باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

عدالت...

می دونم ب من ربطی نداره،اما دارن خدا خخخ هم داره،نگو برو‌سر درست باشه اونو دارم میخونم...

اما ی مدتین هر موقع احساس خوشبختی میکنم ی چیزی مث پتک‌میخوره تو‌سرم...مثلا  وقتی ب شدت گشنمه و صدامو میبرم‌تو‌گلوم‌داد میزنم ماااااااامان تا ی نیم ساعته ...دیگ‌میتونم تحمل کنم ..کمتر از ی نیم غذا اما ه میشه یا تو یخچال ی چی پیدا میکنم‌خلاصه ی چیزی هس ک معده ی محترمو خفه کنم...

بعد همون موقع یادم میفته کسایی ک خخخ وقته گشنشونه اما چیزی نیس ک بخورن...

وقتی غذای مورد علاقمو میخورم‌در همون‌حین  یادم‌میاد کسایی ک‌خخخ وقته غذای دوس داشتنیشونو نخوردن

وقتی بابامو ماچ می کنم ب یاد کسایی میفتم ک‌خخخ وقته محرومن...

وقتی کلید میندازم میام‌تو‌خونه ،یاد ادم‌هایی میفتم‌ک‌خونه و‌کاشونه ایی ندارن...

وقتی امروز صب رفتم‌ بیرون وجیگر خوردم‌،یاد کسایی افتادم ک استقلالی ندارن یاد کسایی خخخ وقته محرومن...

وقتی میشینمو درس میخونم یاد کسایی میفتم ک امکاناتی ندارن و‌قطعا خیلی هاشون از من نوعی باهوش تر مستعد تر و انسان تر و ...اما قدرت مالی...

وقتی میبینم دورو برمو با هر کتابی ک فک‌کردم‌لازمه پر کردم...

وقتی غذا باب میلم‌نیس امر میکنم ب پدر از بیرون فلان غذارو بگیر بیار و اونم‌اطاعت....

خدایا ،بعضی وقتا ی سوالایی دیونم میکنه...تو چرا خاستی بیایمو توی این دنیا برای زندگی؟

هدفت چی بود ،خدایا چرا ی جاهایی تو قر انت ...هر کس را بخاهیممم...و این منو میترسونه‌...

خدایا چرا سهم بعضی از این ادما توی این دنیا ی کلمس ،حسرت...

خدایا مگ نمیگی من عادلم،ببخشید خدا اما سوال دارم...این چ عدالتی هستش ک ادم تمام عمرشو به بدبختی و نداریو زندگی کنن،باشه شاید بگی اینا اهداف دنیوین ،قبول اما ما ادمیم و این چیرارو میخاییم اگ غیر اینن چرا خلق کردی..من قبول دارم ی جاهای مقصر خودمونیم اما خدا ی جاییشم جبر بوده...مثلا تو اگ از من سوال میکردی ک‌کجا ب دنیا بیای ها؟هرگز ایرانو نمیگفتم...اما من این جا ب دنیا اومدم‌توی کشوری ک اصن هیچ چیز درستی توش نیس...کار ب اینا ندارم چون مطمنم ی روزی میرم از این جا...

اما خدا جوابمو بده چرا ی کودک باید تو خیابون دست فروشی کنه..؟خدا این بچه دقیقا کجاش ب اختیار خودش بوده...خدایا این عدالته ،باعث شده ی عالمه ادم تو فساد و بدبختی زندگی کنن...چ جوری میشه اونی ک اختلاس میکنه ن ی قرون ،بلکه صفراشو بدی ب انیشتین بشماره اور دوز میکنه...راست،راست میگرده و انگار ن انگار ی چی یم بدهکاره،اون وقت ی نفر غذاشو تو اشغالی پیدا میکنه...

خدایا می دونم این اون چیزی نبود ک میخاستی ی تجدید نظر بکن ب نظرم فیتیله رو روشن کن..منهدممون کن و از اول بساز...خدا کاش کم خلق میکردی اما با کیفیت...

دقیقا اون بچه ایی ک ب خاطر طمع حکومت کثیفش تو جنگ همه ی خونوادش جلو چش پرپر میشن دقیقا میشه بگب کجای کار خودش مقصره؟

خدایا درست من ی چیزایی نمبینم ک تو میبینی...اما خدا کاش ی شفاف سازی میکردی...نمیدونم توی این دنیا ب کی دل بستی ب کی امید داری ک چرخ و فلکت میچرخع...طرف تو فلاند یارانش نزدیک ۲،۳میلیون ماست ما ۴۵تومن..طرف تو فلاند بچش تا ۱۳،۱۴سالش ک بشه دولت  ب مادرش پول میده ،تو فلاند تو سال چن بار پول میدن ک بابا پاشید برید سفر‌..اون وقت ،اینا رو ی جورایی میشه تحمل کرد...اما غم دست فروشی ی دختر ۴،۵ساله سر چها  ره هارو نه ،نخاه ک بگم ی روزی عداالتت،ب چ قیمت خدا...خیابونی بودنش گناه خودش نبوده اما تو خیابون زندگی کردن ازش مجرم ،بذهکار های غریبی میسازه...حالام تو همه  ی این بچ ها یکی زندگیش تغییر کرد بقیشون چی...

خدایا ما ،خیلی هامون نقشه رو گم‌کردیم ...

طرف پول نداره صفرمطلق..بعد ی مدت دچار سرطانم میشه دیگ‌نمی دونم چی باید گف...قبول داری ی چیزایی اختیار براش تعریف نشدس ...بعضی وقتا میگم بذار بگذرع فلان میکنم ،بهمان میکنم..اما خدا ب چن نفر؟مگ یکی دوتان،؟مگ یکی دوتا درد و بدبختیه؟خدایا رو بعضیا فوکس کردی ک هی بدبختی ،بدبختی ،بدبختی ،خیلی هام برج های زعفرانیو سعادت اباد...کار ب درس غلطش ندارم...من ب دختر دست فروش فک میکنم...

خدایا چرخ و فلک بر عکس کن حداقل...

+بدبختی از اون جایی شرو شد ک‌روزی هر کس رو دست اشرف مخلوقاتت دادی وگفتی شما نماینده من...میبینی ک فقط جیب خودشونو پر پول بچ ها خارج ،مردمم بماندد با اقتصاد مقاومتی گل کوچیک بازی کنن...

نمیگم اونور بهشته اما حداقل از جهنم این جا بهشت تره...

من میرم،اره چون نمیتونم‌کاری کنم...چون زورم نمیرسه بهشون..پس میرم..تو بگو فرار...اما راه ممکن...

خدایا ببخشید تو کارت فضولی کردم...اما خودت می دونی ک چقد عصبیم میکنه ،چقد دلم میگیره..+دو تا دختر بی گناه چون مادر و پدر از لحاظ عقلی مشکل دارن زندگیشون دود میشه میره هوا تحصیل کرده،سالم درجه یک...

اما ب خاطر پ در و مادر ...میبینی اگ بخام بگم همین الان روونه ی تیمارستان میشم...

خدایا اگ چیزی تغییر نمیکنه،حداقل قوربونت برم میشه حساسیت منو کم کن...منم مث خخخ ها بگم بدرک،ب من چه...حداقل این کارو برام بکن...چون من از این وض دلم گرفته...چون زورمم نمیرسه،نمیرسه...


نظرات 1 + ارسال نظر
همون شریفی چهارشنبه 23 فروردین 1396 ساعت 09:38

ببین من درک میکنم اوضاع ذهنیت رو الان چه از چیزای این مدلی ک بذهنت میاد چه علاقه هات البته کامل نخوندم وبلاگت رو

ولی بنظرم اگه الان هدفت کنکوره این فکرا فقط یه مانعه برات. هروقت چیزای اینجوری به فکرت رسید یه تیکه کاغد بردار خلاصه بنویس که چی بوده. بعد بذارش کنار و به خودت بگو بعد کنکور بهش فکر میکنم بعد کنکور همشو بخون و هرچقد دلت خواست بهش فکر کن.
برات ارزوی موفقیت میکنم

اره واقن ی سری فکر ا ک مث تریلی تو ذهنم رژه میرن...
اره فم کنم همین کارو کنم بهتره برام...چون زورم‌ک‌نمیرسه تغییرش بدم فقط باعث میشه ،ذهنم‌درگیر بشه ...
ممنونم شما هم ب همچنین...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد