در گوشش مهدی سلطانی میگ:اگر دوران ب نا اهلان بمانه نشینم تا که این دوران بگرده...
قبل کنکور این رو ،رو کاغذ نوشت و زد ب دیوار اتاقش ک ۱۲تیر ۹۷سوخت...
وحالا دارد فکر میکند ب قیمت عمرم تمام میشود اگر...و هیچ کاری نتوانم بکنم و هیچ کاری از دستم ساخته نیس...
یا ی جا دیگ میگ :اگ دستم رسد خونت بریزم ببینم تا چ رنگیه ای دلی دل...دله چ رنگیه ؟یا خونه؟خونه ک قرمزه پ همون دلس..دل رنگ داره؟ اره کاش بدونم مال من چ رنگیه اصن دل کجاس ن وجدانا بعضیا ک میگن مثلا دل درددارم دستشون ب سمت معده وایناس بعضیام ی جاهایی منظور قلبه...
منک میگم دل مغزه :|جدن دلیل خودمم دارم...
حداقل برا من...من مغزم اول میبازه ...
ها دوبارع رسید اون جا ک ک اگر دوران ب نااهلان بمانه نشینم تا ک این دوران بگرده...
دلا چونی؟دلا چون؟همه خونی همه خونی همه خون...
خو بقیش سخته برا تایپ ...
دیروز تولد دخی دایی بود..چهارمه...دوس داشتم بهش بگمخاعک با این دوستات:||چقد گوشت تلخ:||این بیچاره انقد مظلوم بود ...
حالا خاهر من ی نابود تر از این از بس ارومو...امان از این دهه ۸۰ها عصرونه دادیم مامانم گف برا دوستای باران بکش...عاغا منم مدل اینه ک موقع غذا خوردنم هیچکسو نمیبینم انقد ک فکرم پیش خوردنه ،برا اونی ک دقیقا از همه گوشت تلخ تره کشیدم قبولش نکرد:|گف خودم میکشم:|مزخرف...حیف عزیزمی ک بهش گفتم حالا درسته یهو از زبونم پرید ولی خب...جان خودم یادمه همسن اینا میرفتم تولد اینا مث کر رولال ی گوشه مینشستم بعد اینا :|||حالا خاهر خودم این جاش کاملا بی طرف میگم ک اصن نسبتیم با من نداره...خو خخخ باهوشه چن بارم تست شده اصن نابغس...بعد امسال نذاشتیم تیزهوشان اینا بره دیگ میره هفتم البت خو دشم نخاس ...بهمون گفتن اگ میخایید با نابغه بودنش عشق و زندگی کنه بهتره تومحیط عادی باشه کمن گفتم عاغا بفرستیم ازمونشو بعد نره ک کسی موافت نکرد با تشکر :)...البت بابا هم نظرش این بود ک نره اصن چون این بشر ب همه امور زندگیش میرسه درس تفریح وماشالا ی هنرمند...تابلو فرش بزرگی خودش بافت بدون اینک کسی یادش بده ی روز فقط دقیقا ی ده دقیقه ایی رف ی کلاس دقیقا ده دقیقه همشو یادگرف ولی سوخت ۱۲تیر... بعد من هنوز بلد نیستم سوزنو نخ کنم یا نخو سوزن نمی دونم کدومشه،خدا انصاف نبود همه شو دادی ب ایشون ک البت لا مشکل هوش اون انگار مال منه والا...یا مخ کامپیوتر لازمه بگم گوشیم خراب میشه یا لپ تاپ ایشونو صدا میزنم:|
بعد دیروز این نابغه ما گیر ی مشت گوشت تلخ افتاده بود ،بعد مامانم حرص میخورد این با اون گوشت تلخا بازی نمیکرد من ک راضی بودم ترجیح میدادم تنها باشه تا با اینا ،تنهاییم نشست ی حرکتی زد ک موندم تو کفش:||چطور اخه؟؟
حالا بماند...
ولی وجدانا...بعد رقص چاقو این نرف این گوشت تلخا پریدن وسط عاغا کاش بلدم بودن هیچی اینم گذشت...
من یادمه ی بار تو ی تولد مادره کشت خودشو من رقص چاقو برم عاغا مگ من قبول میکردم ،،،داریم ب کجا میریم این بود ارمان های ما؟؟؟
حالا پذ دادن هاشون؛))،مسخره بودا
یکی میگف تبلتت چقد کوچیکه مال من بزرگه ،اهنگات چقد خزن:||من دیروز با ماکان بند اشنا شدم:|||||||||چقدم ک ماشالا چرت میخونه،یا اون یکی لباساتو کجا گرفتی:|||
بعد خاهر من :|||
دخی دایی بیچارم ،ک مظلوم...تن تن بهش میگفتم دوستات خخخ قشنگن:|خودش میخندید
خو مثلا دخی دایی ،ک ۹۹درصد عمرشو خونه ما بوده و منودیده..سرم تو کتابه از کجا این چرت و پرتا رو یاد بگیره...
حالا مسخرش میکردم میگفتم باران بگو دیقققققققققق ک عمه من انقد لاکچرین خودشون خونشونو سوزوندن :)حوسلشون سر رف اتیش بازی کردن...والا اینا انقد چرت میگفتن...کادو هاشونم :||من میرفتم تولد میگفتم کمتر از کلیه نباشه بعد اینا:||خو حداقل ی چیزی میاوردید ب درد بخوره
یا پول میاوردید حداقل هزینه کیک جبران شه:||
ای بابا....اون جایی ک یکیشون ب باران گف این دختر عمتت چقد درازه مث بهتاش میمونه ولاغر نزدم تو دهنش ،مطمن شدم من ن تنها خشن نیستم بلکه خیلی هم محترم و مهربونم...
خبر مرگمن تمشون هم پونی بود...من فک میکردم تم مال گوشیه فقط...تم تم تم مغزمونو بردن...
ها این باران شومپز هی بهش گفتم بادکنک نزن ب دیوار مگ توکتش رف ،میگف نمی دونم ب چی تم میاد :|||حالا چسب مخصوصم داش بعد میگف این باعث میشه دیگ دیوار خراب نشه بعد من میگفتم اینا چرت وپرته ک قبول نکرد بعد گفتم ب جهنم بیا بزن ،بعد امروز قشنگ ب جهنمو نشون ش دادم دیوار خراب شد مسعولشم کردم چسبی رو دیوار نمونه وگرنه ب جهنم میشه:)بهشم گفتم بعدش شربت بیار برام:)راضیم ازش:)ناراحت میشم فک کنید انتقام اینو گرفتم دیروز با گوشت تلها همه پاپ کورن ها را خوردن و هیچیش نموند...چرا من توتولدا همسن اینا فقط اب میخوردم...بعد اینا ،بی تربیتا اون همه پاپ کورن ...
تا درس شدن خونه ،اسکانمون این جاس ،بیچاره باران:+)تقصیره خودشو از بس سر ب هواس:))ولی خوبه اموراتمو انجام میده،هنزفریشم بردم برا خودم مال خودم ک سوخت...ولی بهشم خوش میگذره ی درصد جایی من باشمو بد باشه محاله...امشب انقد چیپیس خوردیم حالم بده...تازه گفتم بیا پیشن من بشین ک پاهاش برا من تکیه گاه دستام باشه:)))جان خودم اینم کیف داد..دختر دایی حرف گوش کن موهبت الهیه...
ولی خب اینا باعث نمیشه من پاپکورنو یادم بره...
موندم این دختر ب چ معیاری اینارو دوست خودش قرار داده است:؟؟؟؟؟چقدم جیغ جیغو بودن...
ولی حس می کنم باید خشمو نشون میدادم...پاپکورن اون همه ،نمی بخشم...
حالا ناراحته یکیشون قراره برا همیشه بره شمال ولی من خخخ خوش حالم:)البت حس و حال اینام تو این سن طبیعیه...
ولی باران باید عاقت میکردم با این دوستات...
چن روز پیش با من اومد ک بریم دنبال خاهر کلاس زبان بعدش رفتیم کافه همیشگی من برا ذرت و بستنی...عاغا میگن بچها تربیت پذیرن واقعیته اولش یکم باران خل بازی درمیاورد با خاهر ک سریعا موجب تذکر اینجانب واقه شدن ،ک خب بیچاره ها کاری نمیکردن ولی اعصاب من کشش نداشت بعد خیلی محترم شدن اصن ب طوری ک کیف کردم اوردمشون ،چن ماه پیشم ک بردمشون سینما همین طور شد وقتی بهشون تذکر میدادم ک پچپچنکنید یا دیگ حق ندارید برید بیرون یا حق ندارید تخمه بخرید اوج بیشعوریه تو سینما ، باران گف بقیه چرا این کارا رو میکنن گفتم اونا بی فرهنگن اینام از بچگی بیشعور بودن بعد عادت کردن از بچگی الانم دیگ بی فرهنگ موندن دوس داری تو بزرگ شی بی فرهنگ باشی گف نه:)گفتم پ دیگ نکن این کار هارو ...عاغو خیلی شیک فیلمو دید ...البت بعدش فرهنگو نشونم داد منو برد فروشگاه کنار سینما جیبمو خالی کرد...
خلاصه عاغا رو تربیت بچها باید کار کرد چار روز دیگ رفتن تولد ابلد باشن همه اون پاپکورنا مال اونا نیس چار تا دونه برا بقیه نگ دارن...
وقتی پست میذارم یکی باید وسطش یادم بندازه توروجون سید تمومش کن:)
23تیری ک گذشت سالگرد استاد مریم میرزا خانی بود
ب جرعت اولین چیزی ک باعث شد برم سمت المپیاد خود خود خود استاد بود...همیشه هستی تا ابد؛+)
امروز ب اناهیتا فک میکردم...خیلی فک کردم ...
مرگ تو زندگی تو ،استاد همش درس بود...توخیلی خوبی استاد خیلی...هستی تو ذهنم تا ابد من ذهنم از قلبم برام مهم ترن قلب برا من برعکس خیلیا جای مهمی نیس ولی ذهنم چرا...وجای بهتر و امن تریه...پ استاد تا ابد در ذهنمی...
هروقت غرق دیفرانسیل خاندن میشدم یادحرف شما میفتادم ک اوج لذت ریاضیات اینه بگییی اینههههه:)راس میگی استاد این حالو خریدارم...
یک سال گذشت و ریاضیات شما را کم دارد...
جبرانش می کنم ...استاد...دوست دارم مث اول دبیرستان ک ارام ارام شناختم مریم میرزا خانی و هر روز انگیزه برا المپیاد بیشتر و بیشترو شد..استاد اونم نشد نمی دونم چرا...استاد مث همیشه ناتوانم برا بیان عمق دوست داشتنم...جز اینک بگم دوستت دارم...
چقدر با کمالاتی تو!
دیدی وجدانا ؟؟لازم نی من بگم