باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

حول حالنا الی احسن الحال ،خدافظت مهندس

ی تعبیر اشتبا داشتم اینکک فک میکردم حساس شدم اما واقعیت این نی و ومن واقع بین شدم و دارم حقایق ادمارو میبینم یا بهتر شاید اونا دارن نقاب شونو برمیدارن و اون چهره پر از ریا و تظاهر رو ب رخ میکشن و چ بد ک تو رو همین ادما حساب کرده بودی...اما باید یکی یکی کنار گذاشت بشنن میدونی خیلی بده ک تورو واس خودت نخان بلک میخان پلت کنن برا صعود کردن خودشون ،باید بپذیرم اشتبا کردم و اشتبا شناختم ...

فقط نمی دونم چ کنم اینک تا اخر عمرم برا کسی نباشم ؟ن میدونی مهندس با هرکس ب اندازه لیاقتش ن ب اندازه محبت خودت....تموم شد اینم از اخرای 96هنوز س روزه تو شوکم و نتونستم لای کتابمو وا کنم اما برا کیا؟برا پست ترین ادما

ک فقط ظاهرشون خوب و باطشون پر از کثافته،بارها عبرت گرفتم اما باید بپذیرم خریت خودمه ک ادم بشو نیستم همیش از خودم مایه گذاشتم اونم دقیقا برا کسانیکه ک ی ذره لیاقت ندارن...بسته لطفا یاد بگیر و تموم کن...

اما از اینا بگذرم، 96...96چ لغتی هس ک میتونه تو رو توصیف کنه ا ون همه اخبار بد ب کنار برسم ب خودم...خندم میگره بخام از امسال بنویسم ....شکست بود اونم درس وقتی اماده بودی بری یونی تهران اما نشد...حالا ک نشد ،اما بیا درگوشی بهت بگم خوش حالم ک نشد و شانس داشتن تو بهم برگشت...

و یادگرفتم دردهای بزرگ ادمیزاد براش گریه نمیکنه بلک زل میزنه و زل میزنه ...و یادگرفتم حق خوردنیه گرفتنی نی...و ادم هارو شناختم و با خودم هر ثانیه مدام تکرار میکنم با هرکی ب اندازه لیاقتش این جمله باید اویزون گوشت بشه تا اخر عمرت مهندس...

امشبم علیخانی نگا میکردم یاد پارسال افتادم ک مدام میگفتم ...

علیخانیم رفت رو مخم :)110کیلو:|خودش گف... ی عدد 173سانتی با 170نمیدونم دقیق:))با فک کنم تهش48کیلو چون چن ماهیه نکشیدم مهندسو:)

و شایدم تمام ذوق 96من وقتیه ی عدد ادمیزاد پنج ماهه تحت عنوان پسردایی از بغل مامانش پرت شد بغلم ،باید اعتراف کنم بعد اوچیک این اولین نفریه ک این طور دیوانشم ،اوچیک نوزادی و کودکی وحشتناک خوشگلی داش الانم خوشگل ولی وایییی از بچگیاش هرکی بهمون میرسید تو خیابون میگفتن خارجکیه:))سفید تپلو چش رنگ ی باورش سخت هر روز چشاش ی رنگ بود،خلاصه جیگرکی بود و هس...بعد ووووو ییی خلاصه زیبا رویی بود هر بارم ب قصد کتکش برمیخزم اون عکس معروف خارجکیش جلو چشامم ظاهر میش و ناخوداگاه میخندم و ضای میشم جلوش:(و دستم می اندازه ولی ب قول خاهر بزرگم باید بپذیریم قلب خانوادس...

این ادمیزاد پنج ماهه مسلما ن ب اندازه اوچیک ک هیچ کس اوچیک نمیشه ولی باید اعتراف کنم عاشقشم بغلش میکنم تمام دردهامو فراموش میکنم ...اینم از ذوق 96من ...لبخند تو دیدنی ترین حالت عشقه ...یا وقتی  زل میزنه و نگا میکنه با اون چشاش...میش گف با خنده هاش با ذوق کردنش جون میگیرم مرسی ک امسال اومدی:)

شکر خدام امسال کلی مهمون میاد دیگ چ گلی بگیرم نمیدونم...

دوس داشتم تحویل سال تهران بودم ،اول دبیرستان اونجا بودم یادش بخیر منوو بابام فقط و تنها تنها سالم تحویل شد تجرب خوبی بود بعد مامانمو مامان بزرگم با گریه بهم زنگ زدن انگاری چی شده:)تجرب باحالی بود ...شباش تا نصف شب بیدار بودم برنامه علیخانی میدیدم اون موق فک کنم اسمش دو نیمه سیب چیزی تو این مایه ها ،اون موقه انقد دلم خوش بود رفت بودم  دم عید برا خرید کتاب المپیاد و چ خوش گذشت با بابام از گز کردن انقلاب تا زدن نون لواش تازع تو دربند و زل زدن ب ی عدد الاغ تو دربند:))فک کنم ی هفت شد کلیم کتاب برده بودم:*)و درسم میخوندم  ریاضی کل مبتکرانو قورت دادم:)بعد مبتکران و حل سوالای تشریحی بی سرو تهش جلوتیوی ولو میشدم تا علیخانی بیاد رو انتن و تا اخرشو نگا میکردم اون موقم چن شب قبل سال تحویل برنامه شرو میشد با این تفاوت تا نزدیکای س صب طول میکشید بعد همه خاب من بیدار عشق میکردم خیالم از بابت زندگیم راحت بود و فک میکردم طبق نقش میرم جلو و راحت( با شوخی های علیخانی خندم میگرف و حتی اگ بی مزه بود اون موق من راحت میخندیدم و شایدم فک میکردم همه ادم ها خوبن نمی دونستم ک واقعیت چ خبره)))...چ میدونستم هیچ ک نقش نشد بلک دو سالم ..خوب شد اون موق نمیدونستم الان دیگ اون روزهای خوش هم نداشتم. ..این حالت من خسته ترین حالت ی ادم میتونه باشه...96محترم مرسی چک های خوبی تو گوشم زدی از 24شهریور 96تا برسه ب این روزای اخرت...

بابامم روزی چن مرتب میگ اگ کنکور نداشتی میرفتیم سلیمانیه میرفتیم فلان جا میرفتیم مریخ اصن...ممنون از مهمونامون ک شعورشون نکشید وقتی مایی ک عشق سفریم ولی عید خونه ایم مسلما ب خاطر پریساس و درسش مرسی ک هوار میشید ،نمی تونم ب خانواده خرده بگیرم اونا مقصر نیستن طرف وقتی نفهمه اینا چ کنن...و بازم میگم لبخند تو دیدنی ترین حالت عشقه ادمیزاد پنج ماهه...

با تمام اتفاقات تلخ و اندک شیرینی ک این جا افتاد واقعیت دیگ متاسفانه هیچ حرفی نمی تونه برم گردونه این روزا پریسا شده پریسایی ک دوس داره رها کنه و بره برا ابد...این حالتم از چی منشا گرفت مهم نی مهم عبرتایی بود ک من گرفتم  .

و اینک خدا جان ممنون ازت  برا نداده هات ب قول علیخانی باید بپذیریم زورمون ب زندگی نمیرسه و باید ورقش زد ،اره منم زورم نرسید این دو سالو دیلیت کنم پس ورق میزنم....خدا فقط لطفا منتظر ادم هات نمون ب خودت قسم باید بپذیری ک اونی نشد ک میخاستی این اشرف مخلوقاتی نبود ک تو میخاستی یکی از یکی حیوون ترن ،ب کرمانشا فک میکنم ب بچ هایی فک میکننم ک الان...یاد شاگرد مامانم افتاد وقتی من اول راهنمایی بودم اون دختر بچ 6سالش بود و ب خاطر ی تخم مرغ رنگی ک از بابای معتادش خاست بود کشت شد ....اون عید کوفت ما شد چون متاسفانه ب خاطر اون خبر تلخ مامانم همون شبی ک فههمید تو خاب حمله عصبی براش اتفاق افتاد و ما کل عید درگیر دکتر و این ماجراها بودیم مامان من ک از این ور بوم افتاد ...میگف من مقصرم:|

میبینی  هیچ  کس ب فک نی کسانیم امثال مادرم ک از این ور بوم افتادن زورشون نمیرسه چن نفرو نجات بدن...خدا خودت ظهور کن و تموم کن این دنیا رو اونی ن شد ک میخاستی ...بابام میگ اون روز  کنار خیابون ی عدد پدر ،ولش کن...بچ هایی ک ب خاطر فقر مالی باید چ ماجراهایی رو تحمل کن از شاگرد مامانم ک داره دست فروشی میکنه تا....

عید نداریم...و لبخند تو دیدنی ترین حالت عشقه...

دارم فک میکنم  دوباره ارزو کنم یا نه دوباره دعا کنم ؟فقط پریسامو میخام همین.  ...و ی جمله خطاب ب مهندس:این دو سال چیزایی ازت دیدم ک دوس نداشتم میخاستم قوی تر می بودی ک نشد میخاستم باشی اما نبودی میدونی مهندس از تو ی دنیا گله مندم اما با تمام این وجود جلو خودت تعظیم میکنم می دونی چرادهنوزم نفس میکشی این دنیاس برا من مممنون ازت ک شکست خوردی ولی زانو نزدی ممنونم با تمام بدی هایی ک در حقم کردی اما بازم دوست دارم و نفس کشیدنتو دوس  دارم اما این خطاب ب خودت می دونی وقتی میخندی چقد خوش حالم ؟میش بیشتر بخندی ن نمیگم مث احمقا بخند ولی ب خاطر منم ک شده وقتی میخندی و گوشه چونت  نمی دونم چی میگن بهش اون خط لبخند چیه ی حالی پیدا میکنه چروک میشه نمیدونم چی میگن عاشق اون جای صورتتم اونجای خنده هات اره بخند بخندددددد بخند بیشتر مهندس بیشتر مهندس نه مهندس اشکا نیاد فقط بخند ای جوونمم این حالت فوق العاده خاصیت عشقه اره مهندس عاشقتم بخند بیشتر و بیشتر....لبخند تو دیدنی ترین حالت عشقه مهندس کاش روزی ته دلت بخندی از اون خنده ها ک اشکاتم باهاش میاد پایین ،توم هوس کردی اره؟کاش زورم برسه خنده تو بسازم مهندس درجه یک و باسوادم :)مسلما خودشیفتگی نی و حقیقت محضه کدوم مهندسی انقد عشقه اخه؟خب دیگ بست مهندس اوردوز کردی خب حق داری مدت هاس دارم تخریبت میکنم ،این حالت فوق العاده خاصیت عشقه

پ.ن احتمالا اخرین نفری بودم از مرگ پروفسور استیون هاوکینگ خبر دار شدم بابام میدونس همه جز من...اون روزم ک رفتم خیابون متوج شدم  ی ساله تو مرکز شهر ی پارکینگ بزرگ زدن ولی من اصن متوج نشدم اگرم اون روز خاهرم نمیگف باز نمیفهمیدم  یا اینک مدت ها اسنپ از نوع ای تاکسی ب شهر ما اومده و من بی خبر،مسلما چیزایی مهمی نیستن اما من همیش دوس داشتم پریسا باش و زنده اما انگار...


پرییییییییییییییییی با تمام بدی هات با تمام چخر بودن و بد بدن بودنت با تمام سرتق بودنات لج کردنات با خودت اخه:||با تمام کلع خراب بودنت بدون بیش از همیش دوست دارم ،اره دقیقا این حالت فوق العاده خاصیت عشقه...

96 چی بگمم هوم؟ندادی ولی بازم ممنون ک هستم و زنده ب هرحال زنده بودن تو این مملکت خودش ی اپشن حساب میشه...مسلما این بار دیگ تحت هیچ شرایطی اپ نمیشود مگر اخر بازی...

حول حالنا الی احسن الحال این بار واقن ....

لبخند تو دیدنی ترین حالت عشقه هیچ لبخندی ب اندازه لبخند تو بهم زندگی نداده مهندس پریسا:))،وقتیم میخندی میدونی اون چشات با رنگ قهوه ایی سوخت دو دو میزنهه :))رنگ چشات نمیشد قهوه ایی یا مشکی عاغه؟الان هیچ کودمش نی و ترکیبیه مرسی کلا اعجوبه ایی واسم عشولی:*)مهندس امشب تو خاب سکت نکنی خوب خیلی نازتو کشیدم اره تازه میفهمم چقد بی رحمانه باهات رفتار کردم اما تو نفسس میکشی این محشره، درگیر نگاهتم درگیر اون نگاه و چشاییم ک سال هاس منتظرع بد درگیرم...خدافظت ....من میگم بازم خدایی هس ...





97نا میمون

چار شنب سوری هر سال را پاس دادیم ب سال بعد ب یاد تو...من بودم تو نبودی این ینی ته ته ظلم ...اره من در حق خویش

من تو عمرم ی ه ترقم روشن نکردم تهش همون منور اونم بابام روشن میکن بعد میده دستم تا دوم راهنماییم بلد نبودم کبریت روشنن کنم میدونم اوج حقارت.  تا اینک ی روز از مدرسه اومدم خب من مامانم شاغل بود باید مستقل تر بودم ولی چون بابا و خاهرم بودن من له ام رسما...ی روز اومدم خونه از مدرسه طبق روال خاستم غذار رو سرد بخورم چون بلد نبودم گرمش کنم بعد بابام اومد و تقریبا ی نیم مین بهم اموزش داد،ولی بعد اینک یادگرفتم کبریت روشن کردنو هر روز میش گف تقریبا ی بست تموم میکردم:!خوب شد ترک کردم:))

و تو مدرسه برا دوستام گفتم چقد مسخرم کردن بی جنب ها

اره خلاصه تا همین حد من داداش سیاهم

دیشب چارشنب سوری ب راه بود اما من ب راه نبود م همش ب یاد مردم کرمانشاه...

سال جدید داره میاد ن ذوق دارم ن خوش حالم ن هیچی ن واس کنکور نه اصن با این همه درد و رنج و بدبختی مردمم مگ عید داریم ؟اصن عید و شادی چ دخلی ب این سرزمین سوخت داره

کرمانشاه عید نداره...

بچ های سر چار راه عید ندارن ،پدرهای شرمنده عید ندارن...این سرزمین عید نداره...

من نمی توتم احمق باشمو  بگم عید مبارک...من نمیتونم حتی برا ثانیه ایی احمق باشم و احمقانه ب زندگی زل بزنم و بگم اوخی همه خوبن...نه...من هیچ وقت نتونستم سر خودمو کلا ه بذارم و وانمود کنم ...ازشم ضرب خوردم ولی همین ک هس

از اغراق تظاهر و این کثافت کاریا متنفرم. ...

97 ن تبریک ن تسلیت توم ب مانند بقیه خاهی بود شاید حتی زمخت تر برا این سرزمین لعنتی...

خدا مطمن باش اگ با من ی مشورت میکردی محال بود این جارو بگم...ایران پووففف...

اونایی ک انقد تظاهر ب حال خوب میکنن خست نشدن ؟؟چقدم دورو برم زیادن...

جان ننه هاتون حداقل وقتید با من تکلم میکنید انقد ادای احمق درنیارید نمی دونم شایدم احمق هستید

97اما برا من یا توم میبخشی یا مث دوستات 95،96جفا میکنی ...فقط بدون من همیشه انقد صبور نیستم ن تهدید نه هیچ دیگ واقعیته...

کرمانشاه، بچ های کار،  پدران شرمنده ک توانایی خرید مرغم ندارن بعد  نوکر زاد ها امریکان و مرگ بر امریکاش واس احمقایی مث این مردمه ...سانچی، هواپیمای تهران یاسوج...کودکانی ک  مردن امثال بنیتا....و بقیشون ک حتی تایپشم روانمو بهم میریزه و چ کسی میدونه برا این کودکان من رسما چن ماه افسرده بودم تا جایی ک...بی ابی ،هوای الوده.. این سرزمین مرده داغیم هنوز نمیفهمیم

مردم بم ی مناطقش هنوز تو کانکسن وای ب حال کرمانشا...اختلاس سلامت دزدان مملکت سلامت...

عیدتون نا میمون ب یاد تمام سال ها.. .ب قول زهره بازماندگان 96سلامت...




از این جا رخت و لباس رفتن پوشیده بودم الانم بر تنمه ،اما ی نفر خاس ک بمونم اولش گفتم نه اما دلیلشو ک گف ،دیگ سکوت کردم ...

ی چیزایی هس ی چیزایی نی...

من هستم تو نیسیتی تو هستی من نیستم...

چرا تقاطع نداریم؟


step by step

رسیدم ب اون روی پریسا...

ترسناک ...

امروز ک زنگ زد و جوابشو دادم هنگ کرد چرا انقد جدی و خشک ...اون ک تافت جدا بافت واس من بود وای ب حال بقیه...خاهرم ک متعجب بود ...من در اوج مغرور بودنم ب شدت همراهم اما اون روی پریسا دیگ این طوریا نی...

امروز تا الان درگیر ذهنی داشتم ی بار ایدا تو دعوا هامون گف تو انقد مغروری ک بعد دعوا ی درصد ذهنت دیگ درگیر نی و میری پی زندگیت ولی من مدلم این طور نی...راس میگف من مدلمم این طور بود ،واقعیتش تو دعوا خیلی وقتا مسکوتم و دیگ عذاب وجدان ندارم چرا این حرفو زدم فقط بعدش یادم میفته چقد تخریب شدم...

ولی حالا این طوری نیستم هی خود خوری میکنم...ولی دیگ بسته ،میخام برا هرکی ب اندازه ایی ک هس باشم  ن کم ن بیش...امروز میتونستم بهش بگم خودم برات میپرسم ولی انجامش ندادم...امیدوارم  تا تهش این مدلی بمونم ،دنیای نکبت امروز این حجم خوبیو بر نمیداره ب نظرم مامانمو خاهرم همیشه بهم تذکر میدادن و من میگفتم نه نخیرم من خوبی میکنم و...یا دبیر جان دیف همیشه میگف انقد مایه نذار در حد معقولش میگف همه لیاقت ندارن من خر گوش نکردم...خلاصه ک گذشت و ما میگذریم...من ۹۹درصد همیشه گذر کردم ن گذشت بین این دوتا فاصله هاس..‌.

دیگ نمیخام واس همه خر حمالی کنم ،قدر وقتمو و زندگیمو میدونم هرکی ی قدم برداش منم ی قدم...من بدبختیم اینه ادم ب شدت رودروایسیم اما این روزگار رودروایسی بر نمیداره...یاد گذشت میفتم اون همه خوبی ک من واسه اون همه ادم ک نکردم ویکی از یکی چش سفید تر ،یکیشونو رسما خودم هل دادم تو مسیرش پووفف...بحث منت نیس بحث این نی ک پرتوقعم اما واقن چش سفیدیو نتوانم تحمل کنم...باید بپذیرم تقصیر خودمه همشش...محبت اندازه داره ن مث من...امروز انقد درگیری فکری داشتم اصن نتونستم درس بخونم،لعنتیا حالا همشون پی زندگیشونن...باید واقن تجدید نظر کلی رو این مدل رفتارها و محبت های بی حساب بکنم...و گرنه تا الان سواری دادم از این ب بعدم این طوری میش حتی بدترم مخصوصا هرچی بزرگتر ک بشم نکبت هام بزرگتر...کمی بدجنسیم لازمه ن دیگ بشم فرشت بی بال ...یا درستش با هرکی ب اندازه لیاقتش همه لیاقت خوبیو ندارن بعضیا بیشتر لایق اینن پرتشون کنیو بری...اره پریسا همین قد بدجنس تو اون همه خوبی کردی چی بهت رسید هیچ اخرشم شدی کارکتر منفی داستان...خودخاه باش مهندس...

ما گذر کردیم و‌گذر کرد...

پ.ن شاید خیلیا بگن بدی بهت نمیاد ولی نمیخام بدی کنم فقط میخام معمولی بمونم ن فرشت بی بال...

من مث مامانمم ینی مدل مهربونی کردنم کپ خودشه ،مثلا تو این ۳۰سال خدمتش چ کارها ک نکرد هرسال برا ۶۰۰نفر مادری کرد ،هرچن دل و بزرگی اون کجا من کجا قابل قیاس نی...اینک زندگی چن هزار بچه رو تغییر داد اینک الان مادر من سرپرستی چن نفرو ب عهده داره،ب قول اقوام و اشنایان خونه شما خون نی بلک مرکز خدمات رایگانه... دبیر دیفم همیشه میگف عجب مادری داری ها اون همه خدمت اون همه کمک اینک بگم خودشو وقف یکی از محروم ترین مناطق کرد بی صدا واقعیته اینک هرسال بهش میگفتن بیا برو فلان جای خوبو قبول نکرد اینک مامانم ،همیشه گفتیم مامان ما ک نبود فقط ..،دوس نداره کسی بدونه و بفهمه ،منم بیش از این نمیگم...مامانم دلشو داره ،دلش بزرگ ک اگ کسیم قدرشو ندونه بازم ادامه بده ولی من انقد بزرگ نیستم...

خلاصه ک هرکی مدلش ی جوره...اینو نگفتم ک بخام قمپز در کنم یا جار بزنم چون مدلم این طور نی و ادم های این شکلیو نتوان اصن تحمل کرد...مادر من همه کارهاش مسکوت بوده مثلا من الان میفهمم ی کارهایی ک ۱۵سال قبل مثلا کرده...اونم تصادفی...فقط خاستم بگم یکی دلشو دارع درهرصورتی جا نمیزنه ولی یکیم نه از ی جایی توهینو نمیپذیره،حتی اگ مادر و‌دختر باشن


جهت ثبت از نوع شرمندگی

بعد چای ظهری ک قرابت ب دس دراز کش بودم ،جلوی پنجره هال دارزکش شدم و پامو انداتم رو مبل ک خستگیو بشورع و ب خاهر میگفتم مطمنم اگ ی چن روزی حرکات کششی انجام بدما رسما ی ۷،۸سانتی رشد میکنه قدم :|ازبس ک منبسطه و جم مفصل و استخون تو هم پیچ خوردن ...

بعد نگام افتاد ب ابرها هرموقه ابرهارو نیگا میکنم باهاشون شکل درس میکنم ،این بار ابرها ،...دیدم تو ی سری ابر پنبه ایی ک تو هم فشردن ی ابر پنبه ای دیگ مث غول داره ابرهارو میخوره و واقنم ناپدید میشدن:|

ب خاهرم گفتم سکوت کرد:|||

تا این اندازه له شدم...ابن موقه سال ملت اسمونو نیگا میکنن میگن به بع و اینا منم غول دیدم:|نبود ذوق واسه عید ب خاطر کنکور نیستا ک خب چی مث بقیه روزاس تو خونه ایی و درس،اون روز بابام میگ پریسا اگ کنکور نداشتی ...بیچاره ها دوسال نمیدونن عید چیه اونم واسه ماهایی ک کلا اهل سفریم و چار روز تعطیلی اصن نمیتونیم خونه باشیم خلاصه از اوناشیم تقی ب توقی میخوره چمدونا جمه ...اره بابام گف اگ کنکور نداشتی میرفتیم سلیمانیه پووففففف؛((اون جا مراسم عیدش ایییی خوشه:((پووففف و طبیعتش بابام عاشقه کوه و طبیعته و از این حرفاس هیعع دختر بد ؛((اینم بگم کاش منم مث بابام میشد این کنکور نبود میشستم فلسفه میخوندم یا سخرانی دکتر سروشو را میگوشیدم...اینم بگم ،چقدحرف میزنم:|اون یکی خونه ها یکی از اتاقا کاملا کتاب خونه بود کتاب های بابا فقط:|ی کتابخونن بزرگ این جا ک اومدیم ی کتابخونه کوچیک داره تو اتاق من کوچیکم نیس ولی فوقش تونسته ۶۰۰۰جلد کتاب جا بده:|واقن میگماصن ی درصد اغراقم نی چون از ارایه اغراقم متنفرم:| چن روز قبل ی کمد دیگ اون یکی اتاق زدیم اما اونم در حدی ک تونست ۵۰۰تا جا بگیره دیگ واقن جا کمد ساختن نداره...الان دقیق ی بار شمردم با خاهرم یا خودم تنها یادم نی :|۲۰۰۰۰دقیق همین رقم کتاب تو کارتن تو حیاطه جا نداریم ،هر شب مامان ب بابا میگ چ کنییییی این کتابارا؟بابا میگ ی تعدادیشو میخام اهدا کنم فلان:|ولی میدونم نمیتونه ازشون دل بکنه ،چرا چون همشو خونده :|از اول راهنمایی شریعتی ب دس شد ...نمیتونه ازشون دل بکنن حاضره با اینک جا نداریم تو حیاط اما جلو‌چش خودش باشه ،چرا چون با اون کتابا جوونیشو سر داد ب قول خودش ی قرون قرون جم میکردمو میخریدمشون،ی بار تو ی کتاب فروشی نوجون بوده ی کتاب برمیداره ک دنبالش بوده بخردش یهو میبینه پولش کمه،چیزی نمیگ ولی دوساعت سرپا مونده بود کتاب رو خونده بود:|یهو کتاب فروشه میگ خو بخرش :)بابام میگ ای عشقمممم :))میگ میخام بخرم:( وللی دقیقا دویس تومن کم داشت ،کتاب فروشه میگ بردار پسرم بابام قبول نمیکنن میگ نه،اما کتابفروش ب زور میده بهش و میگ شوری ک تو با اون کتاب داری دیدن ذوق تو برام کافیع و ب بابام میگ هر کتابی خاستم بیا پیش خودم...،یا یکی از سفرهای دو نفره منو بابام واییی ۸صب ک رسیدم تهران و خیابون انقلاب تا ۳بعد ظهر بابام از این کتاب فروشی ب دیگری بعدچنان غرق میشد انقد کتاب خرید ک پست کردیم البت یکی از دلایل اون سفر رفتن برا خرید کتاب های المپیاد منم بود:|یادمه توی ی کتابفروشی ،فروشنده بهم گف بابام تو کتابا غرق بود یا بهتر تو‌قفسه ها:))گف قدر بدون گفتم‌چیو؟گف بابات خیلی باسواده خوش ب حالت واقن ،گف تو مسعولیتت بیشتر ها:|گفتش بابات ی روشنفکره میتونی ازش یادبگیری و تو هموارتر زیست کنی...گفتم بابامو میشناسید گف نه ،ولی دخترم من کتابفروشم ،ادمهارو میشناسم حتی با ی احوال پرسی از کتابا یاد گرفتم...بابا میگ میخام اهدا کنمو فلان ولی من باور نکنم ،مگ میشه این کتاب هارو از خودت دور کنی؟کتاب هایی ک فکر و شخصیت تورو ساخت و نذاشتن ی سری اعتقادات چرتو باور کنی کتاب های ک باعث شدن این روزا همه برا اینک تو کلاس های تو باشن سر ودس بشکونن کتاب هایی ک باعث شد تو بشی بابای ناب من...اینک اینو این وسط چرا گفتم شاید پرش ذهن بودو باید اخر پست میگفتم اما حالا ک تایپ کردم میخام بگم،ی چیزایب میشن ریشه ادم میشن وجود میشن روح تو...میتونه ی کتاب باشه میتونه ۲۰۰۰۰کتاب باشه نمیتونی فراموشش کنی اگ ب خاطرش ساعتا تو کتاب فروشی وایساده باشی اگ ب خاطرش ...ی با ر گفتم بابا خو تو این همه کتابم بارها خوندی چرا بازم میخونی؟چرا انقد وابسته ایی،اون موقه بچ بودمو نمیدونستم ریشه ادمی هرجا باشه محاله ازش دل کند،موقه ازدواجم ب مامانم میگ:))مامانم همیشه میگ ،میگ گفت من کل دارایی هام ،کتابه:|مامانم میگف نمیدونستم بخندم یا جیغ:))واقنم همینم بود...مامانم میگف روزی ک اسباب بردیم دیدم ی کامیون کتاب پیاده شدنو گفتن سلاممم:))...خو ادامه ماجرا )+پرش ذهن ینی من...


بعد منم ک سکوت کردم چون نیاز ب نطق نبود گف پاس هارو تمددید  کنم :|منم ی جیغ کشیدم گف باشهههههه حواسم نبود ،بعد مامانم میگ یا کیش؟یچپکی مامان مو نگا کردم گف فهمیدم:|بعد کنکور:|

هعیعععع برا پدر من ک عاشق سفره این ک این دوسال عید نمیتونه بره مسافرت مث عذاب الهی میمونه بعد هر شب پیشی ی جایبو میده و منم و همان ری اکشن ها...بعد میگ اییی تابستون:))پارسال ک کنکور دادم جمعه ۱۶تیرش رفتیم مسافرت ۱۰روز بابام انگاری زندانیه تازه ازاد شد ه بود:))وسطای تابستونم با اینک سرکار بودن و اینا والدین محترم اخر هفت ها دوباره ی جایی کوچ میکردیم ،تو خاندان بهمون میگن مارکوپولوهاا:))

اما دلایل دیگمم مگ تو این مملکت عیدم داریم؟؟؟اصن مرده شورشو ببرن ...

هی مهندس محترم اینک تو با عمومی حال نمیکنی هی دوس داری ولت کنن با فیزیک و دیفت ور بری ب من مربوط نی میفهمم ی من عمومی میخام خو اخه  نامرد ۹۵عمومیات و میزدی الان شریف بودی یا شایدم اون ور دنیا:((بمیریییی تو ن نمیری میخامت:))چیکار کنم مگ ی مهندس بیشتر دارم ها...

اینو نوشتم ک یادت بمونه دو ساله زندگیو حروم خونوادت کردی بسته دیگ چارتا عمومیه بخونش

من شرمنده پدر م مادرممم پوفففففف

برویم شیمی:)احممممم بعدش عمومی ای مرض