تهرانو خودم تنها میرم ...تواین هفته قبل چار شنب ب خار زبان ی جلسع غیبت کنم دیگ حذفم ،کانونم با این قانوناش،تهرانمهماهنگنکردم اونجا برم البت خودم میرم شب حرکت می کنم شب بعد میام ...
واقعیت حوصله ندارم بی رمقم ،توزندگیم انقد نا امیدیو زندگی نکردم خیلی خستم روح و روانم ترجیحا هم دوس دارم برم جایی هیشکی نباشه تنها کنار دریا وای کچقد محتاجشم
روزا دارن میگذرن من هنوز هیچ ایده ایی برا انتخاب رشته ندارم
زودتر برگردم از اینجا چقد چرت ه و مزخرف...
افکارم پریشونه خیلی همزمان چن تا موضوع هوار میشن توسرم وهیچکدومش ب نتیج نمیرسه ...
انقد خاب کنکور وچرت وپرت میبینم بعدم یادمنمیمونه فقط سر ظهر خاب دیدم کلاس زبان رفت بود تواموزشگاه کدبیرانماونجان
بعد منرفتمتودبیر فیزیکوک دی دم هل کردم تودفتر بود پشت میز طبق معمولم کلی ادم ریخت بود وسرش خلاصه فهمیدم کلاس زبان طبقه بالاس بعد اینارو یادم نی ک چطور متوج شدیم استاد خودمون نمیاد ،یهو دبیر فیریک اومد:||اونموقم حسی ک من داشتم این بود ک جوابا اومده
خلاصه همشم تودلم میگفتم لعنتی فقط فیزیک نیس ک استادع ،زبانم بلده...ولی من شدع بودم رعشه ...اصنم با من حرف نمیزد ومن نگران بگ نتیج...در این حین از خاب پریدم ولی خخخ ترسناک بود خخخخخخخیلیییی نگاهش حتی یادمه ی طور نشسته بود ک پشت ب من باشه ،هر بار میخابم در ارتباط با کنکوره خستم کرده این بیشتر خستم میکنهب خدا...
برم تهران؟ک چی بشه اصن...
همشم میخابم از این گوشه ب این گوشه دیشب ب بدبختی خابم برد دم دمای صب چون برق راهروروشن بود من باید تاریک مطلق باشه بعد یکپا شدم دوباره س خابیدم تا الان...این کار همیشمه اصنم ربط نداره عروسی ومهمونی بعدش این زندگی جذاب منه...