دراز کش بودم جلو تی وی برقا تازع اومده بود با ارام مشغول حرف بودم تو تل هم میخندیم هم بغض وسطاشم ب مملکت گیر میدادیم همزمان با ارام ی دوست دیگمم ک از طریق وب قدیمم باهم اشنا شدیم اونم پیام میداد با اونم میحرفیدم از اوضا خراب مملکت تا شریف و عادل فردوسی پور و اپلای و همه چی ...
همه چی عادی بود زندگی اروم داشت جلو میرف اما یهو انگار خسته شد مث من ک این روز هارو با خستگی سپری می کنم ذهنم درگیر همه چی بود یهو عادل اومد گفتم کتش زشته رفت بودم تو حال و هوای عادل و محمدرضا و بیشتر همون عادل و هی فکر و فکر...فرشته خونمون خاهر کوچیکم داد زد پریسا اتیش ...گاز از این صفحه ایی ها خراب بود کنده بودیم بره تعمیر خاهر بزرگم چایی دم کرده بود رو پیک نیکی اتیش دور پیک نیک رو گرف من دویدم تو اشپزخونه اتیش شعله ور بود خاهر بزرگ رو صدا کردم دوید بهش گفتم پتو بندازیم روش قبول نکرد ی لحظه خاموش شد ب خاهرم گفتم ی دستگیره بردار پیک رو خاموش کن این کارو کرد و این اغاز زندگی جدید شد...اتیش فرش اشپزخونه رو گرف خاهرم تو اتیش گیر کرد داد زدمممممم فقط بیا بیرون فرشتمون داش سکته میکرد بزرگ خودشو پرت کرد ما پریدیم تو کوچه ما با لباس تابستونی پریشون مریدیم و دود ساختمونو گرف داد میزدیممم جیغ کمک صدا مونو فقط خدا میشنید طبقه بالا اومد دودش ی طوری بود خیابون ها پایین تر معلوم بود و مردم خط دودو گرفت بودن همه ریختن جلو خونمون منو اون فرشته با همون وض خاهرم با پای برهنه کوچه ها میدویدیم تا برسیم ب خونه همکار مادرم ک نزدیکمونه افتاده بودیم ب جون در اونو پسرش پریدن بیرون مردم همه میدویدم ماشینا ی ماشینی سوارمون کرد من با ی تیشرت خاهرممم پا برهنه ...اتش نشانی ی شهر زنگ زد بماند اون جاش ک نوشتنش عذابه برام الان با تایپ همینام بدنم میلرزه رسیدم دم در خونمون خونمون غرق دود و اتیش خونمون مکان امنم...
پلیس اتش نشانی رسید مردم همه ...میخاستم برم تو چن نفر منو گرفت بودن جیغ میزدم اونی ک داره میسوزه تلاش سال ها بابا و مامانمه دیروز انقد ر داشتم ک خدا داند چن نفر عاقا منو میکشیدن من همه رو کنار میزدم پسر همکار مادرم بیچاره فک کنم کتکام ب اون میخورد با خاهرش هیچکی حریفم نبود داییم بیچاره با ی بچ نه ماه ک تنها بودن خونه خاهرم زنگ زده بود بهش خونشون نزدیک بهمون دوان دوان اومد ب قول خودش نفهمید بچه رو بغل کی پرت کرد کسی جرعت خبر ب بابا مامانم ننداشت داییم التماس میکرد پری رو ببرید من مث ی دیونه میخاستم برم تو خونمون بود همه زندگی مون اتش نشانی پلیس منو گرف نذاشتن ده نفر منو گرفت بودن ولی هیشکی حریفم نبود دختر همکار مادرم دنبالم مث دیونه ها زنگ زدن اورژانس بی سیم زدن .. از اون ور خاهر کوچیکم من تو اون حال میترسید دازد پریسااااااا نرو ی نگاه ب ضربان زندگیمون خاهر اوچیکم میکرد میومدم عقب دوباره ی نگاه ب خونمون...خاک میرختم رو سرم خاهرم بغلم کرده بود میگف نروو فک میکرد من میمیرم اره ما داشتیم میمردیم...چن تا عاقا میومدن دل داریم من کف زمین میختن بلندم کنن هیشکی زورش نمی رسید...بعد چن ثانیه دیدم هیشکی حواسش نی دویدم سمت خونمون ک پسر همکار مادرم دید دوید سمتم جلومو گرف حریفم نبود قسمش میدادم دستشو پیچ میدادم ولی اونم انگار زورش بیشتر شده بود...
دایی های بیچارم یکی یکی میومدن دایی بزرگم وقتی اومد دور از جونش تموم کرد دستشو ب دیوار گرفت بود ب خاهر بزرگم گف سالمید ...و بعد کنار دیوار افتاد و نشست دایی دیگم من کف زمینم بود اومد بالا سرم دایی مو دیدم زار زدمم...دایی هام داشتن دق میکردن...
من باورم نشده بود فک میکردم شوخیه مگ میشه ماجرای اتیش سوزی ک گفتم همش تو ده ثانیه بود باورتون میشه ده ثانیه ؟؟؟؟؟
وقت این بود بابا و مامانم برسن سر کار بودن ...هرکی زنگ زده بود ی داستانو سرهم کرده بود دیگ مادرم خودتون میتونید بفهمید...
تلفنی میحرفیدیم باهاش باور نمیکرد متییم داد میزد بچ هاممممممم ...تا رسیدن خونه شلوغ پر مردم و ماشین نیرو امدادی...مادرم مادرم چن تا خانوم گرفت بودنش میزد تو سرش فک میکرد ما ...ما...ما...
تک تک میرفتیم بغلش دوباره داد میزد خونه بدرکک بچ هام دوباره این فرایند...
بابام ...بابام...مث ی کوه بود از دور ما س تا رو دید اروم گرف ...رفتم پییشش خاستم با بابام برم تو خونمون ...بابام نذاشت ...بابام دوباره برمیگشت عقب ما س تارو نگاه میکرد دوباره استوپ...
تا رف تو...ب ما گفتن فقط فرش اشپزخونس ...
وقتی با داد و فریاد رفتم دیدم ...هیچی نمونده بود زندگیمون خاطراتمون سوخت بود....یخچال ظرفشویی لباسشویی ذوب شده بود کابینت ها چون ام ادی اف بودن سوخت بودن فرش اشپزخونه نمونده بود جز پودرش دقیقا پودرش...
سقف اشپزخونه از این کاذبا بود سوخت بود رسیده بود ب تاسیستا سقف...اتیش از سقف رفت بود تو هال لوستر مبل همه چی زندگیمون اتاقا لباس هایی ک ته کمد بودن...نوشتنش داره میکشه اگرم ننویسم ی جور دیگ...
تو وب گفت بودم خاهر کوچیکم ی نابغس ...ادگی ک بود خودش ی تابلو فرش بزرگ از این کامپیوتری ها بافت هرکی میومد خونمون نشون میدادیم و تاسف برا من میخوردن ن ب اون ن ب تو ک ی نیمرو بلد نیستی ...
تابلو خاهرمم جزغاله شد تابلو خاهرمممم ...عکس من بابام تو کربن غرق شد...
مث فیلما کروکی کشیدن داشت دیونم میکردن تو خونه ک بودم بابام داد زد پریسارو ببرید بیرون شوک بودم تو سیاهی غرق شده بودیم هیچی معلوم نبود...مارو بردن خونه همسایه مامانم اروم میشد یهو جیغ میزد بچ هاممم بچ هاممممم...
مامور اتیش نشانی اومد باهاشون دعوا کردم میلرزیدم گفتم عاقا زندگیمون سوخت...ازم گزارش میخاستن...
ب زور مارو سوار ماشین کردن بردن خونه داییم ..شهر یک میلیون و اندی جمعیت هنه فهمیدن هرکی مارو میشناخت ریختن خون داییم ریخت تو خونه داییم موبایلا همه...دایی هامم دایی بزرگم سکته رو رد کرد...
بابامم ک کوه خانواده هممونو اروم میکرد من تن تن بابامو ماچ میکردم بعد مامانم بعد خاهرام دوباره از اول...
بماند دیگ چیا شد دوباره رفتیم تو خونه سوخت چی شد...
این وسط گوشیم خراب شد اشتباهی رف واس دبیر فیزیکم دیگ اونم فهمید باهاش حرف زدم زدم زیر گریه ...
و صب دبیر دیفم...
صب رفتیم تو اون خونه جزغاله شده مدارکمونو بیهریم هممون زغال شده بودیم من سیاه سیاه یهو رفتم تو هال دبیر جان دیف اومد:|||اونو دیدم زدم زیر گریه رفتم تو اتاق جزغالم رو تختی ک همش کربن بود ولی تخت من بود...دبیر جان شوکه اومد تو اتاق من...بماند
دبیر جان بغض کرده بود...
من مث چسب چسبیده بودم تو اتاقم بابامو قسم میدادم من بمونم هیچ منطقی حریفم نبود خاهر بزرگم رف ب دبیر دیف گف پریسا...
اومد و ...
منو ب زور بردن بیرون همون لباسای دیروز تنم بود زغال بودم هرکی میگف صورتتو بشور قبول نمیکردم تا دبیر جان...
رفتم تو دستشویی زغال شده ....
لباسامونو اوردیم لباسا همش دوده همششش...کل فامیل ریختن خون دایی بزرگم دارن میشورن ...حاضر نشدن لباس کس دیگ ایی بپوشم تا ...
ما ک برگشتیم بابا و دبیر جان موندن منتظر مامور گاز برا صورت جلسه...
بقیشو نمی تونم بگم ک چی شد خاهر کوچیکم...
حتلم بده من تو خونه خودمون رییس بودم امر امر من بود گفت بودم بابام عشق سفره قرار بود شرو کنیم گردش هامونو سفر هامونو...من دیگ رییس نیستم تخت پادشاهیمو ندارم دیگ پنجره اتاقم باز نی نسیم بهم بخوره سر حال بیام...دیگ داد نمیزنم تی وی خاموش کولر روشن نخیر من شام لان میخام بابا امشب فلانی بیاد خونمون...بابا ...مامان...همه ساکت من میخابم کسی حق نداره ب وسیلم دست بزنه حالا...
کسی حق نداره رو تختم بخابه...
حالا دیگ...
خونمونو تازه خریده بودیم...اون یکیو دادیم رهن ک بیایم ی جای بهتر و شیک تر..
ولی نخیر ما پولدار م مفت خور نیستیم برا این یکی خونمون کلی وام اوردیم بابام خونه هارو دوس داشت ب خاطر مختصاتش ارومه و ویوش ...
کلی وام ...فرشا رو تازع گرفت بودیم دکوراسیونو نو کرده بودیم...
خاطراتمون...چن سال پیش خیلی وقت پیش منو بابام خونه بودیم مامانو خاهرام رفت بودن ی شهر دیگ عروسی ک یهو بابام با دو تا عاقا با ی کارتون بزرگ اودن تو منم خندان رفتم گفتم بابا این چیه گف صداشو در نیار ماشین ظرفشویی ...چقد ذوق کروم بچ بودم...بابام پول چن جلسه مساور هاشو داده بود ب عاقا گفتیم نصب نکنید...فقط از تو کارتن درارید مام گذاشتیم وسط اشپزخونه میخاستیم مامانم برگشت سوپرایز شه ی روزو نیمی طول کشید تا مامانم برگرده من داشتم از ذوق میپکیدم و نیدم میگفتم ی پارچ سفید انداخت بودیم روش...مامانم ک برگشت من با هیجان و خنده رفتم پیشواز افتادم جلو سمت اشپزخونه بدمامانم گفتا چشا رو ببند مامانم ذوق چی شده مگ چشاشو وا کرد ی چیز گنده ک ی روپوش سفید داشت...رف سمتش...چقد ذوق کردیم حالا دیروز ذوقمون خاطراتمون ذوب شد...
همون سال ی سلاردم خریدیم دقیق اسمشو نمی دونم من تو این فازا نیستم چون دوباره سوپرایز کردیم...
چقد خندیدم...من تو همهداین سالا بلد نبودم با ظرفشوویی کار کنم اتفاقا چن روز پیش بهش فک میکردم بگم اوچیک بادم بده...
امروز صب مث دیونهدبالشتمو تو اون جزغاله ها پیدا کردم خاهرم گف نیار داد زدم گفتم میارم بابام گف ببر...عاغه بالشتمو از اول ابتدایی دارم همه عشقم بود همه این سالا مامانم تهدیدم میکرد پرتش میکنم دیگ خراب شده من جیغ و داد نمیذاشتم...
بالشتم...دیشب هیچ بالشتی...
میخاستم عکس بذارم ولی اتش نشانی گف ب هیچ عنوان حق انتشار ندارید برا تصور پلاسکو رو تو ابعاد کوچک متصور بشید...
ی طرفم لمس شده ب خاطر مامانم دم نمیزنم...
برا اولین بار تو مصیبت اته دلم خوش حالم ...خوش حالم ک ههمون کنار همیم...خاهر اوچیکم دیشب از تصور صحنه ها...خونمون جلو چشم ...
از حال بدم شاید واقعیت یک دهم ماجرا رو گفتم....
اون جا ک دبیر جان با بغض نگام کرد...
بابام مث ی کوه...بابا کاش توم داد بزنی بابا داد بزن بابا داد بزن...
امروز ک من با بغض وسیله هامونو خاطراتمونو نگا میکردم میگف پریسا ب خدا همین عصر میرم همشو میخرم فقط گیرم کجا بذارم...
پریسا....بابام وقتی س تامونو نگاه میکنه مامانم...
امروز گوشی مامانم 1200تماس داشت.. :|||
مام همین طور...البت کمتر بابام احتمالا تو این مایه ...
نمیدونم حکمت این اتفاق. اما نمیدونم ی بخشش با من بود چیزیو نشونم داد ک ظهر ...
فقط میدونم ما سالمیم ما سالمیم ب خاطر تمام کارهای خیر مادرم اره میخام جار بزنم داد بزنم مامانم چ کار ها نکرد ....ن داد نمیزنم ...
دعای یکی از اون بچ ها مارو نجات داد...ما دم مرگ بودیم خاهر اوچیکم بزرگم...ما مرگ رو دیدم جهنمو دیدیم....
خدا فقط ب مادرم ب پدرم رحم کرد...ما زندگیمون سوخت تو ده ثانیه ولی ما س تا خاهر سالمیم مایی ک تو خونع بودیم...ما سالمیم اره خدا فهمیدم معجزه رو خدا فهمیدم ایمان اوردم ...خدا فهمیدم می دونی چطور وقتی اوچیک سالمه وقتی خاهرم تو اتیش گیر کرد خدا فهمیدم هرکی اون صحنه رو میبینه میگ معجزس ک سالمید...
امروز مامور اتش نشانی ک اومد بازرسی برا گزارش شوک بود...
خدا فهمیدم فهمیدم...مسخرس بگم معذرت ب خاطر حرفی ک زدم اره ی اتیش سوزی باید...داشتیم مرور میکردیم هر جور محاسبه میکنیم انگار قرار بود اتفاق بیفته...
فک کنید فقط همع اینا ی دهم قضیس ...
طرف چپم لمسه ولی ب خاطر بابا و مامانم من سالمم سالم سالم...
خونمون خونه مورد علاقه بابام سوخت...خونه ایی ک انقد دوسش داشت حاضر شد براش کلی وام بیاره...
ما اون یکی خون هامونو دوس داشتیم ب خاطر ما نفروخت و حاضر شد ب خودش فشار بیاره....و وام بگیره....بابا خونمون بابا داد بزن نخند ما خوبیم بابا همه کس من داد بزن نریز تو خودت...
چقد بدم میاد ی شهر میاد ملاقاتمون میرنوخونمونو میبینن وارد حریممونومیشن با کفش لامصبا ی روز خونه بود اره پر از شیشه و کثافت ولی خونه ماس خونه ماس ...دیروز هرکی میومد از مردم میرفتن تو اون خونه ماس پر از کثافت شده ولی کسی نباید بره اون خونه بابامه خونه مامانمه ک براش کلی دویدن نیاید ملاقاتمون ما دیدنی نیستیم نیاز ب دلداری نداریم عاغه 1200 تماس فقط مامان...
سر انگشتی 100میلیون ضررر جرعت ریز ریز محاسبه رو ندارم...بابام میگ بدرک فدا سر تک تک تون بابا یادته با چ شوقی خونه رو خریدی بابا یادت نی سوپرایز هارو بابا یادت نی برا فرشا چقد اختلاف نظر داشتیم بابا بمیرم کتابات کتابات کتابایی ک باهاشون بزرگ شدی اندیشه ساختی بابا کتابات غرق کربنه بابا...
بابا مانتو صورتیم سیاه سیاهه..بابا شربت بید مشک تو یخچال گذاشت بودم بخورم بابا یادته ذوق خودتو واسه سوپرایز ها بیشتر از مامان خودت ذوق میکردی بابا یادته ...
بابا مسواک هامون نیس بابا دیگ هر شب نمیگی مسواکا قاطی نشه نموند بابا بابا نموند...بابا دیگ زغاله قطعا قاطی میشه بابا دستشویی بابا حموم دیگ شامپو هامون قاطی نمیشه دیگ من نمیام بگم عاغا من باز کلییر تو رو زدم باباهمش جزغالس...
آخ عزیزم:(
خداروشکر که همه تون سالم و سلامتید، انشاالله خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.
ممنونم...
وای پریسا نمیدونی موقع خوندن متن چه حالیم
بدنم تماما هی سیخ میشه و از درون دلم میخواد گریه کنم
تمامشو تصور کردم
واقعا متاسفم پریسا
این چند روزه هی میخواستم بهت سر بزنم یادم میرفت تنبلی کردم
پریسا ...
نمیخوام حالتو بد کنم و انرژی بد بفرستم
فقط خداروشکر که تو و خانواده ت و خواهرای عزیزت سالمید
فقط همین
امیدورام زندگی خیلی بهتری بسازید توکل ب خدا
ممنونم هانا:))))
اتفاقی ک افتاده و خدا رو هزار بار شکر ک سالمیم...
فقط از ازل باید بسازیم و زندگیم ینی همین...
سخته خیلی سخته اما سخت تر از این ماجرا هم وجود داره...
ممنونم دوست من ایشالا ک کلی اتفاق های بهتر برای خودت و خانوادت بیفته
پریسا
الان انگشتام نمیتونن چیزی بنویسن!
نمیتونن!
و نمیدونم چی بگم !
محی:)))
گذشت ب سادگی توچن ثانیه :)))
پریسا







آخرای پستت زدم زیر گریه دیگه
الهی من بمیرم برات
خدا نکنه
نکنن میخای تفنگمو درارم بزنمت
سلام...
به خیر گذشت... بیشتر مراقب باشید.
یاعلی
واقن خداروشکر
یا حق