باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

اولین ساعات ۹۶

خب سلام علیکم :))دقت کردید سلام نمیدم

دیشب ک تمرگیدیم و علیخانیو دیدیم ...البت خودم ی تنه...

صب دیگ نرسیدم ببینم ناهارو رفتیم خونه دایی اوچیک و سریع زدم شبک سه چقد خوب ک مهران مدیری اومد(در واقع می دونست من اون تایم برناممه رو میبینم برا همینم دیر اومده بود جدی ها:)))

و لحظه های سال تحویل اغا چاغان نکنم، فقط برا خودم دعا کردم و فقط تورو ازش خاستم...

ناهار ک باب میل من نبود مامانم ازم التماس کرد ک قاطی نکنی این بارو ببخش شام جبران میشه...من درسته لاغرم اما مث ی گوزن فقط میخورم ک علتشو سرچیدم، ب دلیل نگرانی ک همیشه دارمش باعث میشه خخخ بخورم و لاغر هم بمونم‌،من ک راضیم:)

هیچی  بای حالتی ک میخاستم خونه رو بترکونم برا خودم نیمرو درس کردم...درسته من ضایقه بدی دارم اما باید بهش توجه کرد و تنها کسی ک هوامو داره پدرمه...البت فک کنم حوصله عصبانیتمو نداره و لطف میکنه وقتایی ک ناهار یا شام باب دل من نیس ک متاسفانه یا خوش بختانه چن‌وعده در هفته میشه برا من از بیرون غذا میاره ک امروزو نمیشد، واقن حق میدم...

بعدش من اصرار کردم منو ببرید خونه من شام نمیمونم، خونوادم از اون جهتی ک میدونن کلم خرابه:)) سریع گفتن باشه ...اما رفتیم اما چی؟کلیدو جا گذاشته بودیم و رفتیم خانه مادر بزرگ...و بعد از ی ساعتی اومدن دنبالم با پدر رفتیم خونه ک چشتون الهی عملیات جنگی نبینه عاغا بگم ۵۰تا نارنجک ت رکوندن کم گفتم خونه کامل میلرزید خر وضعیت بود مگ میشد بشینی بعد یکی دو ساعت پدر گف برو بپوش ک نمیخاد بمونی حالا من جرعت داشتم بگم نمیام...

و دست از پا درازتر برگشتیم خونه دایی اوچیک ک همه اون جا جم بودن بنده بعد شام حوالی ۱۰رفتم رو تخت دخی دایی خابیدم و حوالی یک نصف شب مامانم بیدارم کرد...وقتی خابیدم کلی ادم بود و وقتی بلند شدم جمعیت نصف شده بود و هاج و واج...

مدلم این جوریه وقتی حوصله ندارم میخابم حالا میخاد وسط مهمونی شب عید باشه...و کلا با کسی نحرفیده...وواقعیتش حوصله کسی.‌هم نداشتم ...در واقع حرفی هم نداشتم...


ب نظرم خابه بیشتر چسبید ...

ب قول دایی اوچیک از لحظه سال تحویل تا یک بامداد متعلق ب هیچ سال نیس البت نبود.و خلا بیشی نبود

عکس فوتو بای می:))


سفره هف سین خونه ی میزبان...

پ.ن الله اکبر از این شباهت مدیری ب اقای فیزیک واقن هنگ کردم..لحظه ایی ک علیخانی صداش کرد و اون رو سکوو وایستادع بود ی لحظه واقن حس کردم اقای فیزیک، این کشفمو هر وقت ببینم بهش متذکر میشم...عه

 همین الان یادم اومد من خاب بودم ایا عیدی دادن؟ اگ دادن مال من دست کیه همه خابن...:((نکنه ندادن اگ دادن چرا خونواده سکوت کردن...؟

اوف حقم بود مال من بود، سهم من بود :((


علیخانی:))

میدانم در این ساعات علیخانی روی انتن زنده شبکه سه، هی ب خودم میگم ن امسال نمیرم ببینمش...ولی نمیشه مگ میشه کسی ک سال هاس با اون لحظه های اخر سالو سپری کردی امسال کاتش کنی، نکنه میخای انتقام ۹۵روبگیری...تی ویو روشن می کنم همین الان صداش تو گوشمه و میخندم ...اما مث اینک اخرای برنامه امشبه نمیدانم شاید...

امروز هزار بار خاستم بیام پست بذارم اما هی حذف کردم مث شیری ک هزار بار ب طعمه اش نزدیک میشه و بی خیالش میشه...

امروز شهر من بارون بارید اونم چ‌بارونی ک اخراش شد برف...

و من رفتم زیر بارون کلی حال داد و هرگز نتونستم درک کنم اونایی ک بارون میبارع چتر میگیرن رو سرشون ینی چی؟معنیش چیع باید خیس شی ؟نمیفهمم...


۹۵انگار گریش گرفته ...

علیخانی میگ:الان مرور ارزوهاس ارزوهایی ک اول ماهو، اول سالو دویدی براش اما نرسیدی، مرور کن...

کلی حرف تو دلمه اما چرا از تایپش فراریم؟

برم علیخانی...

اه از این علیزاده ایی بدم میاد...


خاطره بازی:))

اون ارتفاع هم دربند:))

روبروی باغ بهشت ک ناهارو زدیم با ایدا خاتون خانوم:))

اونم غروب دوس داشتنیه اتوبان مدرسه ،پل طبیعتیهو دلم تنگ شد...

یادش بخیر او‌نجی پله های موزه  ی سینماس...

خو سرمه ای منم اون یکی ایداس

راستی ۹۵هم تمام شد...

در انتظار ...

ساعت 2و 42 دیق ب وقت شهر من ...

و من کماکان منتظر ببخش ...

امشب در هیاهوی شلوغی ها بی تابی را قایم کردم...

فیلم های 8سال گذشته را دیدم و من دخترکی شاد در میان دنیای کودکی و جوان بودم...اما حالا وقتی جلو ایینه می ایستم در چین پیشانی م فرو میرم و من چقد زود شکسته شدم و فقط سعی می کنم ب قدم نگا کنم و صورتی ک پر از نگرانی...

اون روز مهمونی داشتم ک فک میکرد من متولد 70ام و خاهر بزرگم متولد 76!

گاهی بی صدا شکسته میشویم بی صدا انقدری ک وقتی برای بار ها میری جلو ایینه متوجه نمیشی اما ی روزی خشک میشی جلو اینه انگاری سال هاس رو زمینی ...

و ان روز داشتم ادبیات میخاندم و ناگهانی تار موی سفید سرم را کندم و دقایقی بهش خیره بودم...

من تو ی این دو سال پیر شدم چیزی ک باید اعتراف کرد...

درون گرا تر شدم عصبی تر شدم پر خاشگر تر شدم و گوشه گیر تر...

اینارو نگفتم ک بهت یاد اوری کنم ک ببخشی نه چون میدونم بهتر از من خبر داری...و دردی ک امروز داشتم بالاخره ی قراری گرفت.

تو خیال منو راحت کن...

چ جوری بگم خسته ام میخام برگردم چ جوری خدا؟ جوابمو میشه بدی؟

و روز های اخر 95و من سر درگم...

95؟همون سالی بود ک قرارمون این بود شریف باشم...اما خونم ...

پستای وب قدیم را میخاندم پستایی ک مال پارسال بود...نوشته بودم 95 مهر 95تهرانم خیابان ازادی دانشگاه صنعتی شریف ،دانشکده برق،نوشته بودم 95سال رسیدنه ...

امروز ی لحظه پدرم فک کرد ک باز شده کاملا و شوقی ک تو چشاش بود از خودم متنفر شدم و منم زل زدم گفتم باز نشد اشتباهی متوجه شدی پدر من...

حال بچه اییو دارم ک پدر و مادرش میگن دیگ نمیبخشیمت و دوست نداریم....من برا خدا...

خدا داره صب میشه بخشیدی؟بگو بدونم ...

ی روزی ی جایی باز ب ملاقات خودم میرم...

 و من میدونم این اخرشه قسم ب دردی ک دارم یدک میکشم قسم ب روحی ک از تو ب من رسیده...

*ب دبیر فیزیک دیروز نه پریشب اس دادم ک برام ی جلسه بذاره وا3هفته بعد ...

اقای فیزیک اروم و دوس داشتنی...واقعیتش من فیزکم خخخ خوبه مثلا چن ماه پیش ب ی دانشجو فیزیک دانشگا رو درس میدادم واقعیتش اینه ک اگ خوبه ب شدت مدیون تدریس لاکچری اقای فیزیکم و شاید از تیزهوشانی بودم فقط این جاش ب کارم اومد...

و موندم اون سوالو بپرسم یا نه ؟اینک چرا دوم دبیرستان و سون دبیرستان تا اوایل اسفند با من خخخ بد برخورد میکرد؟بد برخورد کردن منظورم اون بد روتین نیس...

بعد ک شد پیش ایشون سر کلاس انقد برا من احترام قاعل بود کالدهنت والسرویس:))واقن برام جالبه نمیدونم شاید من خخ حساس بودم ولی ی چن باری گریه کردم واقعیتش من از اوناییم ک نشون میدم خخخ پوستم کلفتمه و خخخ وقتام برا حرف 99درصد ادم هام تره خورد نمیکنم ولی اون جزو ا ون ی درصد بود شاید چون دبیر فیزیک بود درسی ک من میپرستمش...

البت پیش دیگ مدرسه ی ما نموند بناب اختلافاتی ک با مدیر وحشیمون پیش اومد...اما اون لطف کرد برا کلاس ما در هفته یک روز تو موسسه کلاس گذاشت اونم مجانی:))و من فیزیک پیشو در هفته ی جل3یاد گرفتم اون حجم زیادو :))حالا پیش انقد تحویلم میگرفت ک دیگ شک کرده بودم واقن:))یادمه ی بار یکی از بچ ها رف پیشش گف اقای فیزیک کارتون دارم(خو ما هرچی تک رقمی و دو رقمی و رتب های خوب داشتیم همشون شاگردش بودن و ی جورایی هم مشاور بود ی جورایی ک نه حقیقتا:)))

بعد گف سمیرا عجله دادم منم چن دیقه قبل تر بهش گفتم اخر کلاس وایسه کارش دارم بعد ک ب سمیرا اینو گف منم گفتم پیش خودم هیچی دیگ کار داره و من بی خیال شدم کلاس ک تموم شد صدام زد بیا ببینم چی کارم داشتی:)) این کسی ک دبیرمو میشناسه می تونه درک کنع چ حس خوبیه و جواب سمیرا رو نداد...ی روزم سر کلاس بهش گفتم بمونید سوال دارم ازتون بعد ک کلاس تموم سد بچه ها رفتن جلو میزش و مشغول حرف زدن بودن باهاش و در تمام اون شلوغی هایی ک ان دیوانه ها ب راه انداخته بودن چشاش دو ،دو میزدن ک منو پیدا کنه و نگام کردو گف بیا ؟مگ سوال نداشتی و 6یا بیشتر نمی دونم ادمو ایگنر کرد:))و چ روز هایی ک ب تخته زد و گف ساکت بچ ها ...باور ی سوال جالبیو پرسید ساکت بچ ها باوری نکته ی خخخ خوبی گف...باور ی سوالی تو جزوش بود ک کسی حل نکرد ما حل کردیم وبد ک من جواب هارو اعلام کردم گف بچ ها برید بعدی .بعد سمیرا گف ک اقای فیزیک ما حل نکردیم و اقای فیزیک با ی لبخندی ک دقیق یادمه گف باور ک حل کرده ،باورتو برو بعدی...و ...سر کلاس البت این و حتی دوم دبیرستان ک ما ب شدت باهم نمی ساختیم :))وقتی درس میداد زاویه دیدش من بودم و ی مدت جامو تغییر دادم و اون بازم زاویه تدریسش من بودم...

و وقتی ک براش سوال میبردم و حل میکرد بدون توضیح من فقط با نگا کردن ب شیوه حل کردنش یاد میگرفتم...

و یادم نمیره وقتی ک موجو درس میداد و من یهو گفتم پس انرژیش چی میشه با ی لبخند پر از انرژی برگشت و نگام کردو گف ...

و وقتی سوال میپرسیدم چقد خوب توجیهم میکرد...

حالا موندم واقن برام جالبه چرا اون اویل ما باهم مشکل داشتیم حس میکنم من خخخ حساس بودم اما واقن برخوردش با من خخخ فرق داشت...

ویاد دیف جانمان بخیر...ی روز سر کلاس ب ازاده گف نمیگم این چقد شبیه خودمه ...خاطرات من با اقای دیف میشه ازش ی کتاب نوشت...

و هم هیجان دارم هم استرس ک قرارا بعد 9ماه اقای فیزیکو ببینم و خخخ دوس دارم ازش بپرسم شاید پرسیدم اگ وقت بشه...امیدوارم از 95نپرسه از اینک چرا موندی ؟چون نمیخام چاغان کنم و مجبور میشم سکوت کنم...هر چن میپرسه ...

البت چاغان نمیشه کرد ولی سکوت هم دوس ندارم...

امیدوارم خخخ سرد برخورد کنه...نه نه اگ سرد برخورد کنه برا ی مدت واقن افسرده میشم تازه باهم خوب شدیم...

وایی:))ن سرد برخورد کنه ن از 95بپرسه اینو میپسندم:))اوف من هر بار ک مهران مدیریو میبینم انگاری اقای فیزیکو میبینم واقن این دو تام شبیهن او نام ننن خیلی ظاهری ولی طرز حرف زدنشون حرکات سر و صورتشون کپ هم ینی خخ شبیهن واقن از این نظر ،قد و هیکل هم هما ن طور جدی! و من دورهمیو ی مدت میدیم فقط چون دوس داشتم دبیرمو ببینم:))

واقن دوسشون دارم هر دوتاشونو :))ب سه ستاره هم ب اقای فیزیک رای دادم:)) هم برای اجرا هم برنامش:))

دوس دارم واقن از بپرسم ...


حالا اگ اونه میگ: کی؟من ؟ن توهم زدی :))اصن یادمم نمیاد :))

*قرار نیس هر اد می ک برای تو مهمه توم براش باشی خخخت وقتا این مسیر یک طرفس...

خدا چی شد؟ دیگ خاطرمم گفتم اما تو هنوز ساکتی؟از این سکوت میترسم...

یادت باشه من عاشقی بلدم ن فراموش کردن...

ساعت 3و 35خدا تا نفهم نمیخابم...

تا 96خدافظ...

عیدتون مبارک ،96؟ تو از چ تباری خاهی بود؟

فقط 96جان بدون ک تو اخرین نقطه امید زندگیم هستی همین و تمام زندگیم با تو میتونه شرو میشه با توم می تونه تموم شه...

فقط من از شکست خسته ام تو مهربان باش مث خالقم...

96تو با من خوب باش...

تو سختیم کاش دستمو بگیری ن مچمو برا اخرین بار قسم ب سلامتی ...

بعدا باور نوشت:

ساعت 14و 45: شکرت ،بخشیده شدم باور بخشیده شدی قدر دانت خاهم بود ن با حرف بلک با عمل...خدای قشنگم شکرت ممنونم ک اعتماد کردی...چشم یادمه اخرشه می دونم اگ خرابکاری کنم کار م تمومه...مر30...خدا من و تو ب هم گره خوردیم ...اگ سخت بود اگ گریه کردم چون ب اونم گره خوردم تو بهتر از هر کسی میدونی اون فقط ی دانشگا نیس اون جا مسیر رسالتم شرو میشع...یادمه ،یادمه ممنونم ازت ...خدا دیشب ک تا 6صب بیدار بودم واقن نا امید شده بودم ...اما خبوتو همیشه تو بزنگاه های زندگیم دستمو گرفتی...ممنونم ازت با همه قدرتم می جنگم و قدر می دونم بخششتو...

الان از درد خبری نیس اینم بازم معجزه تو نه ؟

اوف مر30...

شکرت ک تو سختیم دستمو گرفتی شکرت تو خدایی و نذاشتی تنها شم...

برم تستامو حساب کن...ای جووون متولد شدم...

هی شریف جان من میام حالا میبینی این بار میشه چون منم میخام ک بشم...

پنجره باز میشود بوی بهار میرسد ..اخیش منم ی ذوقی کردم برا بهار...

بخشیدنت ،نگاهی ک برا اخرین بار بهم کردی اغاز منه...اغاز...

ای خیال خوب من دیدارمان نزدیک است...

شکرت...

من میرم سراغ کتابام :))

واو دیف قراره مشتق بخونم چ خوب فیزیک هم موج و تحلیلی ماتریس...چ خوبه ک دنیام برگشت...







خدایا تو ب جام نگرانش باش

حال من مث یدادمی ک تو خود برزخ افتاده

خدا چرا عاشق چیزی شدم ک توان ندارم برا بجنگم خدا این بدترین واری بود ک در حقم کردی کاش عاشقش نمیشدم کاش هدفم نبود کاش ب خاطرش سلامتیو معامله نمی کردم کاش غیرت داشتم...

امروز متوجه شدم امشب 4سوریه از اون ورم دنیا رو سرم هوار شد ک هفته دیگ عیده در واقع من فک میکردم هفته دیگ 4سوریه و دو هفته دیگ عیده ...ینی قوربون شوق و ذوقم برم برا سال جدید...

مث ی مرده متحرک شدم مث ی ادمی ک باخته همه چیو...اما ایا واقن من باختم همه چیو ...خدایا تو جای من ب هش عادت کن؟ن نه من عادت کردم من از مرحله عادت گذشتم اما میشه نذاری تنها شه؟چی من ؟من لیاقتشو ندارم ...

گریه ،چرا دارم گریه می کنم گریه حق من نیست ...

خدا شرمندم...معذرت...باختم ،ب ته خط رسیدم...

خدا ...امروز انگار شده 15بهمن 93بازم قفل کرده درد داره اما دیگ برا اونم کار ی هم نمی کنم...

تو بخشیدی من از خودم صلب کردم و الان هیچ راهی برام نمونده...

اگ فک میکنی ...مه من لیاقتشو ندارم...ولی هرگز ...اییی خدا چرا نمی تونم دست از سرش بردارم...خدا...تو ی این نقطه از زندگیم فقط خودت می تونی ب دادم بر30خدا ب خاطر 5سال عاشقی میشه ؟؟ن روم نمیشه ازت معجزه بخام چون دادی و من نخاستم ببینم...ولی تو خدایی...اگ سخته برام اگ گریه میکنم چون دوسش دارم یادت ک چ شب هایی گریه کردم براش ...اما بازم ب تو میسپارمش از من بهش بد نگو...بدی هامو نگو...

خداااا...نه نمی تونم ولش کنم ،خدا ی بزرگ...بازم میام ب درگاهت بازم میام ،بازم میلم اون قدر در میزنم ک جوابمو بدی...خدا ی نگاه دیگ خدا حکممو صادر نکن فقط ی نگاه دیگ...می دکنم هزلردبار اینو ازت خاستم اماواین اخرشه ..خدا خودت داری میبینی نمی تونم ازش بگذرم...ای کاش می تونستم فراموش کنم ای کاش می تونستم بی خیال اهدافم شم...اما چ طوری فراموش کنم ک سلامتیمو معامله کردم جواب این دلو چی بدم...خدا تو خدایی تو خدایی تو خدایی تو خدایی تو خدایی تو خدایی من ی بندم ی بنده ایی ک ب سهم خودم پرم از اشتبا پرم از غلط پرم از گناه...من بندم دل بسپارم دلمو بذارم ی جایی نمی تونم دست بردارم تو غیر من اون همه بنده های رنگی رنگی داره و بهتر از من اما من چی خدا ؟ غیر تو کیو دارم ب کی پناه ببرم...خدا اشکامو داری ؟خدا این قرارمون نبود می دونم فقط ی فرصت دیگ فقط ی فرصت دیگ توروخدا توروخدا...خو گریه میکنم چون دوسش دارم چون قلبم مال اونه...خدا تو ی بار دیگ نگام کن قول میدم ب خدا قول میدم قسم ب دردی ک دارم یدکش میکشم هر لغزش دیگ ازم بگیر و اون اتفاق هایی ک قراربیفته خدا برم تستامو حساب کتاب کنم یا ؟خدا نمی تونم باورم کن برا اخرین بار باورم کن برا اخرین بار باور م کن...خدا ازم بگیری می دونی ک منم میمیرم خدا برا اخرین بار باورم کن...برا اخرین بار هر اشتباه کوچیکی از این لحظع انجام بشه اکی خدا من تسلیمم فقط ی بار دیگ خدا خودتم می دونی خستم خودتم می دونی ته خطم...خدا مسیرمو اشتباهی اومدم اما قرار نیس تا اخرش اشتبا برم خودت میگی برگرد وقتی اشتباه کردی خدا مسیر اشتباهیو باید برگشت...خدا می دونم هزار بار این جمله هارو گفتم و حالت داره بهم میخوره اما خدا هیچ وقت انقد کلافه نبودم از دست خودم خدا من واقن خستم واقن ته خطم اگ دستمو بگیری ؟اگرم نه سقوط می کنم...

خدا یا تو خدایی تو خدایی فقط خدا چ جوری بگم ک باورم کنی لعتت ب من ک انقد گند زدمو و توبه شکوندم هیچ جوره بهم اعتماد نداری...خدا قسم ب دردی ک دارم یدک میکشم اخرین اگر خوب رفتم جلو ک هیچ منو تو هدف اگرم نه همون اتفاق هایی ک توافق کردمو بفرس من میپذیرم خدا ی نگاه دیگ...خدا ی نگاه دیگ...دل خونمو نشکن خدا تورو ب اون لحظه ایی ک روح خودتو در من دمیدی قسم ی نگاه دیگ...باورم کن اگ نشد من تسیلمم...

خدا ب خدا نمی تونم ازش بگذرم.  نمی تونم بگذرم ک اگ میتونستم رها میکردم اما نمی تونم من ضعیف تر از این حرفام بخام از ش بگذرم ...خدا قسمت میدم میدونم بهم اعتماد نداری اما قول میدم برا اخرین بار ک دیگ هیچ وقت ازت فرصت نخام تا 15تیر فقط ،فقط،عید تو راهه عیدیمو میدی؟نشکن نذار خورد شم...

خدا فقط ی نگاه باورم کن می دکنم در حد اعتمادت دیگ نیستم اما ی بار دیگ ریسک کن و بهم اعتماد کن همه ی زورمو میزنم ک ب افتخارم دست بزنی خدا ،ی بار دیگ فقط...

غلط کردم غلط کردم غلط کردم غلط کردنمو تو عملم نشون میدم فقط ی نگاه دیگ ی نگاه اخر ...