فرداشب مهلت انتخاب رشتع تموم میشه و من هنوز ن کدی نوشتم و نه اولویتام مرتبه...همینقدرتباه...تباه تر چن تا شهر مزخرف دیگم بهش اضافه میشه روزای سختیه خیلی سخت...
هیچ وقت فکر نمیکردم این اخرم باشه میگن اراده خداس ...
میگن از پس این امتحان سخت موفق بیا بیرون...میگن من تحمل ندارم سال دیگ بهم زنگ بزنی بگی ی جلسه بذاریم چارتا سوال دیف حل کنیم...تو دانی من بعدش گریه میکردم پشت تلفن و باهاتون حرف میزدم؟؟اینک امروز ی ساعت حرف زدید برام قدرشو میدونم ولی کاش همچین خاهشیو از من نمیکردی ...
کاش نمیگفتی ...کاش اون حرف هارو نمیزدی کاش ...من حال خوشی نداشتم الان له ام کردید میدونم از سر دل سوزی ولی کاش فقط یدرصد این ور ماجراو هم در نظر میگرفتی
..اینک با هیشکی نمیتونم از دردم بگم یادم میمونه تا ابد این روز ها چقد تنها بودم...
میگی بمونی روحیت نابود میشه کارت ب جای باریک میکشه میدونم ولی اون خاهشی ک از من کردی منو ب همونجا میرسونه...بهم میگی ازت توقع دارم کلان فکر کنی...نشد بگم من انقد خستم خرد هم نمیتونم فکر کنم...میگی من امروز ی ادمیم ی وجه اجتماعی خوبی دارم شاید فردا ب نان شب محتاج شم چ کس از اراده خدا خبر دارع؟؟نشدبگم چرا من ؟؟چرا من؟؟چرامنی ک قرارم ی جا دیگ بود ب این جا رسیدچرا سر این فصل زندگیم تخلیه کردم...اره اراده خدا حاکمه اما سخته استاد سخته اره کسی خبر نداره میگی اراده خدا رو این قفل شده پریسا باید بپذیری بابا جان باید بپذیری دخترم زور نزن...استاد نشد بگم دیگ زوری برام نمونده نشد بگم من خخ وقته تو اینه خودمو نگاه نمیکنم از بس ترسناک شدم...
بهم میگی ی ساعت حرف زدم روش فکر کنم رو حرفام...استاد من فکر کردم اما نمیتونم استاد چرا گفتی؟؟اینک من نمیپذیرم و تهش من و اون حس بدی ک برام میمونه و اون حس بد خجالت نسبت ب شما...استاد من خودم تا خرخره از خجالت فرو رفتم چرا غرقم کردی...
بهم میگی ب خودت و روحیت وجسمت رحم کن دیگ نمیکشی پریسا قفل شده اراده خداس بهت میگم قفله این در ...اگ این در وا شدنی نبود چرا ارزوشو بهم دادی چرا؟؟؟چرا گذاشتی تا معامله جونم برم جلو...ن تو مقصر نیستی من کردم...
بهم میگع دیگ تمومه بازم همینه چون قسمت نیس ...
وتو اشک میشی چ کسی خبر دارد وقتی درخانه ویلایی دایی تنها بودی و اشک ریختی و مراقب بودی ان ور خط استاد نفهمد ...چون دوس نداشتم ی درصد هم فک کنه با حرفاش اشک میریزم و فک کنه مقصر این اشک هاس،ک نیس...
مدام در طول یک ساعت گفت قفله قسمت نیس تقدیر ارادس س با ر نشده بپذیر ش ازت میخام کلان فک کنی ن محدود شجاع باشی و برخلاف اون ندای درونت ک این طوری زمین گیرت کرده بلند شیو بجنگی...چطور بپذیرم وقتی عمر گذاشتم سلامتی گذاشتم؟؟چطور بپذیرم وقتی ثانیه ها باهاش زندگی کردم...و
اینک امروزدوبار مرا گرفت بود اما رو سایلنت بودو جواب ندادم و بازم گرف وقتی دیدم استادع فهمیدم باب صحبت چیست ضربانم اوج گرف وقتی جواب دادم...وقتی انتن نمیداد و شما اصرار بر ادامه گفتگو از شماره خونه مادرتون بهم زنگ زدید چون باید بهم بارها میگفتی ک قفله زور نزن ...
وقتی خدافظی کردیم از خودم متنفر بودم کمن هرگز نشد شاگرد خوبی برات باشم ونمیدونم چرا توموندی؟استاد چرا موندی؟؟من ک اونپریسا ی پیش دانشگاهی نیستم ک هر روز کلاس بهم زنگ میزدی ومیگفتی بگوبرام چیکارا کردی من ک اون پریسا نیستم بهم گفتی زیر پنجاه ...من ک اون پریسا نیستم گفتی رو سفیدم کن با اینک همیشه میگفتم تو اون همه شاگرد تاپ داشتی و رفتن بهترین جای دنیا چرا من؟منیک ن اخلاق دارم ن زبان محبتی ن هیچ...تا وقتی اون روز اعتراف کردی ک من گذشته خود توم و اون نوع سوالام وتحلیل کردن و عمیق بودنم تو مباحث باعث شده من ب چشم شما بیام و شما هرچبیشتر کنکاش کردید متوجه شدید پریسا ی الان گذشته خود شماس...ی بار بهم گفتی دوس دارم تو مث من حسرت گذشته رو نخوری...اون روز خندیدم و ب خودم قول دادم ک جبران میکنم این همه محبت بی دریغ پدرانتو اون روز قول دادم من حسرت نخورم چون مطمنم شما چقد خوش حال میشید...اما نشد...بعد خدافظی عالم رو سرم خراب شده بودک کجاس اون قولا همیشه توخیالم روزی رو تصور میکردم ب محض دیدن نتیجه بهت زنگ بزنم وعوض این چن سال اروم بودن وقتی شمارو میدیم جیغ بزنم ک شک کنی پریسام...انقد برام عزیزی بعد دیدن نتیجه با تمام فضاحتش اول نفر جز خانواده ب خودت زنگ زدم و با خجالت تمام بهت رتبمو گفتم...
پارسال گریه کردم اما نذاشتم توبفهمی...امسال نه ،امسال موقه حرف زدن با شما میدونستم اونور چ فشاری هجوم میاره سمتتون خاستم حداقل غصه نخورید ک روحش بازم داغونه ولی فیک بود شایدفهمیده باشی البت من احمق گفتم امروز از شب نتیج خاب ندارم ک یهو اشفته تر شدی...سال اول هم بماند هنوز نفهمیدم چشد...
بهم گفتی من ب عنوان دبیرت دیگ تحمل ندارم پریسا رو تووضعیت الان ببینم من تحملشو ندارم بازم ی سال عمر بذاری برا چیزی ک دیگ قسمت تو نیس پریسا و تو داری با تقدیری میجنگی ک سهم تو نیس...بهم گفتی دیگ کششو ندارم میدونم اون حرف چقد از ته دلتون بوده...ولی کاش اون خاهش رو ازم نکردی و بعد بسطش نمیدادی ب اینک من برا شما احترام قاعلم یا نه حرفاتون برام مهمه یا نه؟؟من ب خاطر شما اینک شما استاد من باشی با اقای میم دعوام شد سر شما...
ب خاطر شما اینک دوس نداشتم بماند...من ب خاطر شما شاید مسخره باشه ولی شما از گرما متنفر بودید حتی زمستونا و من از اوناییم ک با ی تق کوچیک مریضم حاضر میشدم بریم طبقه پایین بخاریم روشن نکنیمتوچله زمستون ک من اون تایم همش مریض بودموچاغان میکردم کن خوبم و فلان همون تایم اوج کنکور ی بودنمهمون تایم ککارم افتاد ب فشار زیر هفت وبستریو ی قدمی کما..
دیوانم؟!نه چون میفهمیدم با گرماچ زجری میکشید واذیت میشید و شاید فشارتون اذیتتون کنه...دروغ میگفتم ک من گرمم نیس دروغ میگفتم ک از گرما بدم میاد و تو زمستون سرما میچسبه و دروغ ودروغ...کنکنه شما معذب بشید وصد درصد بخاریو برا من روشن کنید...من حاضر شدم خودم مریض شم...منی ک ادم این مدلی نیستم حتی با خاهرم تو اتاق یادم نمیاد سر این چیزا کوتاه اومده باشم چون ب شدت بدن و سیستم ایمنی عجیبی دارم گرما سرماش کمو زیاد شه درجا مریضم...ولی شما فرق داشت...
استا د پس شما برای من مهمید خیلی هم فراتر از اونی ک فک میکنید امروز ک بهم گفتی من ی قدم اونور ترم خاستم داد بزنمو بگم ن اصن توخودت اصل ماجراییولی بازم لال شدم
....استاد دیوانه ترم کردی با اون حرف وخاهش نمیتونم دلم رضایت نمیده ...استاد خستم تنهام داغونم...
کاش فک نکنی اگ انجامش ندم ب معنی بی اهمیت بودن شما و حرف تون نیس چرا همچین کاریو کردی استاد...مشکل اینه ک شما تصور غلطی داری اونم اینه فک میکنی برای من در حد ی استاد و تموم و من نمیفهمم احساس ندارم قلب ندارم...ن استاد ن خیر شما رو ب اندازه پدرم ک دنیای منه دوسدارم ی استاد نیستی ادم با ی حرف دبیرش نابود نمیشه ادم ب خاطر مریضی ی دبیرش ک دو سال پیش دبیرش بوده روزها از پا در نمیاد...ن اینک من حرفی نمیزنم و بلدنیستم نشون بدم ک شماچقد برام عزیزی نباید منو متهم کنی ب اینک هیچگونه اهمیتی نداری و شما صرفا موندی کنار من چون این برمیگرده ب احساس دو سال پیش و مدل شخصیتی من و ...و کل این رابطه استاد شاگردی ی طرفس این بی رحمانس کحتی گاهی بابام میگ اون عجیب تورو دوس داره ...انگار این ور من ی بتم ...من ده ها وهزاران برابر اون حس دوس داشتنونسبت ب استادم دارم...
ب خدا این ضعف منه ک بلد نیستم ب مهم ترین های زندگیم بگم دوستون دارم عاشقانه با تماموجودم من گاهی مامانم میپرسه تو اصن منو دوس داری؟یا بابا میگ شک دارم اصن...من همینقدر مزخرف و لالام و همینقدر ناتوان برای گفتن و نشون دادن دوس دارم...شمارو گذاشت بودم با خبر خوبم نشون بدم ک نشد...استاد ب خدا من میفهمم این حمایتو این محبت هارو کدوم احمقیه قدر ندونه دبیرش پنج صب بره خونه شاگردش چون ی درصد احتمال میده ک شاید این طور از استرس شاگرد کم گردد سال ۹۵رو میگم استاد..من تا عمر دارم از شرمندگی اون روز هر روز نابود میشم هر روز خدا یاد ش میفتم و بعد تر هاش تا همین امروز انقد اوجمحبتت زیاده ک از شمار افتاده اینک نمیذاری بیام اموزشگاه میگی من میام پیش تو اینک روزهای اخر هر روز باهم حرف میزنی میای میبینی منوشب عاغر اخر شب میگی باید صداتوبشنوم و دوساعت خاهش ک بذار فردا بیام...از حوزه درنیامده حاضر و اماده ایی...ومن همش شرمنده و شرمنده اصن اینارو ک هر روز ب یاد میارم حالم از خودم بهم میخوره همش میگمخودت بدرک همه چی بدرک خانواده هم بی خیال چ جور دلم اومد ک جواب محبتای شما رو ندم؟؟
ولی وقتی میگی قفله من چ کنم...واقن قفله؟
ولی وقتی بهم ثابت میکنی من پریسارو ب خاطرپریسا ن عددو فلان دوس ندارم یکم قرار میگیرم اما موقتیه بازم هجوم اون روزها نابودم میکنه ک گیرم تونخای ولی جواب اپسیلون اون محبتا این بود تهش با ی خبرخوب شادت کنم ن اینک س سال حامل گند ترین اخبارم...از خودم بدم میاد ن استاد چطور باورکنم قفله ؟؟اگ قفل بود کاش خدا نمیذاشت شاگردت بشم...ن اون وقت دیگ دیفرانسیل ،دیفرانسیل با طعم ذرت مکزیکیوپیتزا دیپلمات با سس خردل وجوج رستوران همیشگی نمیشد برام میشد زهرمار...پکاش سوالات من از نظر شما مضحکتلقی میشد ک باعث نشه شما کنارم بمونید ...واونهمه محبت رو دریافت کنم پ اگ قفل بود کاش دیگ شرمنده شما نمیشدم...
حالا هی شما بگوپریسا پریساس ن ی عدد ...ولی شعور من اینو نمیپذیره...ن اینک عدده مهم باشه نه من هرگز نمیپذیرم لیاقتم این عدده ن منظورم اینه تهش بایددرست و حسابی اپسیلون کمتر اون محبتا رو جبران میکردم...
ازم چیزیوخاستی ک در توانم نیست ک نیست و من مانده این وسط ماجرا ک یسرش شمایید و ی سردل پریسا...کاش منو نمیذاشتی وسط این بی راهه
...فرداشب تمومهومنهنوز لیستم اماده نیس...
چقدر من درکت میکنم........
هیع....