باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

به موقه نبودی...

کلی حرف هست

اما نمی دونم از کجا بنویسم و ننویسم...

اما فقط میدونم اگه اون شب اون تماسی ک با همه گرفتی ک به من برسی اگ دو ماه زودتر بود ،شاید من الان اینجا ،تو این برزخ نبودم

نمی دونم شایدم تاثیری نداش

ولی فکرش همیشه با منه...


همه ی سال ها منتظر اون حرفا بودم بع موقه نبود ...

چرا بلد نیستیم به موقه باشیم ؟؟به وقتش نقشمونو ایفا کنیم؟؟

چرا دیر میرسیم؟چرا بلد نیستیم ؟؟کاش بلد بودیم ...

کاش میفهمیدیم حضورمون حتی در حد ی جمله میتونه تو زندگی بعضی ادمای اطرافمون که بلد نیستن داد بزن کمک یا داد بزنن احساساتشونو یا شاید داد بزنن ک تو فقط تو میتونی این ذهن  و این افکاری ک انگاری جنس از اهنه تو میتونی یکم روش اثر بذاری...نمی دونم شاید حرف بابا باشه من غرق بودم من غرق ی اشتباهاتی ک هیچ قدرتی نمی تونس بیدارت کنه...


من سعی کردم کنار ادمای اطرافم باشم‌..نمی دونم شاید تاوان دادم...

نمی دونم...


بستنی مخلوط

از این مدل سفر کردنا بدم میاد خوب ک برگشتیم...حالا چ مدلی ؟از این مدل کلی راه میری ،خونه ی اقوام ...دوس دارم برم شهر دیگ صفر تا صدش را نشناسدنی...دانم دیوانم

ما خیلی اهل سفریم ،برا همین شب میخابیم صب تصمیم میگیریم راه بیفتیم ب وری حتی تو این پوذیشن خونه...

خانه گفتم خونه ،خونه عزیز م رو ب اتمام هس اما امان از چیدمان و اسباب کشی و امان از دود کثیف ک گریبان گیرمان است...

امروز در یکی از شهر ها استوپ کرده بودیم برا خرید پرده...اقای فروشنده صفر تا صد نظر منو میپرسید گفتن ایشون مشخصه حساسه و وسواس داره هرچیو قبول نداره:||اینو اقای کاغذ دیواریم چن هفته پیش ک برای ی طرف دیوار تو هال ب توافق نرسیدیم با خانواده ب پدر گف هرچی اون دخترت بگ انجامش میدم چون هم طیف رنگ هارو بلده چی ب چی میخوره و نمیخوره و کودوم دیوار اصله بقیع فرع و هم اون گیرتر از بقیتونه:||روم نشد بگم من کور رنگی دارم فقط رنگ اصلیو میشناسم و سبز ابیو فسفری و یشمی و زرشکی و نیلی و...‌فقط اسمشو شنیدم...اخ وقت سفارش و انتخاب بنده بسیار کمکش کردم برا انتخاب مکمل ها ...

ولی من از گفتن این حرفا خوش حال نمیشم چون وقتی یادم میفته اون وسواسی ک از ی کمال گرایی نشات گرفت ک دودمان استعدادمو ب باد داد در ان لحظه فرو می پاشم...و صفر تا صد یاد اور میشه...

و ناراحت تر ک این خصوصیت انقد داره بولد میشه در درونم ک ی فروشنده فقطچن ثانیه دارم در مدل طرح ها باهاش بحث میکنم متوج میشه انقد بولده ک دیگ نمیشه قایمش کرد...


انقد تیشرت پسرونه میخرم اخرش تیشرت واسه اقایون نمیمونه...دیروز تو‌شهر دیگ ک رفتم خیابون خرید...فروشنده میگف خب خانوم سایزش چنده هیکل و قد؟؟:))گفتم عاقا واس خودم...من از اون مدل پیرهن مردونه چار خونه میپوشم تو مهمونی و همه جا.(.‌ی بار اقاهه گف سلیقت مث علیخانیه:||||دیگ نیاوردم:)چون دروغ گف سلیقه اون شاید مث من باشه ولی سلیقه من شبیه هیشکی نیس:)))))))

دیروز خلاصه

فروشنده:|||||پوکر در ان لحظه...شد

یکی اززن دایی ها مم گف منم برا پسرم میارم:))

مامانم عادت کرده دیگ و تلاشی نمیکنه چون میداند بی فایدس...اتومات بوتیک چارخونه طور میبینه ذوق میکنن میگ پرییساااااا(خاله شادونه طور)))

روبروش لباس دخترونه بود و‌من پوکر طور اونارو نگاه میکردم:))))


هر شبم خاب کنکوره یا دبیر ان جان ...خسته شدم...تنوع یکم مثلا خاب ؟؟!!ها،خاب ببینم ،همه ی ۱۷سالگی تا امروز خاب بود...ی بار ی مدل خاب این طور واقن دیدم کامل یادم نیس فقط میدانم از ذوق ،تو خاب داشتم سکته میکردم...

چن روز قبل باران میگف تو‌خاب حرف میزدی...

و ادیت انتخاب رشته تا چل بار رف و روز ۲۲اخرای شب انجام دادم در اون حین بارها و بارها ادیت میشد ب طوریک همه رو ویبره بودن از ترس نکن ه یهو برداره و دیگ هیچ ب هیچ همه غرق سکوت خاهرم وردلم بود و هیشکی صداش در نیومد اوچیکو و باران غرق استرس و باران میگف ایشالااا شریف خدا شریف...و حتی روز اخری ک سنجش ینی ۲۳ام وقت تموم شده بود ولی لینک رو ور نداش ندانم چرا...؟؟ همون موقه تا ۴صب ادیت کردم و ی طور ترکوندم ک اصن شد ی چی دیگ و امان ازمن و ان شب و ان دم صبح ان گرگ میش...

دست از طلب ک ندارم همون ک میگ تا کامم براید...

اما کامم تلخه و ندانم ک چطور شیرین شود ...از شیرینم بدم میاد من مزه ها رو یکیش غالب شه تو غذا نمیخورم همه چی تعادل...و من مزه زندگیم روپس میزنم چون تلخی درونم غالبه ،غالبه...


اما دوس دارم اف شم برای مدت ها رها و ازاد اما نمیشه گرفتارم کرد...

ی لحظه امانم هم نمیدهد...

مرور میکنم ی جایی میگم راس میگف دبیر جان تقدیر من نبود...و اشک میشوم برا ابدیت ...اما باز هم دلم راضی نمیشود...

یادمه ،یادته؟؟سر تیتر دعایم این بود خدا خیر تو با دل من یکی باشه خدا نکنه من ی چیزی بخام و‌تو‌برای من و سهم من کنار نذاشته باشی ...کاش دعا میکردم ،دعا هایم تهش اجابتی باشد کاش ارزو هایم دروغ نبود..

منی ک زیر باران ب یادش قدم زدم بارها و بارها...

انقدر خستم ک توان جنگیدن دیگر ندارم...

کامم تو‌بیس سالگی تلخ شد...اما خدا تو‌نکردی ک من کردم ک لعنت بر خودم باد...


++++ب روزای اخری ک اینجا مینویسم نزدیک میشوم....








با دبیر جانم ...کاری ک خاستو انجامش دادم بی انک بهش بگم فقط ب خاطر تو بود...گفت بودبا معرفت تر از تو نخاهم داش ...دلم ی چیز دیگ خاست ک نبود و نیس...



کاش میشد که بگم چقد برام عزیزی عزیزدل...

فرداشب مهلت انتخاب رشتع تموم میشه و من هنوز ن کدی نوشتم و نه اولویتام مرتبه...همینقدرتباه...تباه تر چن تا شهر مزخرف دیگم بهش اضافه میشه روزای سختیه خیلی سخت...

هیچ وقت فکر نمیکردم این اخرم باشه میگن اراده خداس ...

میگن از پس این امتحان سخت موفق بیا بیرون...میگن من تحمل ندارم سال دیگ بهم زنگ بزنی بگی  ی جلسه بذاریم چارتا سوال دیف حل کنیم...تو دانی من بعدش گریه میکردم پشت تلفن و باهاتون حرف میزدم؟؟اینک امروز ی ساعت حرف زدید برام قدرشو میدونم ولی کاش همچین خاهشیو از من نمیکردی ...

کاش نمیگفتی ...کاش اون حرف هارو نمیزدی کاش ...من حال خوشی نداشتم الان له ام کردید میدونم از سر دل سوزی ولی کاش فقط یدرصد این ور ماجراو هم در نظر میگرفتی

..‌اینک با هیشکی نمیتونم از دردم بگم یادم میمونه تا ابد این روز ها چقد تنها بودم...

میگی بمونی روحیت نابود میشه کارت ب جای باریک میکشه میدونم ولی اون خاهشی ک از من کردی منو ب همونجا میرسونه...بهم میگی ازت توقع دارم کلان فکر کنی...نشد بگم من انقد خستم خرد هم نمیتونم فکر کنم...میگی من امروز ی ادمیم ی وجه اجتماعی خوبی دارم شاید فردا ب نان شب محتاج شم چ کس از اراده خدا خبر دارع؟؟نشدبگم چرا من ؟؟چرا من؟؟چرامنی ک قرارم ی جا دیگ بود ب این جا رسیدچرا سر این فصل زندگیم تخلیه کردم...اره اراده خدا حاکمه اما سخته استاد سخته اره کسی خبر نداره میگی اراده خدا رو این قفل شده پریسا باید بپذیری بابا جان باید بپذیری دخترم زور نزن...استاد نشد بگم دیگ زوری برام نمونده نشد بگم من خخ وقته تو اینه خودمو نگاه نمیکنم از بس ترسناک شدم...

بهم میگی ی ساعت حرف زدم روش فکر کنم رو حرفام...استاد من فکر کردم اما نمیتونم استاد چرا گفتی؟؟اینک من نمیپذیرم و تهش من و اون حس بدی ک برام میمونه و اون حس بد خجالت نسبت ب شما...استاد من خودم تا خرخره از خجالت فرو رفتم چرا غرقم کردی...

بهم میگی ب خودت و روحیت و‌جسمت رحم کن دیگ نمیکشی پریسا قفل شده اراده خداس بهت میگم قفله این در ...اگ این در وا شدنی نبود چرا ارزوشو بهم دادی چرا؟؟؟چرا گذاشتی تا معامله جونم برم جلو...ن تو مقصر نیستی من کردم...

بهم میگع دیگ تمومه بازم همینه چون قسمت نیس ...

و‌تو اشک میشی چ کسی خبر دارد وقتی درخانه ویلایی دایی تنها بودی و اشک ریختی و مراقب بودی ان ور خط استاد نفهمد ...چون دوس نداشتم ی درصد هم فک کنه با حرفاش اشک میریزم و فک کنه مقصر این اشک هاس،ک نیس...

مدام در طول یک ساعت گفت قفله قسمت نیس تقدیر ارادس س با  ر نشده بپذیر ش ازت میخام کلان فک کنی ن محدود شجاع باشی و برخلاف اون ندای درونت ک این طوری زمین گیرت کرده بلند شیو بجنگی...چطور بپذیرم وقتی عمر گذاشتم سلامتی گذاشتم؟؟چطور بپذیرم وقتی ثانیه ها باهاش زندگی کردم...و

اینک امروزدوبار مرا گرفت بود اما رو سایلنت بودو جواب ندادم و بازم گرف وقتی دیدم استادع فهمیدم باب صحبت چیست ضربانم اوج گرف وقتی جواب دادم...وقتی انتن نمیداد و شما  اصرار بر ادامه گفتگو از شماره خونه مادرتون بهم زنگ زدید چون باید بهم بارها میگفتی ک قفله زور نزن ...

وقتی خدافظی کردیم از خودم متنفر بودم ک‌من هرگز نشد شاگرد خوبی برات باشم و‌نمیدونم چرا تو‌موندی؟استاد چرا موندی؟؟من ک اون‌پریسا ی پیش دانشگاهی نیستم ک هر روز کلاس بهم زنگ میزدی و‌میگفتی بگوبرام  چیکارا کردی من ک اون پریسا نیستم بهم گفتی زیر پنجاه ...من ک اون پریسا نیستم گفتی رو سفیدم کن با اینک همیشه میگفتم تو اون همه شاگرد تاپ داشتی و رفتن بهترین جای دنیا چرا من؟منیک ن اخلاق دارم ن زبان محبتی ن هیچ...تا وقتی اون روز اعتراف کردی ک من گذشته خود توم و اون نوع سوالام و‌تحلیل کردن و عمیق بودنم تو مباحث باعث شده من ب چشم شما بیام و شما هرچ‌بیشتر کنکاش کردید متوجه شدید پریسا ی الان گذشته خود شماس...ی بار بهم گفتی دوس دارم تو مث من حسرت گذشته رو نخوری...اون روز خندیدم و ب خودم قول دادم ک جبران میکنم این همه محبت بی دریغ پدرانتو اون روز قول دادم من حسرت نخورم چون مطمنم شما چقد خوش حال میشید...اما نشد...بعد خدافظی عالم رو سرم خراب شده بود‌ک کجاس اون قولا همیشه تو‌خیالم روزی رو تصور میکردم ب محض دیدن نتیجه بهت زنگ‌ بزنم و‌عوض این چن سال اروم بودن وقتی شمارو میدیم جیغ بزنم ک شک کنی پریسام...انقد برام عزیزی بعد دیدن نتیجه با تمام فضاحتش اول نفر جز خانواده ب خودت زنگ زدم و با خجالت تمام بهت رتبمو گفتم...

پارسال گریه کردم اما نذاشتم تو‌بفهمی...امسال نه ،امسال موقه حرف زدن با شما میدونستم اون‌ور چ فشاری هجوم میاره سمتتون خاستم حداقل غصه نخورید ک روحش بازم داغونه ولی فیک بود شایدفهمیده باشی البت من احمق گفتم امروز از شب نتیج خاب ندارم ک یهو اشفته تر شدی...سال اول هم بماند هنوز نفهمیدم چ‌شد...

بهم گفتی من ب عنوان دبیرت دیگ تحمل ندارم پریسا رو تو‌وضعیت الان ببینم من تحملشو ندارم بازم ی سال عمر بذاری برا چیزی ک دیگ قسمت تو نیس پریسا و تو داری با تقدیری میجنگی ک سهم تو نیس...بهم گفتی دیگ کششو ندارم میدونم اون حرف چقد از ته دلتون بوده...ولی کاش اون خاهش رو ازم نکردی و بعد بسطش نمیدادی ب اینک من برا شما احترام قاعلم یا نه حرفاتون برام مهمه یا نه؟؟من ب خاطر شما اینک شما استاد من باشی با اقای میم دعوام شد سر شما...

ب خاطر شما اینک دوس نداشتم بماند...من ب خاطر شما شاید مسخره باشه ولی شما از گرما متنفر بودید حتی زمستونا و من از اوناییم ک با ی تق کوچیک مریضم حاضر میشدم بریم طبقه پایین بخاریم روشن نکنیم‌تو‌چله زمستون ک من اون تایم همش مریض بودم‌و‌چاغان میکردم ک‌ن خوبم و فلان همون تایم اوج کنکور ی بودنم‌همون تایم ک‌کارم افتاد ب فشار زیر هفت و‌بستریو ی قدمی کما..

دیوانم؟!نه چون میفهمیدم با گرماچ زجری میکشید و‌اذیت میشید و شاید فشارتون اذیتتون کنه...دروغ میگفتم ک من گرمم نیس دروغ میگفتم ک از گرما بدم میاد و تو زمستون سرما میچسبه و دروغ و‌دروغ...ک‌نکنه شما معذب بشید و‌صد درصد بخاریو برا من روشن کنید...من حاضر شدم خودم مریض شم...منی ک ادم این مدلی نیستم حتی با خاهرم تو اتاق یادم نمیاد سر این چیزا کوتاه اومده باشم چون ب شدت بدن و سیستم ایمنی عجیبی دارم گرما سرماش کم‌و زیاد شه درجا مریضم...ولی شما فرق داشت...

استا د پس شما برای من مهمید خیلی هم فراتر از اونی ک فک میکنید امروز ک بهم گفتی من ی قدم اون‌ور ترم خاستم داد بزنمو بگم ن اصن تو‌خودت اصل ماجراییولی بازم لال شدم

....استاد دیوانه ترم کردی با اون حرف و‌خاهش نمیتونم دلم رضایت نمیده ...استاد خستم تنهام داغونم...

کاش فک نکنی اگ انجامش ندم ب معنی بی اهمیت بودن شما و حرف تون نیس چرا همچین کاریو کردی استاد...مشکل اینه ک شما تصور غلطی داری اونم اینه فک میکنی برای من در حد ی استاد و تموم و من نمیفهمم احساس ندارم قلب ندارم...ن استاد ن خیر شما رو ب اندازه پدرم ک دنیای منه دوسدارم ی استاد نیستی ادم با ی حرف دبیرش نابود نمیشه ادم ب خاطر مریضی ی دبیرش ک دو سال پیش دبیرش بوده روزها از پا در نمیاد...ن اینک من حرفی نمیزنم و بلدنیستم نشون بدم ک شماچقد برام عزیزی نباید منو متهم کنی ب اینک هیچ‌گونه اهمیتی نداری و شما صرفا موندی کنار من چون این برمیگرده ب احساس دو سال پیش و مدل شخصیتی من و ...و کل این رابطه استاد شاگردی ی طرفس این بی رحمانس ک‌حتی گاهی بابام میگ اون عجیب تورو دوس داره ...انگار این ور من ی بتم ...من ده ها و‌هزاران برابر اون حس دوس داشتنو‌نسبت ب استادم دارم...

ب خدا این ضعف منه ک بلد نیستم ب مهم ترین های زندگیم بگم دوستون دارم عاشقانه با تمام‌وجودم من گاهی مامانم میپرسه تو اصن منو دوس داری؟یا بابا میگ شک دارم اصن...من همینقدر مزخرف و لالام و همینقدر ناتوان برای گفتن و نشون دادن دوس دارم...شمارو گذاشت بودم با خبر خوبم نشون بدم ک نشد..‌.استاد ب خدا من میفهمم این حمایتو این محبت هارو کدوم احمقیه قدر ندونه دبیرش پنج صب بره خونه شاگردش چون ی درصد احتمال میده ک شاید این طور از استرس شاگرد کم گردد سال ۹۵رو میگم استاد..من تا عمر دارم از شرمندگی اون روز هر روز نابود میشم هر روز خدا یاد ش میفتم و بعد تر هاش تا همین امروز انقد اوج‌محبتت زیاده ک از شمار افتاده اینک نمیذاری بیام اموزشگاه میگی من میام پیش تو اینک روزهای اخر هر روز باهم حرف میزنی میای میبینی منو‌شب عاغر اخر شب میگی باید صداتو‌بشنوم و دوساعت خاهش ک بذار فردا بیام...از حوزه درنیامده حاضر و اماده ایی...و‌من همش شرمنده و شرمنده اصن اینارو ک هر روز ب یاد میارم حالم از خودم بهم میخوره همش میگم‌خودت بدرک همه چی بدرک خانواده هم بی خیال چ جور دلم اومد ک جواب محبتای شما رو ندم؟؟

ولی وقتی میگی قفله من  چ کنم...واقن قفله؟

ولی وقتی بهم ثابت میکنی من پریسارو ب خاطرپریسا ن عددو فلان دوس ندارم یکم قرار میگیرم اما موقتیه بازم هجوم اون روزها نابودم میکنه ک گیرم تو‌نخای ولی جواب اپسیلون اون محبتا این بود تهش با ی خبرخوب شادت کنم ن اینک س سال حامل گند ترین اخبارم‌‌‌...از خودم بدم میاد ن استاد چ‌طور باورکنم قفله ؟؟اگ قفل بود کاش خدا نمیذاشت شاگردت بشم...ن اون وقت دیگ دیفرانسیل ،دیفرانسیل با طعم ذرت مکزیکیو‌پیتزا دیپلمات با سس خردل و‌جوج رستوران همیشگی نمیشد برام میشد زهرمار...پ‌کاش سوالات من از نظر شما مضحک‌تلقی میشد ک باعث نشه شما کنارم بمونید ...و‌اون‌همه محبت رو دریافت کنم پ اگ قفل بود کاش دیگ شرمنده شما نمیشدم‌...

حالا هی شما بگوپریسا پریساس ن ی عدد ...ولی شعور من اینو نمیپذیره...ن اینک عدده مهم باشه نه من هرگز نمیپذیرم لیاقتم این عدده ن منظورم اینه تهش بایددرست و حسابی اپسیلون کمتر اون محبتا رو جبران میکردم...

ازم چیزیوخاستی ک در توانم نیست ک نیست و من مانده این وسط ماجرا ک یسرش شمایید و ی سردل پریسا...کاش منو نمیذاشتی وسط این بی راهه

...فرداشب تمومه‌و‌من‌هنوز لیستم اماده نیس...





وحید خنداننده

خنداننده امشب

وحید ...بغض...وحید من کامل درکت کردم

اییش راس گف بند باز...

وحید تودوباره خندوندی و‌من‌ نه دمت گرم قدر فرصتت رو‌دونستی

وحید عین روحیه لعنتی منه احساسش جلوتر از فکرشه...

منم ب روحیه باختم... من اشک شدم چقدر درکت کردم

help me2جون مادرتون

عاغا فردا انتخاب رشته تمومه و من هیچ من نگاه من بز ...

عاغا انقد سرگردانم ی طوری ک نمیخام بهش فک کنم...

سر مهندسی مواد خخخخ شک دارم....نمی دونم دان شگاه های دیگ تهران مث علم و صنعت خواجه یا امیر  (خستم کامل تایپ کنم)

هم بزنم؟؟شرایط تغییر رشته اونا چطوره؟؟من انطور ک بایدبا مواد حال نکردم: (((((((([(((((

خدااااا....خاهرم میگ اگ نمیخای صرفا ب خاطر تهران نزنش اصفهان و تبریز رو جلوتر بزن اون مهندسی های ک میخای بعد مواد رو .....یا میگ شیمی و فیریکم بعد اصفهان و تبریز

...من میدونم رشتع مهم تره ولی شهر هم مطرحه

حالا من باز میدونم صنعتی اصفهان وتبریز دانشگاه های خخخ خوبین رنک یکن و تفاوت انچنان با تهران نداره حتی اصفهان تو خخخ از رشت ها قدر تر از تهرانه...اما تهران ،تهرانه جدااز یونیش،شرایط پیشرفتش ی چی دیگس و‌مورد دیگ از لحاظ رفت و امد تهران بهتره و‌من با محیط تهران اشنام....اما بازم رشتس ک میمونه اما خو چار سال چ کنم حالا من هی ب خود نفهمم حالی کنم ک بابا اصفهان خوبن بدبخت تمام شرایط تهرانو داره اما با غم شهرش چ کنم من اصفهان رفتم هیچ ازش خوشم نمیاد:(((تبریز م:(((زبان ترکی:|||خدااااا...

بازم رشته ای خدا...منو بکش...مواد تهران خوب چون مطمنم میشه تغییرش داد اما بقیه تهرانا ندانم ک ندانم...

ولی شاید فیزیک رو جلوتر از مواد بزنم بازم ندانم:||عاغا عمران هم ک‌محالاته بزنم با اینک احتمال گرفتنش هس ولی نچچچچ...یا معماری و شهرسازی اینایی ک‌مث نقاشین اونام محاله.....عاغا من هر چقدم روحیاتم فیزیکی باشه ولی من عشق فنیم:((((

ها بعصی از مهندسی ها دگرم‌نمیزنم:||ی طور خدایی دارم انتخاب رشته میکنم انگار رتبه تک رقمیم اراده کنم میارم:||

الان سر این مواد فقط...

و بعدی اینک اصفهان و تبریز عاغا خوبن و عالین نیدانم س رقمی الان میره اونجا اینارا دانم حتی میدونم از تهرانم خخخ بهتره ولی من مریضم با شهرهاشون حال نمیکنم تبریزمرفتم اونم ندوس

دبیر دیف

تبریز خونده بیچاره سعی کرد من را شیفته کند ولی نچ...

می دونم فش میخورم وقتی میگم پییففف ب این دو شهر ،حالا من میدونم خیلی تاپن‌و‌لی هرچقدر تاپ باشن اونحا خود غربتع باسم دق میکنم‌ولی تهران نه...شرایط جو رو میگم تهران برام اون طور نی چون همیشه درحال تردد ب اونجا بودم و قلقع زندگی انجا دانم و اشنام و مهم تر ترددشه...اصفهان و‌تبریز مخصوصا تبریز ایییی از جادش بدم میاد...یا اصفهان چیه اصن...

حالا هاهرم میگ احمقی:|لطف داره

ک دانشگاه تاپی مث اصفهان و تبریز رو میفروشی ب چی ...میدونم ولی ب هرحال حرف چار ساله و از اون ورم اون حرفش منطقیه ک احمق تهش رشتس ک مهمه... اگ دوسش ندات باشی بیشتر دق میکنی...

هیع خداااا

اصنم شاید نزدم اصفهان و تبریز رو:||همینقدر دیوانه