باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

گوشی قشنگ:)و موارد مهم را ذکر میکند برای سابجکت های ایندش

کلی ماجرا هست

ک دوس دارم ثبت شه

ولی خسته ترم برای نوشتن

شاید در اولین فرصت ویسشو و بذارم:)

تابستون  تموم شد من آلرژی مونده الان مسلسلی رفتم چن تا عطسه دهنم وفکم سرویس شد ...

ی روز تو تابستون امسال چن هفت پیش انقد و عطسه کردم ک ی قدمی بیمارستان شدم ...خستم میکنه فک کنید مینیمم روزی ۵۰ تا عطس۳:|||و همزمان رگبار شدن توسط پشه ...

از ماجراهای این مدت ویسمو می ذارم...

و شاعرم میگ‌نون و پنیر گردو گوشی نوت مبارک:)))

اولین پست با گوشی محترم

سابجکت هایی ک باید بگم:

۱-ناز خابگاه:!

رزرو خوابگاه با ناز و ماعده و رابع:||و دهنم سرویس از دسته ناز و عاقبت وقتی با اواخردهه ۷۰ بری دانشگاه از این بهتر نمیشه

و گرم حرف زدن اونو خشک بودن من جان گفتن های ناز و جدی بودن من...و ۱۲ شب زنگ زدنش...و nبار پرسید رزرو کردی توم؟؟فرق من ۲۰ساله با اون ۱۷،۱۸ ساله اینجاس

۲_خرید خوابگاه

۳-مسافرت این‌چن روزه

۴-ثبت نام خوابگاه

۵-دو دل شدن برای پلیمر و بازم پشیمان شدن همانا

۶-خاستم باشه و نبود

۷-خاستم باشم ولی دیگ نمیشه

۸-فش دادن امشبم ی لحظه البت گذری ک تهران رو اول نگذاشتم ک بازم گفتم شات اپ گل من..

۹-و دیشب حرف زدن با سنبل موقه خواب تو اتاقش از کنکور ب خاطر نگرانی ک داشتم برایش 

و معرفی کلی کتاب بهش

چطوری با خانواده سنبل آشنا شدیم:فامیلمان تو بیمارستان مادرش بستری بود ،مامانم میره ملاقات ،خانوم فامیلمان اشاره میکنه ب تخت بغلی و میگ این خانواده از شهرستان فلان اومدن ی هفته ترخیصن ولی چون عمل خانومش که حساسه نباید جم بخوره  وگرنه خدایی ناکرده ...و سوار ماشین اینا بشه حتی ی پلم نمیتونه بره اینجا هم هیشکیو ندارن و هیچ جایی و پیدا نکردن ک پله و اینا نداشته باشه منظور هتل اینا و آنگاه اوج داستان:

و مامان من :ب مدت چل روز ما از این خانوم پرستاری کردیم ب همراه یکی از همکاراش:||ندید و نشناس ی هفت سال شش سالی میشه ک دیگ بعد اون ماجرا دیگ روابطمان شرو شده

شوهر اون خانم ی کارگر باسواده دوس داشتنیه ک من ب شخصه عاشقشم...

مامانم کلا فازش این طوره تو شهر خودمون وقتایی ک پارک و اینا میریم اگ مسافر باشه برشون میداره میاره خونمون مث خونه آقای حیدری شوش:||ک از دوم دبیرستان من ک مامانم تو پارک ب اصرار اوردشون خونه روابط شکل گرفته

یا اون شبی ک مثلا از تهران برمی گشتیم فقط منو مامانم و ا وچیک پیر زنه و دخترش و  آورد خونه:|||چون اشتباه اتوبوس سوار شده بودن و دیگ هیچ جارو نداشتن‌...

من ک حرص میخورم از این مدل اعتماد و روابط اما دگر عادت کردیم و فلا هم داریم حالشو میبریم‌ مَثَل طور...و همین مدل مادر را در بی نهایت ضرب کنید مدل خدمت ۳۰ سالش بود ...خب دگرنگویم چون اگربداند جار زدم درباره خدماتش مرا عاق میکند...


این مورد رو دیگ گفتم:)

۱۰-دیدار آقای شیمی با پدر و کلی ابراز احساسات و لطف برای اینجانب و دیگر که ب چ‌دردم میخورد مثلا...






نظرات 1 + ارسال نظر
mardomdar جمعه 30 شهریور 1397 ساعت 05:20 http://sport-fishing.blogsky.com/1397/06/30/post-970/

با سلام و ادب : وبلاگ خوبی دارید . خواهشمندم از وبلاگ اینجانب نیز بزرگواری و بازدید فرمایید و علاوه بر لینک فوق از دیگر صفحات موضوعی بدرد بخور نیز بازدید فرمایید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد