باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

ماییو و موج سودا...

امروز دپ واقعی بودم...خسته شدم ...

همش مهمون همش ما خونمون رسما کاروان سراس...

الانم ب خاطر بازنشستگیو و خونه جدید مهمانا دوبرابر شدن...

امروزم ی دونه دیگ امپول زدم...سر ظهر با مامانم رفتیم کلینیک نزدیک خونمون ...توراه ناهارم خریدیم...چقد خانومه خوش رفتار و مهربون بود...جذبش شدم اصن...

داشتیم میرفتیم و ب دقت ماشینایی ک شبیه ماشین اون بودو نگا میکردم اوشونم خونه شون این نزدیکی هاس...دیدمش ب خدا دیدمش اونم منو دید...پسرشم جلو نشست بود اقای فیزیکو دیدم دلم براش داره در میاد ...وایساد کنار خیابون ی حس مزخ رفی میگ وایساد ک مطمن شه منم ولی همش میگم زرشک عاغه دلیلی برا اوایسادن نبود خدایی درسته اون خیابون ترافیکش زیاده ولی اون جایی ک وایساد ترافیک هنوز شروع نشده بود،ولی من وانمود کردم من ندیدم و ب مامانم چیزی نگفتم دیگ نفهمیدم سومین امپول چ شد...

امشب بازم مهمون داشتیم خونه عمو محبوبم ...ی پسر بچ 6ساله دارن بعد شام بهش گفتن طاها سوره توحیدو بخون و دقیقا ب الله صمد رسیده بود...منم مابقی ظرفا ک تو ماشین جا نشدنو میشستم سرمم درد میکرد..

وقتی سرم درد میکنه سر گیجم دارم...

و همزمان شستن فکرم هزار جا بود و اهنگ پرواز همای رو میخوندم...ماییو و ما موج سودا...

سینک جللوم دیدم داره تکون میخوره فک کردم سرم گیج میخوره ولی بعد چن صدم ثانیه حس کردم نه این سر گیج نیستو و همه فریاد زلزله...خاهر بزرگه فریاد کشید بریم بیرون همه داشتیم میرفتیم...همه جیغ طاهااااا ...

بابام اون وسط هی میگف هیچی نی...رفتیم حیاط بعد دوباره خاهر گف کوچه...

پریدیم کوچه...یهو بابام رف تو خونه ک ببینه ا یا لرزش تموم شده یا نه...ک از روی لرزیدن لوسترا معلوم بود...

همینک بابام رف تو منم پریدم تو...نمیتونستم تحمل کنم اون تو خونه باشه...نمیخام حتی بهش فک کنم چ ب این بنویسم...

اومدیم تو...ما خونمون ارتفاع شهر شاید بلند ترین جای ممکن ما بیش از همه لرزشو حس کردیم...عموم مهندس راه و شهرسازیه منم کلی سوال پیچش کردم الان بنده مهندس زلزله هستم...و عموم میگف این شدت لرزش تو شهر خودمون بی سابقس

من اولین زلزله ایی بود ک دیدم...

ی بارش خیلی بچ بودم تا این حد یادمه ک بابام منو گذاشت زیر میز ناهاخوری نصف شب بود...

و کل شهرم ویوی خونه ماس از پنجره ک نگا میکردم همه بیرون بودن...

تابلو عکسای خاهراوچیک افتاده بود...

همینک اومدیم تو خونه یهو جیغ وایی مامان بزرگ ...خداروشکر تنها نبود مامان بزرگ گنده ترین فرد خاندان...و مهم ترین ادم زندگی من و قلب من..

دایی هام همه زنگ میزدن تلفن ی لحظه اروم نبود همکارای بابام عموم زن عموم مامانم همش زنگ میخورد...خاهرمم ب  دوستاش...یهو متوج شدیم کرمانشا شدت بیشتری بوده یهو گفتیمم واییی زهره اونا گیلان غربن هر چقدر خودش باباش 

خونشونو میگرفتیم اشغال بود دوست خاهرمه ولی رسما دوست منه و باهم رفت و امد زیاد خانوادگی داریمو خیلی صمیمیم ...خیلی اصن ب شدت...

خلاصه من دیگ قلبم داشت میومد تو حلقم...تا بعد چن دیقه ژاله خاهرش جواب داد صداش میلرزید خداروشکر سالم بودن خاهرم ک دیگ گریه اش گرف...ولی زود قط کردیم چون اونجا خطرناک بود باید زود میپریدن تو کوچ...اونجا سریع کل برق قط شده بود...

همینک سالمن شکر...

یهو یادم افتاد خونه ارغان اینا بافتش قدیمه دیگ نفهمیدم چ جوری ارغانو گرفتم گوشیش اشغال بود توی این مواقع خطا ی تلفن کلا بهم میریزن...

خونشونو گرفتم اولش مامانش برداشت دیگ گفتم ارغان و اینا همینک گف الوو...گفتم زهر مارررررر مرض الهی بمیریخو چیه،سکتم داد نمیتونستم ک با محبت باهاش حرف بزنم همینک از پشت تلفن چپ و راستش نکردم خانومی کردم....والاااا))))...دق مرگ شدم برا ارغان کل بدنم میلرزید...نکبت سکتم داد...

اومدم تو هال بعد تلفن...مث ی وحشت افتاد ب جونم اقای دیفرانسیل، از بابام خاستم بزنگ...گف امروز باهم حرفیدیم کلی حالتو پرسیده گفت شب زنگ میزنه بهت...دیدم الان 10ونیم باید پس زنگ میزد...وحشت م بیشتر شد بابام منو ب ارامش دعوت کرد ولی اروم نشدمو بابام زنگ زد بعد اینک با بابام حرف زد با منم  حرف زد بعد چن ماه صداشو شنیدم همینک گف سلام دخترم کلی تو دلم گفتم خداروشکرررر...دیگ کنکور و احوال پسرکشو پرسیدم میگف لباس پوشیده دو تا نارنگی برداشت اسباببازی های مهمشم برداشت...عشقممم...

بعدش گف گزارش درس خوندنتو بهم بگو...از این ب عد بهم بگو ور در جریانم بذار. .

فک کردم فراموش شدم...ولی هنوز برا اونم زندم...

همش دلم پیش مامان بزرگنع مامانم ک رف پیشش میگف تو اون موقع مشغول وضو گرفتن بوده...

مامان بزرگ عمر من ....

دایی هام همشون زنگ ...بابای کیاراد زنگ زد گف پری سالمید گفتم شما چی گف خوبیم ..گفتم خدافظ ...داییم صداش میلرزید مطمنم اونم تو اون لحظه فقط ب فکر مامان بزرگ بوده...مامان بزرگ من ...همه بچ هاش ب زور میرن خونه خودشون عمق وابستگیمون ی چیز عجیبیه...

ب نظرم تو این موقه ها ادم ببشتر بهش اثبات میش کیارو عاشقانه دوس داره...و بخشی از ذهنو قلبش مال اوناس...

نمیدونم این اتفاقا میش باعث شه یکم ادم تر باشیم...هنوزم دلم بیش اون خانواده ی قصرشیرینی هس ک دونفر جان باختن...

چ سخته...خدایا این خشم توه من مطمنمم تو از دستمون عصبی خدایا من گفتم بهت منهدمون کن بره ولی خدا هممونو ن این جور ن فقط دو نفر...وقتی فک میکنم اون دو نفر بی خبر از همه چی یهو در عرض چن ثانیه تمام.. ..7/2ریشتر چیز کمی نی...میتونست خیلی فاجعه ب بار بیاره اما نمیدونم وسطش انگار پشیمون شدی...

خدایا ...اون دو تا خونواده...خدا...صبر بده...خدا ادم هایی ک کمتر از حیووننن خدا اونارو خدا اونایی ک ظلمی نبوده نکنن..خدا زلزلتو برا اونا بفرس...اگرم نه هممونو خدا الان همش ذهنو روحم پیش اون دوتا خونوادس....

و ا ن چن ثانیع فقط ب زنده بودن فک میکنی ن کنکور ن هیچ کدوم از وابستگی های دنیا خونتو ول میکنی...

عجیبه ولی بعد چن دیقه همه چی یادمون میره...سیستممون عجیبه...

ولی جالبه برام الله صمد طاها اهنگی ک من زمزمه میکردم...

کم کم داشتم میرسیدم ب اونجاش ک میگ دردی نی غیر مردن...ان را دوا نباشد...

طاها عزیزم کلی ترسده بود بهش گفتم بیا پیشم میگ میترسم بیام نکنع دوباره زلزله بیاد...برا همین ک خدا کنه لز یادش بره ک نرف سی دی ک دیروز خریدم بهش دادم اوچیکم کلی باب اسفنجی اما ذهنش درگیر زلزله بود دیگ خابش برد...

اما ما ادما عاشق زندگی کردنیم دروغه ...اگ بگیم نیستیم کاش بیدار شیم...

از خاب اشتباهیمون...

و الان دارم ب این فک میکنم اگ امشب میمردم...کلی ادم هس ک دلم براشون تنگ و خیلی وقت ندیدمشون...وکلی کار و ارزو هس ک انجام نشده...

دومی رو میش کاری کرد ولی اولی سخته کاش غروری نبود و شجاع بودم و میرفتم پیششون...کاش انقد ادم کوچیکی نبودم ک غرورم زورش بهم بچربه ب نظرم ادمای شبیه ب من ک خیلی وقتا غرورشون نمیذاره کارهاییو انجام بدن کارهای خوب و مثبت قطعا ادمهای ضعیفین...من اعتراف میکنم ضعیفم...

خدایا صبر ب اون دوخانواده...و کمک کن همنونو...

پ.ن هنوزم از اینک امروز با اون همه فاصله دیدم ذوق دارم...پسر کوچیکش بود موهاشم مث 5-6سالگیش زیاد بود الان فک کنم چهارم ابتدایی...

پ.ن چقد دردناک علم کلی پیشرفت کرده تکنو هم همین طور اما این دوتا نتونستن کاری کنن ک زلزله قابل پیش بینی باش در سال چن نفر ب خاطر این رخداد میمیرن...اینم ب شدت رو مخمه

پ.ن اهنگ پرواز کلا پلی میشود در گوشمان...

ماییو و ما موج سودا...یاحق



نظرات 1 + ارسال نظر
نارنجی چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت 07:26

هفت و سه دهم خیلی زیاده ولی چون کرمانشاه کوهستانیه و زمینش مقاومه تلفاتش کم بوده
این زلزله تو شرق کشور یا تهران میومد با خاک یکی شده بود

واقن خدا رحم کرد...
مثلا بم 6/5بود...
ما اینجا فوقش 4/5رو حس کردیم ...ترسناک بود چ برسه ب شما...
ولی واقن من هرشب با بغض و گریه میخابم خیلی سخته مردم بی گناه و بی دفاع...مسعولینم فقط زر میزنن...
پ.ن الان ما فامیلمون گیلان غربن هنوز تو چادرن...ولی اصن خبر ب اون جا اشاره نمیکنه...همش سانسوره...حتی اینجام ی درصد انصاف نداریم...واقن اینن چن روز دوس دارم همشونو بالا میارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد