باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

محکوم شدیم به تقدیر تو...و خدافظ...چاره ایی جز اینم‌نیس

فک میکردم اختلاف رتبم باهاش زیاده

اما حالا ک عمیقا کارنامه سبزمو نگاه میکردم

متوجه شدم با یکی از مورد علاقه ترین رشته هام تو شریف ک فقط میخاستم شریف بخونم در حد چن نفر اختلاف دارم رشته ایی ک ...فقط چن نفر...

اگ عدالتی بود الان من اونجا بودم

جبرو اختیار و هرگز نفهمیدم

اما مدتیه دارم بهش فکر میکنم تقدیر رو هرگز باور نکردم

...اما لطفا وقتی قراره ب کسی چیزی و ندی جزو محاله براش لیاقتشو ندارو یا هر دلیلی لطفا ارزوشم نده باشه؟سر کارش نذار ،نذار ۱۷،۱۸،۱۹،۲۰ سالگی تباه کند،وقتی براش کنار نذاشتی علافشم نکن...

اگ من برا آرزو ها م بندگی نکردم توم براشون خدایی نکردی...

حالا میفهمم من باید شریف میبودم دلیلی برا نبودن نبود اما تو نخاستی...

من همیشه حواسم بوده تا جایی تورو وارد زندگیم کنم ک خودم از زندگیم شوت نشم، پس من همه تقصیر هارو نمیندازم گردن تواما سهم نبودن را باید بپذیری هرچند ک دیگر فرقی نمیکنه‌...نگو خیرت این بود ،ک از اول دبیرستان زار زدم و گفتم خیرت با دل من یکی باشه اگ میدونستی مال من نیس پس چرا دادیش چرا مث بقیه ارزوهام فکرشو ازم دور نکردی مثلا میخواستی با فکرش با تباه کردن زندگیم چی و بفهمم؟؟

چطور میشه؟؟من غیر حقمو نخاستم اما ی چیزی اگ آخرتی ک میگی هس اگ اون حرفا واقعیت داره پس اینو بدون از حقم از اون صندلی نمی گذرم حق من بود خدا خودتم خوب میدونی ...ی عمر همه حق منو گرفتن مگ من غیر حقمو میخاستم

این چن روز پذیرفته بودم ک رتبم برا پذیرش زیاد بوده چرا گذاشتی ببینم ؟؟میذاشتی ی عمر با خریتم برم میذاشتی ی عمرفک کنم من خنگ بودم مشکل ازعدالت تو نبوده من کم بودم برا اونجا ن عدالت تو ن،حداقل میذاشتی تو برا م بمونی

چطور تونستی؟؟یادت رفته چ روزایی نایلون و گونی کتاب میبردم دفتر ؟؟مث ی حمال خو میدونستی عدالتت زورش نمیرسه نمیدادی ، نمی دادی...

نا عدالتی ک برای دانشگاه  تهران شد نبخشیدم اما ازش گذر کردم

اما اینیکو ن میبخشم ن میگذرم ،اینجا متوقف میشم تا یادم بمونه از این یکی نمی گذرم ...

پایی برای گذر و رد شدن ازش ندارم...دانشگاه تهران ارزو و رویا برام نبود همون ۹۵ میتونستم برم اما موندم واسه چی؟؟هدف نبود برای اون عمر نذاشتم براش سلامتی ندادم هرچند سخت بود حق خوری حق خوریه...شریف و تهران هم نداره 

اما این یکی تمام منِ ،تمام سهم من از روزایی ک میتونستم زندگی کنم اما خودمو وقفش کردم و این شد تهش...

این رشته رو فقط شریفشو زدم ک اگ تهرانشو میزدم میاوردم البته نمی دونم عدالتت زورش میچربید یا نه اما من فقط شریفشومیخاستم می دونی ک چرا میخاستم... نخاستی نخاستی...من حق هیشکیو پایمال نکردم ب کسی بدی نکردم تا جایی ک تونستم هوای بنده هاتو داشتم بدون هیچ توقعی...اما تو حتی حاضر نشدی حق خودمو بهم بدی من ازت معجزه نخاستم من حق خودمو سهم خودمو میخواستم ک ندادی...هر کدوم این آدمهای کثیفت و لجنت ک نذاشتن من برسم محاله ببخشم هرچند اگ اون دنیا حقی برام بذاری ...اما یادت باشه من ب ۲۰سالگی برنمیگردم...

یادت نره ایوب نیستم ی ظرفیتی دارم اون از پارسال انتخاب رشته ک الکی مردود شدم و هیچی نگفتم و سکوت کردم و گفتم اینطور نمیمونه اما انگار...(چطور میشه چشماتو ببندی حق کس دیگه رو ب یکی بدی ک ن لیاقتشو داره ن فهمشو ن شعورشوها چطوری؟؟؟))))))در صورتی ک هیچ منطقی نمیپذیرفت اینم از امسال ک دقیقا بی عدالتی پارسال برام اتفاق افتاد و امشبم مال شریفوفهمیدم...

ببخشید یک نشدم تا برم شریف،هرچند یکم میشدم نمیذاشتی برم بازم مث آِبِ خوردن بهم نمیدادیش...لابد توقع داری بگم بدرک و  خداراشکر؟؟ن جانم میمانیم همین جا...

خو میدونستی نمیخوای مال من باشه ۹۵ میزدی پس گردنم ک برمو نمونم با خودم بازی نکنم...وقتی تو نخای نمیشه وقتی نخای نمیشه حتی اگ بدستشم بیارم ک آوردم دقیقا اما چون تو نخای نمیشه ...مثل امسال مثل ۹۶

 آدمهای حقیقی زندگیم چیزی نمیگم مث همیشه ،بذار فقط خودم بدونم ی عمره علافم...

پ.ن و دیگر اینجا اپ نمیشه...خدافظتون قرار نبود ولی دیگ قرار شد...

شاید جایی دگر بروم...کسایی هم ک ادرسی ازشون ندارم اگ دوس داشتن ادرس بذارن یا ایدی  ایمیل چیزی ک اگ خاستن جای بعدو آدرس بعدی 

 وبلاگمو  براشون بفرستم...

پ.ن همه میگن خوشب حالتو اینجا  قبول شدی ...همه خیلی غلط کردن وقتی از حق و لیاقت من خبر ندارن‌...

وقتی خبر ندارن تو چ بازی سر من دراوردی حتی اینجاییک میرم بهشت  برینت هم باشه بازم غلط کردن و بازم نه تورو ن ادمای لجنتو میبخشم

راستی تو اون دنیا ت از اینک خودتو نبخشیدم چطور حکم میدی؟؟ینی چطور خودتو مجازات میکنی؟ دادگاهی بشه قاضی خودتی و شکایت هم از خودتع...کاش اینجاحقمو نخوری یا نذاری بخورن...

پست آخر این وبلاگ به  نرسیدنت ختم شد یا بهترش به بی عدالتی برای نرسیدنت ختم شد هدفم...من برات هر کار کردم اما خدا نخاس ...دیگر از ۱۸،۱۹،۲۰سالگی با ارزش تر نداشتم از سلامتی مهم تر هم نداشتم...خیری ک با تباه کردن زندگیم و دلم تموم شد ارزونیت...اینم میدادی ب یکی ک حقش نبود واسه تو ک کاری نداره...کاش پا میشدی ک حق بیاد سرجاش بشینه...واسه من تا حرف ازدهنم نیومده فقط ی چیزی تو ذهنم خودم بوده چنان میزنی پس گردنم ومجازاتم میکنی ک ازپادر بیام اما برا بقیه هیچ کلا میزنی فاز بیخیالی سوزنت رو من گیر کرده فقط

یه عمرگفتم به خدا دل من هم معنی تو و عشق تو رو میفهمه اما نشنیدی...



گوشی قشنگ:)و موارد مهم را ذکر میکند برای سابجکت های ایندش

کلی ماجرا هست

ک دوس دارم ثبت شه

ولی خسته ترم برای نوشتن

شاید در اولین فرصت ویسشو و بذارم:)

تابستون  تموم شد من آلرژی مونده الان مسلسلی رفتم چن تا عطسه دهنم وفکم سرویس شد ...

ی روز تو تابستون امسال چن هفت پیش انقد و عطسه کردم ک ی قدمی بیمارستان شدم ...خستم میکنه فک کنید مینیمم روزی ۵۰ تا عطس۳:|||و همزمان رگبار شدن توسط پشه ...

از ماجراهای این مدت ویسمو می ذارم...

و شاعرم میگ‌نون و پنیر گردو گوشی نوت مبارک:)))

اولین پست با گوشی محترم

سابجکت هایی ک باید بگم:

۱-ناز خابگاه:!

رزرو خوابگاه با ناز و ماعده و رابع:||و دهنم سرویس از دسته ناز و عاقبت وقتی با اواخردهه ۷۰ بری دانشگاه از این بهتر نمیشه

و گرم حرف زدن اونو خشک بودن من جان گفتن های ناز و جدی بودن من...و ۱۲ شب زنگ زدنش...و nبار پرسید رزرو کردی توم؟؟فرق من ۲۰ساله با اون ۱۷،۱۸ ساله اینجاس

۲_خرید خوابگاه

۳-مسافرت این‌چن روزه

۴-ثبت نام خوابگاه

۵-دو دل شدن برای پلیمر و بازم پشیمان شدن همانا

۶-خاستم باشه و نبود

۷-خاستم باشم ولی دیگ نمیشه

۸-فش دادن امشبم ی لحظه البت گذری ک تهران رو اول نگذاشتم ک بازم گفتم شات اپ گل من..

۹-و دیشب حرف زدن با سنبل موقه خواب تو اتاقش از کنکور ب خاطر نگرانی ک داشتم برایش 

و معرفی کلی کتاب بهش

چطوری با خانواده سنبل آشنا شدیم:فامیلمان تو بیمارستان مادرش بستری بود ،مامانم میره ملاقات ،خانوم فامیلمان اشاره میکنه ب تخت بغلی و میگ این خانواده از شهرستان فلان اومدن ی هفته ترخیصن ولی چون عمل خانومش که حساسه نباید جم بخوره  وگرنه خدایی ناکرده ...و سوار ماشین اینا بشه حتی ی پلم نمیتونه بره اینجا هم هیشکیو ندارن و هیچ جایی و پیدا نکردن ک پله و اینا نداشته باشه منظور هتل اینا و آنگاه اوج داستان:

و مامان من :ب مدت چل روز ما از این خانوم پرستاری کردیم ب همراه یکی از همکاراش:||ندید و نشناس ی هفت سال شش سالی میشه ک دیگ بعد اون ماجرا دیگ روابطمان شرو شده

شوهر اون خانم ی کارگر باسواده دوس داشتنیه ک من ب شخصه عاشقشم...

مامانم کلا فازش این طوره تو شهر خودمون وقتایی ک پارک و اینا میریم اگ مسافر باشه برشون میداره میاره خونمون مث خونه آقای حیدری شوش:||ک از دوم دبیرستان من ک مامانم تو پارک ب اصرار اوردشون خونه روابط شکل گرفته

یا اون شبی ک مثلا از تهران برمی گشتیم فقط منو مامانم و ا وچیک پیر زنه و دخترش و  آورد خونه:|||چون اشتباه اتوبوس سوار شده بودن و دیگ هیچ جارو نداشتن‌...

من ک حرص میخورم از این مدل اعتماد و روابط اما دگر عادت کردیم و فلا هم داریم حالشو میبریم‌ مَثَل طور...و همین مدل مادر را در بی نهایت ضرب کنید مدل خدمت ۳۰ سالش بود ...خب دگرنگویم چون اگربداند جار زدم درباره خدماتش مرا عاق میکند...


این مورد رو دیگ گفتم:)

۱۰-دیدار آقای شیمی با پدر و کلی ابراز احساسات و لطف برای اینجانب و دیگر که ب چ‌دردم میخورد مثلا...






کارنامه سبز

الان دیدم کارنامه سبزو

بعد رشته خودم همشو اوردم

از برق و کامپیوتر مکانیک و پزشکی تبریز تا پلیمر صنعتی اصفهان...

یکم دلم پیش پلیمرس...ولی دیگ مهم نیس...من رشته برام مهم بود...

ماکارانی مهندس پز ب روایت تصویر و اندک دغدغه یک عدد ترمک:|

دیروزم با خاهرم کلی درباره دانشگاه و خابگاه حرفیدیم لازم بود بشنوم این حرفارو...

امروز اشپزی کردم

البت بیشتر کمک اشپز بودم و خوشمزه بود البت خدایی دست پخت من نبود بیشتر اموزش بود قراره مرغم یاد بگیرم برنجو هم از بابا میخام یاد بگیرم برنج رو خوب میپزه

ینی میشه دانشگاه برنج ایرونی بده؟؟:((می دونم نمیده

برنج های دیگ رو واقن نمیتونم بخورم؛((

خاهرم چن سالی ک خابگاه بود برنج دانشگاه رو خخ کم میخورد اینک ب غذا حساس نی وضش این بود من دیگ چی میشم:||ک ذاعقه بسیار مزخرف دارم:||مخصوصا برنج رو حساسم ینی غیر مارک هاشمی:)ی چیدیگم هس...هیععع خداااا؛((((( کاش شهر خودم دانشگاش مث اونجا و تهران خوب بود؛(

ی جورایی اولین پخت من:|هیچیم بلد ن بودم سر اشپزم خاهرم بود

وسطشم دعوامون شد:||یکم عصبی شدم یهو کلی فشار ریخت رو سرم:|ک زندگی روچ کنم تو خابگاه؟؟؟

امشب کلی اپ و مپ دان کردم از نقشه متروتا بی ارتی و ورستورانو کافی شاپ و جای تفریحی...

یکی ازدلایلی ک دوس داشتم برم شریف پوذیشنش تو تهرانم بود

بدلیل اینکه من تهرانو مث کف دستم بلدم هرجاییشو ک فکرشوبکنید بلدم ب دلیل تردد زیادی ک داریم ب اونجا و مدتی ک اونجا زندگی کردم هیچی تهران برام جدید نی ،من همیشه خریدامو تهران کردم الان تو شهر خودم خیلی مجتمع و پاساژ هس نرفتم:•|وبلدشم نیستم...تقی ب توقی میخوردتهران بودم...و همیشم فک میکردم بهترین جا واسه دانشجو شدن واسه منه چون از زادگاه خودم بهتر بلدشم و خخ وقتا خانواده نمیتونستن خودم تنها میرفتم...اما اینجا رو درحد اینک اخر این بار سوم راهنمایی رفتم اونم گذری ی شب موندم وقبل ترهایی ک رفتم مربوط ب بچگیمه اونم گذری هیچی ازش نمی دونم و کلافم میکنه...و هیچی ازش نمیدونم اونم ی کلانشهر مث تهران می دونم ولی اینک حتی نمی دونم دانشگاه درچ‌پوذیشنی رو‌مخمه در حد اینک اسم خیابونشو‌بلدم‌و‌ایستگاه مترو‌ب اونجا م میخوره

پوووففف...

الانم یکی از غصه هام اینه چون میرم یونی مث سابق نمی تونم برم تهران دیگ چون مسلما تعطیلی پیش بیاد شهر خودم باید بیام ،تنها فقط تعطیلات بین دو ترم میشه روش برا تهران رفتن حساب وا کرد با تابستون دیگ ،ک مورد اولم ن زیاد چون مطمنم اون تایم همش تو شهر خودم رزرو خاهد بود...اینم واقن رفته رو مخم

عادت کردم ب این تهران رفتن و کارهایی ک اونجا دارم ...

تو تهران رستوران و کافه همه روبلد بودم ک کشفشون کردم

ولی اونجا الان تو مپ میگشتم ولی نمیدونم چی ب چیه:(

این نفهمیه اذیتم میکنم

امشبم گفتم حالا میرفتی علم و صنعت نمیمردی؟ک ؟حالا یکم اون پایین تر

ک سریع گفتم شات اپ:||اهداف تو بزرگتر از ایناس ولی خب واقعیت تو‌لحظه ادم دلش میگیره از این حجم نفهمی...

امروز میگفتن:واقن ب خاطر اینک دانشگاه الان از اون تهران ها دیگ بالاتره عقب تر زدی؟گفتم اره

گفتن ینی تا این حد کیفیت واست مهمه:|؟؟

سکوت کردمو ی لبخند زدم

حوصله سوال احمقانه ندارم

ن صرفا واسه سرگرمی این کارو کردم:|نفهم ها

بعدا ادامه میدن ولم ک نمیکنن:

خو الانم اینجا ک میری فرقی با تهران نداره

ولی تو چون با تهران اشنایی بهتر بود اونجارو جلوتر میزدی

بازم سکوت ولبخند...بدم میاد بدیهی ترین هارو متذکر میشن

...

من خودم نگران این نابلد بودنم هستم اینام دم ب دیقه...هی میگن...ولی بازم برگردم عقب دانشگاه الانو جلوتر بازم میزنم از علم وصنعت مواد و فیزیک تهران...بازم عمران و علوم پایه های دیگ و مهندسی های دیگ نمیزنم بازم بی شک الزهرا (من اصن الزهرا رو ب دانشگاع حساب نمی کنم ))محاله اصن بزنم بازم مهندسی شیمی اولین اولویته برام...

نگرانیه ربطی ب انتخاب م نداره ،طبیعیه کلا ،ک ایشالا هفت اول کشف میکنم همه چیو ...

برنامه هم دان کردم ۱۹واحده کلا ب نظرم سبکه...تاریخ امتحان ها هم بد ک نیس...

شنبه ها فقط دو ساعت کلاس داریم ریاضی خدا کنه بشه چینج کرد کلا شنب خالی باشه واسه ما ک شهرستانی هستیم خخ بهتره واسه ترددمون چون چارشنب تا ۱۲کلاس داریم میشه برگردیم...







اندر خابگاه و‌مکالمه و خاهران را ب رخ میکشد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.