتنم...جز اینک بگم دوستت دارم...











اعترافااتم در سن ۲۰سالگی...


 تراژدیه تلخیه یا شیرین نمی دونم...

اما اعترافات ...سخته ؟اره...

من لالایی خوب بلدم ولی خودم باهاش نمی خابم...

شاید بشه ب همین بسنده کرد و انتشار پستو بزنم...

اما ادامش میدم...

من هرگز بلد نبودم اون طور باشم برا خودم ک باید باشم...

ولی برا بقیه رو شاید بلد باشم شاید نه حتما...

اعترافات چقد سخته خخخ تابلو دارم طفره میرم؟یا تفره میرم؟

پریسا ؟ها؟ازت خستم...

این ک بدتر شد :|

ولی جدی ازت خستم...رسیدم ب اون‌نقطه ایی ک همیشه باهاش میترسوندمت...

ول کن با پریسا هم کاری ندارم با خودم کار دارم...

فقط ازم صلب کردی چیزایی رو ک میشد مال من باشه ب راحتی...

شریف؟؟اون ک یکیش بود...

۹۵نتونستی دو ماه کنترل کنی خودتو گند زدی ب همه چی لعنتی قرار دو رقمی بود...۹۶ی جور دیگ و ۹۷خوب اومدی روز اخر گند زدی ب همه چی...چرا ؟؟نمیفهمتت ...خستم این روزا ک ازفکر کردن فراریم ولی خستگی های تو ...

نابودم کردی ن بحثش شریف نیس ...شریف ک تموم شد اما نمی تونم بفهمتت پریسا چ‌جور س سال ی غلطیو تکرار کردی؟؟

پریسا ازت میترسم انقدی ک دلم نمیخاد باشی می دونی بذار راستشو بگم بهت اعتماد ندارم...

پریسا بلد نیستی ب موقع باشی همیشه دیر میرسی پریسا این روزای منه؟؟این رویای ما بود؟؟،تو‌کشتیش همه چیو...

پریسا حسرت این روزا همه زندگیمو گرفته...

پریسا چرا نذاشتی اون طوری بشه ک شبا با فکرش میخابیدم پریسا من بارها خابشو دیدم ...پریسا تو ی قدمی موفقیت منو نابود میکنی...پریسا این سواد و استعداد رو گذاشتی من اون دنیا باهاش کسینوس گناهان و خیرات بندگان رو حساب کنم یا ازش انتگرال بگیرم ب مشتق اصلی و علت اصلی عاملان گناه برسم؟

یا گذاشتی ب کمکم فرشتگان روم لیمیت بگیریم از گناهان ک سوز اتیشوکمتر کنن؟؟لابد...

پ من کی بگم اخیش این مزد سواد و استعدادم بود چرا هی باید بگم مزد خریتم بود...

پریسا نابودم کردی رفیق...

میدونی زورم میاد ...کاش ی بی سواد بودی کاش تلاش نکرده بودی کاش دوران دبیرستان ک رقیبات خیابونو گز میکردن تو‌،تو‌خونه مثلثات مسعله های مبتکرانو حل نمیکردی...کاش بارها ب خاطرش تا لب اتاق عمل نمیرفتی و بیای کاش هرگز فشار ۷رو تجربه نکرده بودی کاش هرگز شنیدن دوسال دیگ فقط...کاش تو هرگز ارزو نمیکردی ...

کاش عروسی هارو میرفتی،باش حواسم نبود کلا از عروسی بدت میاد ربطی نداره...

ولی از گردش و سفر بدم نمیومد...خیلی هم دوس دارم ،خیلی هم دوووسسس دارم...

پریسا کمال گراییت بدبختت کرد ...

...

پریسا اینده خیلی مبهمه خیلی گنگه خیلی...

پریسا فک میکردی تو ۲۰سالگی این مدلی باشی؟

ن فک نمیکردم...میدونم...

پریسا چرا نذاشتی اونی بشه ک قرارمون بود؟پریسا تو یا من؟خدا؟؟

عدالت؟؟،ن نمیدونم ...

این‌جا دادگاع بین من و‌تو‌...ب خدا کاری ندارم اون خداس توم پریسا..خدا ک‌جلوتو نگرفت بود ...اره اونم کار خودشو ی جاهایی فقط کرد بی انک منو ببینه ولی من کاری ب تصمیمات خدا ندارم‌صلاحش این بود...ولی با تو‌کار دارممن نمی تونم ب خدا بگم حق نداشتی منو بدبخت کنی ولی ب تو می تونم بگم...اخه لامصب عامل بدبختیم تویی ن خدا...چی کار ب اون دارم....

اعتراف می کنم من تو ۲۰سالگی ب شدت ادم ضعیفیم ادای قوی در میارم اعتراف می کنم تهی از اعتماد ب نفس اعتراف می کنم قاتل ارزوهامم اعتراف می کنم من ی اشتباهو س بار مرتکب شدم اعتراف می کنم تو حساس ترین موقعیت ها وا میدم اعتراف می کنم هرگز توکلو بلد نبودم اعتراف می کنم امید فقط ی شعارع اعتراف می کنم لجبازم مرغم بدون پاس اعتراف می کنم درون گرا بودنم رسما داره افسردم میکنه اعتراف می کنم سوبا سا رو با اینک میدونستم همیشه برندس ولی تو بازی فینال ک دوهیچ عقب بود براش گریه کردم چهارم ابتدایی بودم اعتراف می کنم همون موقم بعد کلاس زبانو سریع دوستمو  قال میذاشتم تاکسی میگرفتم ک زود ب سوبا برسم...اعترافم می کنم اولین عشق زندگیمم عمو پورنگ بود و تا چندی پیش دنبالش می کنم تا اینک ی عکسی ازش دیدم با یکی از بالای ها ناخود اگاه بالاش اوردم ولی هنوزم عمو مهربونمه و اعتراف میکنم دوم دبیرستان دراز دارز رفتم استقبالش ک اومد شهرمون و باهاش همه اهنگ هارو خوندم و کلی تذکر خوردم و عین خیالمم نبود تازه کلی بچه رو له کردم نمیذاشتن ببینمش منم دراز دراز رفتم جلو وایسادم...

و عمو ک با وانت دور  استادیومو زد انقد جیغ زدم ک دیدمش چیزی نمونده بود پرت بشم پایین... الان برام تداعی شد...نازی داره میریزه چایی واسه مهموناش کی اومده خونشون سعیدهو سمیرا امیرحسینو عباس ...اینم خوند ...هنوزم تو‌گوشیم اهنگ در قندون هس و‌گوش میدم...و‌یکی از افتخاراتم این بود اسم خاهر زادش پریساس...

اعتراف می کنم با اینک دیگ قرار نی بهش برسم هنوزم مث همیشه تو رویاهام غرق میشم و زندگی می کنم با اینک‌میدونم حقیقت دیگ ندارن...

ولی خب حداقل تو‌رویا مال من ک‌هس؟

اعترافم می کنم برنامه ۲۰۱۸فقط عادل اونم ن خودش با لاخره ی ارادتی ب بالایی ها داره رسما میبینمش ک بیشتر غرق رویا هام بشم و انگاری یادم میره ک نمیشه

اعترافم میکنم از دیدگاه اینجانب چندش تر از رشید پور ندیدم حضرت عالی گفتناشو یادش رفته نکبت...و اعترغف می کنم ب نظر من خاعک تو سر اونیه ک گزارشکر فینال رو عادل انتخاب نکرد اخه فوتبال گزارششه فقط ک اونم عادل گل برامون بزنن بعد بگ چقد خوبیم ما..

و مجدد اعتراف می کنم مذهب مزخرف ترین موضوع دنیاس...

ب تمام امام زاده هاشون...

ی کافر بلاد کفر رو ک اشغال کف خیابون نمیرزع از حاج اقای ک با

پای پیاده رفت کربلا ولی تو خیابون تف میکنه ترجیح میدم...

و هنوزم میگم کاش ایرانی نبودم...و‌هنوزم متاسفم برا ملتی ک منتظر ظهورن برا حال خوب...و هنوزم متاسفم ک با کاش دارم تابستون ۲۰امین رو سر میکنم‌‌‌‌و‌متاسف تر ک هرچی امدی جلو فقط گند زدی...

و‌ هنوزم خورشید طلوع میکنه از شرق و غروب میکنه از غرب همه‌چی سرجاشه بی انک بفهمد ادم ها سوختن...در اتیشی ک‌ حق شون نبود ادم ها مردن و پروانه هایی ک‌عمرشان از کودکان جهان من بیشتر هس...هنوزم نامردا پی عشق و حال و دزدین اما بی گناهان دارن میسوزن تو اتیش...هنوزم چرا ها در ذهن من است اینم ی اعترافه...ک خدا جان ...

روسا برا درمان ب خارج از کشور میروند اما فقرا باید دستمال ب حرم امام رضا ببند ب امید شفا اگر رضاس ک تورو هم شفا میدهد چرا فقط مردم را شفا دهو و تو را تکنو و علم؟؟؟

اره قرار بود اعتراف کنم ن اعتراف بگیرم...

خدا جان شرمنده از کل اسلامت فقط خودت را باور دارم بقیه را نچ نمیتوانم....

ولی فغانی رو دوس دارم...

و هنوزم اعتراف مهم من تو‌۲۰سالگی اینه ک تو خودت ارزوهامو کشتی.‌.والسلام ...

اینم بگم ب شدت از خاله شادونه و اقا جون سلیمونم بدم میومد ...


محمد رضا گلزارو سایر سلیبریتی ها هم جای خود

ترانه علیدوستی دقیقا کجای بازیگریش متفاوته؟؟؟از اینم خوشم نمیاد اصن متنفرم ازش یاد پستای دم انتخاباتش با الانش و قبل تر...کلا از ادم های جناح سیاسی هر ور مهم نیس بدم میاد...

اعتراف می کنم کلا ک ارزوهامو کشتم ...همین این خیلی مهمه کم ننگر...

...این س تا نقطه از اول دبیرستانم شد جزو مهم ترین جمله ها و‌داستان ها

بقیه نیز اعتراف کردن بالشتم و ک نجات داده بودم پرتش کردن...

انقد ب این بنا و کارکارا گیر میدم:|از ترس اینجانب قرار شد زودتر تمومش کنن...

اعتراف دیگم دوم دبیرستان صرف اینک لج دبیر جان فیزیکو درارم گفتم من بودم در صورتی ک من نبودم...

بعدش من دقیقا خود من سوم دبیرستان ب خاطر دبیر جان و‌حمایتای اینجانب از ایشان چیزی نمانده بود با مدیرمان کتک کاری کنیم..

اعتراف میکنم قرار بود ب خانوم‌مهربون‌مدرسه مون تو‌دبیرستان ک مسعول چایی و اینا دبیران بود زبان یاد بدم‌ولی ندادم...ولی خخخ وقتا میرفتم پیشش دوتایی خلوت میکردیم و از زندگی سختش میگف و من فقط گوش شنوا بودم ...و خخخ وقتام میرفتم لیوانارو میشستم و میگفتم شما بشین استراحت بعددوستام ک دنبالم میگشتن میگفتم شماها کور بودید من تو‌حیاط پشتی بودم:|

ورود دانش اموزان ب ابدارخانه اکیدا ممنوع بود جز من...

خخ وقتام تو راهرو کف  زمین مینشسم میگف بیا این کلید ابدارخونه برو اونجا بشین درس بخون کف زمین بده برات چایی هم برات ریختم:)شما بودید کل لیوان هارو براش نمیشستید ؟؟میشستید مسلما...اون روز تو‌ماشین بودم از دور دیدمش چقد براش ذوق کردم ...

اعترافم میکنم البت اعترافم نیس با اینک از مدیرمون متنفر بودم ولی لیوانش رو تمیز میشستم...و‌کف رو کامل پاک میکردم...

ی وقتاییم برام شیرینی هایی ک میرف دفتر و بعدش حوالش میدادن ابدارخونه ی دونه برام نگ میداشت وقتاییم ک برا بوفه الویه درس میکرد من میرفتم برا خودم تو ظرف بزرگ ک پر ملات تر بود تو همون ابدارخونه جدا میکردم بعد برام ساندویچیش میکرد...اگ جا من بودیو بعد اینک خانوم مهربان رف بیرون در ابدارخونه رو نمیبستید ک اون جارو مرتب کنیو وظرفا روبشورید

اعتراف می کنم خونه خودمون ظرفی نمیشستم‌ولی برا خانم مهربون این کارو میکردم...

ما بدون هیچ دلیل و بهانه ایی همو دوس داشتیم‌...یهو برام شرو میکرد از زندگی ش تعریف کردن سختی ها و‌حسرت ها...منم بعد اینک از ابدارخونه میرفتم بیرون همه چیو دفن میکردم ولی روزها ماه ها من‌ دچار حرفاش بودم...باهاش عکس دارم این خیلی خوبه تو روز تولدم...تو خود‌مدرسه...

اعترافم‌میکنم دلم برا تک تک اون روز ها تنگ شده اعتراف می کنم من‌تو‌۲۰سالگی تشنه اینم ی بار دیگ برگردم ب اون روزها‌...

همون روزهایی ک وقت خودش دوس داشتم زودی سپری بشه اخه فک‌میکردم قرار بعدیمان .‌‌..نمیدانستم من این گونه ب دیدار ۲۰سالگی میروم

اعتراف میکنم در ۲۰سالگی از تهی سرشارم...این سخت ترین ش بود ک از اولش میخاستم بگم‌اما جرعتشو نداشتم