باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

من معلمت...

امشب بازم پشت تلفن من مردمم...من این روزا بارها دارم مرگو تجربه می کنم ،مرگ چیزی نیست جز از دست دادن تمام...

امشب حس کردم اگ راه داشت یکی میخابوندی در گوشم...کاش سیلی رو بخورم قبل پشیمانی...

بهم گف من ب عنوان معلمت نمیذارم تسلیم شی...

بهم میگ باید ی جلسه همو ببینیم قبلا ها همچین جمله ایی ارزوم بود ،اما الان نه...سعی کردم از حرفش استقبال نکنم ک زورم نرسید...امشب توپش از دستم پر بود...

چقد بد شدم من ی روز خوب بودم...


من معلمت...

غم انگیز ترین لحظه عمر من اون جایی بود ،ک امروز پشت تلفن ،گفتید ،بابات حرص میخوره  بهش فشار میاد وقتی تورو این جوری میبینه ،مادرت ...و من معلمت...

جمعه باید دست پر باشم اما تا الان خالی خالیم...


برای اقا حبیب

اقا حبیب "ی چن ماهی اصن ب وب سر نمیزنید واقن ی روز هایی با شوق کامنت شما میام سر میزنم ک نیستید...

می دونم قطعا گرفتارید و کار دارید ..اما من خیلی از بودن شما انگیزه و انرژی میگیرم...پس منتظرم دیگ:))

می دونم قطعا براتون وقت گیره ...و توقع بی خودی ...ولی باور رو فراموش نکنید...

ارزوی سلامتی و دل خوش دارم امیدوارم حال دلتون در کنار خونوادتون درجه یک باشه...

مخلصیم:))

ی سری از ادم ها...

تو زندگی هر ادمی باید یک نفر وجود داشته باشه ،ک بودنش معنای هستی بدهد...

دبیر جان دیف الان ک باهاش حرف زدم ،احساس کردم ینی در واقل یادم افتاد ک پارسال چقد بد شرمندش شدم ،چقد دستای خالی اذیتم می کرد...تو کجای دنیا راس ساعت 5و45 دیقه صب ی نفر در مقام دبیر دیفرانسیل روز کنکور شاگردش میره خونشون فقط چون ی چیزایی در مورد شاگردش میدونه مث مهم بودن هدفش ،اینک شاگردش چقد شبیه گذشته دبیر جان و اینک چید ب حمایتاش نیاز داره بی منت ...اومد خونه ،ولی چ اومدنز من ک مرتب حالم بهم میخورد جو متشنج نوشتن از اون روزا واقن عذابم میده واقن برام عذاب اوره بخام از اون روزا بگم اینک مرتب بهم زنگ میزد نگران بود خیلی شرمندگیم جلوی افراد درجه یک زندگیم اتقدر دردناک ک نوشتنش ازارم میده ،ازارم میده صب کنکور ک حالم بود مامانم چ حالی داشت پدرم ی لحظه چشم ب دبیر جان افتاد یهو دیدم چشماش پر اشکه سعی کرد نفهمم ولی فهمیدم خاهرم امان از خاهرامممممم....ای امان از شرمندگی ،امان وای امان...

الان ک باهاش حرف میزدم میگم دبیر جانممممم ،کلاس میخام ؟بر میگرده میگ موسسه ب کار نمیاد یا تو بیا خونه ما یا من میام منم سریع موضع گرفتم قبول نکردم و یاد اوری کردم ک پول فلان جلسه رو هم نگرفتید بماند پارسال تقریبا نصف هزینه رو نگرف...کلا فقط من این جوری بودم همیشه میگف تو فرق داری...:)))))

اما ایشون قبول نکرد ،گف بحث می کنیم ...همین جوری من کلی زحمتم براش دیگ اینم هیچ...بودن دبیر جان در ز ندگی من موهبت الهی محسوب میشه...حیف قادر نیستم ک داد بزنم جلوی خودش بگم دوسسسسستتتتت دارم ای همه خوبی تورا...

ب بابام میگم از عشقم چ خبر؟:))بابا میگ چن روز پیش زنگ زد پرسید دخترم کی  بر میگرده از همدان؟(عشق همان دبیر جان است)انقد ما عشق،عشق کردیم ک بابام کنجکاو شد پارسال رف پیشش و اون جا ب بعد شدن رفیق فابریک...بابامم هر بار میگ رفاقت ما ب تو ربطی نداره!!هر بارم میگم من کشفششش کردم :))و پدر م هر بار میگ ب اندازه ی اقای فلان و فلان دو تا از دوستای ب شدت صمیمیش،عشق تو برام عزیزه ...مام خر ذوق ...

از این همه حرف زدن فقط خاستم ب خودم یاد اوری کنم ،،تو قول دادی پریسا ،قول دادی ک جواب محبتای دبیر جان رو میدی قول دادی ،قول دادی ،قول دادی ،قول دادی ،قول دادی ...

ب دبیر جان تو حق نداری جواب این محبتارو ندی 


خودت  خوب می دونی ب اندازه بابا اونم نگران سلامتی و حال تو ...

پریسا خانواده و همه ی طرف...دبیر جان ی طرف ...پریسا دبیر جان...جان تر از جان ...انقد پدری کرده ک بخای از جون مایه بذاری براش...اون بهترین استاد دنیاس...دبیر خوب تر از خوووب...

پریسا بدهکاری ب خودت ب خانواده ب دبیر جان ب مامان بزرگ...ب همه ب خدا ک بماند...پ.ن مامان بزرگم باید بره دکتر قبول نمیکنه میگ تا پری کنکورشو نده هیچ جا نمیام...مامان بزرگ (مادر مادر)حقیقتا ما را از تمام نوه ها بیشتر می دوستت...و حتی در عیدی دادن این مورد ب نفع منه قبل اینک ب سایرین بده مال منو جدا میده و میگ تو فرق داری...این موضوع باعث شد حتی دختر دایی سوم ابتدایی از این موضوع خشمگین شود..

این مدت ک همدانم...کلی مامانم و متلک بارون کرده:))بهم زنگ میزنه ک کی میای...مامانم میگ ی روزایی میشینه فقط برا تو گریه میکنه:)) خلاصه این اسممان هم سلیقه مادر بزدگ است...در واقع بنده با اسم ایدا تو گوشم اذون میدن همون شب بعد مراسم اسم گذاری مادر بزرگ خاب میبینه ک بهش دستور میدن اسم کودک را پری بگذارید :))و مادر بزرگ صب روز بعد خاب را ک تعریف میکنه پدر جان میگ پس میذاریم همونی ک مامان بزرگ میگ فقط ی سا میزاریم تنگش:))ان گونه ک در تاریخ امده ما هنگامی ک متولد شده ایمم هر کسی ک ب ملاقات مان چ در خانه و چ در منزل همه معتقد بودن ما برف بودیم و ماندد پری...

هر چن وقتی رشد کردیم ب دلیل حرص و جوش سبزه شدیم :))خلاصه ک مادر بزرگ ،همان گونه ک ما عشق او بیدیم او هم عشق ما بیده...

پریسا ب کلی ادم بدهکاری...

یادم نرفته پارسال این موقع ها قول دادی...





بغض ...

چ دنیای بی رحمی شده...چ جوری شد ک ب این جای قصه رسیدیم ...ک از کشتن ادم ها فیلم بگیریم و داد بزنیم الله اکبر ...چ طوری شد ک کشتن ادم های بی گناه با ی تیر گلوله کمتر از ی ثانیه تبدیل شد ب ب بهترین اتفاق ...چ طوری میشود زنی برود ک حقش را بگیرد اما خودش وحقش از دنیا خاهند رف...تصویر فرزندش را دیدم و ازارم می دهد ...همه میگن تو خودتو در گیر نکن درستو بخون اما چ گونه ب ان پسر ی ک منتظر است مادرش برکرد اما برگشتی در کار نیس فکر نکنم...چ طور میشود ب ان کودکی ک ان روز در مجلس بوده و اون تصاوبر دل خراشو دیده و خدا می داند با ذهن و روان کودک بی گناه چ خاهد کرد...چ طور ب ان کودکی ک مادرش را از دست داد ان هم سر هیچ و فک می کنم ب ایندش و در لحظه بغض خفم میکنه...اینده ان کودک ک گنده ترین کس زندگیشو از دست داد ان هم در ماجرایی ک اول واخرشو واکابی می کنی مدام با خود تکرار می کنی ب کدامین گناه ان بانو ب ابدیت پیوست و ان کودک ی عمر باید کابو سی را با خود یدک بکشد ک حقش نیس...مادرش رف پی حقش اما ...حق پسرش را ک داشتن مادرش بود را هم نا حق کردن....

خدایا کی جواب میده ؟خدیا کی جواب دل ان بچه بی گناهو میده ؟خدایا تمام ملکوتت را وادار ب سجده در برابر این مخلوقاتت کردی؟؟برای کدامین خوبی هایشان ؟دلم گرفته خدا خیلی گرفته ...خدایا سکوتت رو نمی فهمم ؟؟چرا سا کتی ؟چرا وایسادی ببینی این  (باید چ عنوانی صدایشان بزنی؟)با جهانت چ خاهند کرد ان هم ب نام تو و ب نام خشنودی تو ؟

این چن روز حتی نمی تونم با قاطعیت در مورد ماه اینده ام حتی فک کنم امنیت روانیم را دزدیدن...

خدایا خدایا خدایا من خستم از این دنیای خاکستری و سیاه میخام پیاده شم...بد تربن جای داستان این جاس ک هیپچ کاری نمی تونی بکنی و مث اب راکد سر جایم نشستم و منتظرم ببینم چ میشود ....دلم پیش ان پسر بچ بی گناهه چ طوری میبخشی ؟اصن گذشت معنا داره ؟

خدایا این هدف تو نبود از خلقت ما ...تموممون کن باور کن نشونه های قیامت 10برابر از خود واقعیش رو، ما بدترشو داریم زندگی می کنیم...گیرم صلح در مملکتم قرار گرف پس کشور های دیگ چی ؟خدایا ،دلم اشوبه ،ان کودک چ میشود ...

تسلیت ب تمام بی گناهان این ماجرا 

خدایا این سکوت تو پایانی داره ؟می دونم عرش کبریاییت با گریه های ان پسر بچه لرزید شکی ندارم ولی چرا تو هم بغض و خشمت را پنهان کردی ؟؟

خدایا خیلی ها خستن ...

کاش از اول زاده شویم،پاک ،مهربان ،بخشنده ،با گذشت ، صبور ،

...از اول امده بودیم برای خوبی کردن از کجای داستان پل شکست ک غرق شدیم و راه را گم کردیم  ...

ارزو می کنم امنیت و صلح برای تمام جهان برای تمام مردمان جهان با هر ایبن و فرهنگ و نژاد و ملیتی ...

خودت گفتی بخانید مرا اجابت می کنم شما را...

اجابتم کن...صلح نیاز اولیه بشریت ک این روزا بزرگترین گمشده مان شده است...

مدت هاس بغض شدیم و در ظاهر میخندیم...




پ.ن ساعت ۵:۰۵بعد نوشتن فقط گریه کردم برای تمام بدی های دنیا و ان کودک...چ میشود اخر این بدی ها ؟؟چرا منفی در منفی این جا مثبت نمیشه...سرم درد میکنه...