باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

رمزی میشوند

حس کردم دیگ خیلی اپن طور درباره پوذیشن ایندم حرفیدم

ب هر حال حتی با فرض احتمال یک درصد خوشم نمیاد من و‌شخصیتم در اینجا در عالم واقعی لو بریم مخصوصا تو دانشگاع ن اعصابشو دارم ن خوشم میاد کسی دربارم خخخ بدونه ...

پستای مربوط ب دانشگاه و‌حواشیش رمز ی میشن
کسی دوس داش بگ و مسلما به همم داده نمیشه:))ب بچهای قدیمی اینجا بدون شک ولی دیگ ب ادمای  جدید نه مگر ...


یادم رف

ن ک بخام ننویسم یا بنویسم ی حالی بین این دو تا ...

ک30چ میدونست ک روزی پسورد وبلاگش را یادش برود و ب بدبختی ک قبلا ها ب گوگل سپرده بود بازیابیش کند؟و چن روزی علاف شود؟

اره پسورد اینجا یادم رف حتی امشب کمی فشار اوردم ک ادرسش یادم بیاد ولی من ن فراموش کردم اینجارو ن هیچ پس چی شده این وسط؟؟کی غالب شده کی مغلوب؟؟


میرم جلو ایینه نگاه میکنم خودم رو غریبه ایی رو میبینم ،ک هم نزدیک و هم دوره

پ.ن بدترین مجازات برای ی درون گرا اینک بهش بگی دیگ حق نداری بنوی30...

قرار نیس بنویسم فقط خاستم یادم باشد پسوردت را یادم رف ...



بی عنوان...

همیشه فکر میکردم یه وب نویس کارش دقیقا ب کجا میر3ک دیگ نمیتونه تایپ کنه یا حداقلش اون نقطه وا3من کجاس؟؟

طی این دوسال نوشتن اینجا هرچند من نوشتنو از اول دبیرستان تو بلاگ های مختلف تجربه کردم و تو همه بلاگا ی اکانت سوخته و بی صدا دارم...اما طی دو سال نوشتن اینجا خخ وقتا نوشتم اخرشه و خدافظ اون وقتا خودم مطمن بودم برمیگردم موقتیه دیر یا زود ...اما حالا میفهمم برگشتنی نیستم

اینجا پره عشق و نفرتع پر حسای خوب و بد پر خنده ها و گریه هام دوسال از مهم ترین سال های زندگیم ک تو تاریخ زندگیم بنابه دلایل خودم هایلایت میخورنن...من اینجا کلی ادم های خوب برام نوشتن ک با نوشتنشون بهم کلی حال خوبو بخشیدن مث اقا حبیب ک تا ابد تو خاطرم  میمونن و محاله پاک شن ولی نفهمیدم چرا یهو رفتن شاید قرار م همین بود نمی دونم با حرفاشون با تعریف هایی ک از گذشتشون ک هدف من بود میکردن من خخخ روزا پای گوشیم با خوندن کامنت هاشون پرواز میکردم اقا حبیب با انربی ک از کامنت هاشون میگرفتم این حالو بهم هدیه میداد اینده چقد جذابه اقا حبیب برام نوشتن خودتو ببخش باور دخترم هنوزم یادمه اینک بخشیدم یا نه بماند ولی هنوزم اون جمله تو ذهنم موندگاره...مث اقای مهندس(احسان)ک با کمک هاشون تو این چن ماه اخیر ک اصن هیچ لغتی در توصیفش نیس ک بدون منت برام نوشتن از تجاربشون و هر سوالیو داشتم جواب دادن صادقانه ،توصیه هایی ک هنوزم ب کار میبرم مث وقتی میگن فلان استاد میاندازه و من لبخند میزنمو میگذرم...;))

و مسلما تا ابدِابدیت محاله یادم بره اقای مهندسو و خوبی هاشونو شاید تو اون روزا بهم نشون دادن ادم خوب و مشتیم هنوزم هس...تینک خیلی جاهام رک نقصمو میگفتن هم از اون جمله ها بود ک تو ذهنم هایلایت خورد و واقن خیلی جاها ب جا و درست بود وقتی میگیم کمک و توصیه صادقانه ینی دقیقا همین مدل اقای مهندس...

شتیک...ک چقد با کامنت هاشون ب فکر ب ته فکر غرق میشدم و حرفایی ک رد و بدل میشد همیشه حواسم بود چ لغتیو ب کار ببرم مثلا شتیک بهم یاد داد شاهکار کلمه خوبی نیس چون  از ی جبر گرایی میاد  بهم یاد داد قدرت کلماتو نادیده نگیرم...شتیک بهم یاد ک میشه خیلییی بزرگ و عمیق تر از انچه ک فک میکنم ،فکر کنم بهم یاد داد با حرفاش اندیشه چقد مقدسع...

عجیبک دخترم...ک چن روز پیش از مجازی مطلق ب مجازی نسبی پیوستیم و باهاش حرف زدم بعد مدتا بی خبری...عجیبک معرفتو بهم یاد داد و اون روز پشت تلفن بهم یاد داد میشه قوی موند...

و همه ی شماهایی ک در حد ی کامنت در حد ی رهگذر منو خوندید در خاطرم خاهید ماند...



واقعیت انقد فاصلس با پریسایی ک سال 95اوایل بهمن اینجارو ساخت با پریسای الان ک دیگ نمیشه ادامع داد‌...من اروم تر شدم درون گرا تر بی صدا تر و  ....شاید انقدی ک دیگ نوشتنم مسکنم نیس اونم وا3منی ک نوشتن دوای درد بود...شاید باید کوبید شایدم باید ادامه داد با همین پریسا ته نقطه کجاس نمی دونم شاید نقطه ب سر رسیده نمیدونم...

دلم تنگ میشه واسه اینجا واسه نوشتن حتی واسه پریسای 95اما دیگ هرچیزی تاریخی داره با پریسای95نمیش رف جلو انقد تغییر کرده ک گاهی وقتا نه خیلی وقتا نمیشناسمش...


این پست کامنتاش بازه رمزیم نمیشنن بازه واسه ابد وبو نمیبندمدلم نمیاد حقم داره دوسال من از خودم نوشتم چطور میشه دوسال زندگیمو ببندم ،ن نمیشه...برنامه ها داشتم واسه نوشتن اما خب نمیشه دیگ نمیشه...

این پستم گذاشتم ک اگ هر کدوم ازشماها ک ازتون نوشتم و ننوشتم خاستید دوباره برام بنویسید از این محبت و لطفتون بی نصیب نمونم...تا زندم ب قسمت نظرات وبلاگ سر میزنم ب امید نشونه ایی از هر کدومتون ک برام خیلی عزیزید‌.‌‌‌..اگ دیگ کامنتتون تایید نشد و جوابی ازم نگرفتید ب هرحال مرگ حقه...همیشه دوس داشتم خاننده هام بفهمنن مردم:)اینم راه فهمیدنش تا زندم  میخونمتون حرفاتونو و جواب میگیرید اگرم ک حرفاتون بی پاسخ موند ،فاتحه یادتون نرع لطفا چارتا صلواتم بفرستید خدا تو رودربایسی شماها بگذره :))


حلال کنید ،یا حق


دیوونه خراب کردم ینی؟؟یا تو ؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اوج تر از خوشبختی;)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.