باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

هستیم را به اتش کشیدی...

امروز از ی نفر ی حرفی شنیدم ک دهنم تا حلق ک هیچ تا لوزالمعده ام معلوم بود

اومد جلوم وایساد زوم‌کرد تو  چشام و‌گف:تو‌چرا این‌جوری؟؟

من تو درونم :ینی انقد پیر شدم

او:تو چرا چشات ن قهوه ایی ن مشکی؟اخه قهوه ایی سوخت مایل ب مشکیم شد رنگ؟؟؟حالا قیافشم مث این ادم هایی بود ک دارم حالشوبهم میزنم:))

من :فقط نگاش کردم و هنگ مطلق

او:اتفاقاتی ک برات افتاده معنی این میده تو اینده درخشانی داره ،کماکان با ی حالت ک الانه استفراغ کنه

من :بازم هنگ

او:گف پریسا تو با این سماجتت جای ی نفر دیگرو گرفتی

من:چییی؟چشام از حدقه اومده بود بیرون دیگ

او:اره ،الان شاید موندن تو باعث شه سال دیگ ک کسی تمام دنیاش شریفه بهش نرسه

تو با مقاومتت با ایندت رو اینده بقیه اثر میذاری

امسال کوتا میومدی و میرفتی

من :چشام قرمز قرمز شده بود ،بهش گفتم من ؟جای یکی دیگ رو گرفتم ؟؟؟پ کی بره از جای من ک بهم نرسید دفاع کنه

گف اون فرق داره ،اون بحث سهمیه اینا فرق داره!!!

من سکوت ...

گف: ناراحت شدی؟

من حرف حقو زدم

دوس داشتم برگردم‌ج شو بدم ولی من سال هاس ج کسیو دیگ نمیدم...

...............................................................................

ولی ما ادم ها زندگیمون روهم اثر داره

اره شاید اگ من امسال رتبم بهتر شد ی نفر کمتر از من میش اون وق من میرم و اون نمی تونه ،ک شاید اگ من نبودم اون رتبش بهتر میشد

اره حرفش از این منظر کاملا درسته

ولی من نخاستم این‌جو ر شه

من هرگز نخاستم جای یکی دیگ رو بگیرم

ولی من فک می کنم ما هر کدوم جای خودمونیم کسی تنگش نکرد هر‌چن بعد این عقیده ب یاد ۲۴شهریور۹۶دمدمای ۹شب میفتم...

در وغ چرا ،بعد حرفش روانمو بهم زد...

...............................................................

ارغان (شما بخانید ارغوان)

از اوناییه ک کاملا قلقمو بلده ...این هم خوب هم بد...

امروز در  حین پیتزا خوردن تمام ب این فکر کردم‌ی روزی با فری(شما بخانید فاطمه)

پیتزا میخورم....

..............................................................

ارغان میگ :مطمن باش ی روزی میفهمی چرا نشد؟

ارغان خو خیلی مطالعه عرفانی داره،برا همین بحث کردن هم باهاش کیف داره هم سخت چون ی چیزی داره بهت بگ ک خفت کنه در جا:))

گف ظلم شد در حقت چون در اینده با همین قسمت زندگیت قراره کلی کار انجام بدی ک‌اگ‌نمیشد ،تو هرگز ی چیزاییو نمیفهمیدی.بعد تو چشام زوم‌کردو گف:

تو خودت مقصر اول و اخری

اگ انقد نمیترسیدی اگ شک نمیکردی تو همون سال اول شریف بودی الانم یکی از روشنفکرای شریف بودی...


گف دیگ نکن با زندگیت ،فک نکن!

گف پریسا حالا ک ب این جا رسیدی ی چیزایی فهمیدی پس نگران این دو سال نباش ،مطمن باش اینده بهت ج میده

.........ً......‌........ً..............................

و من در تمام مدت برا اولین بار حرفاشو تایید کردم(چون ما کم پیش میاد توافق کنیم باهم)))


و بهش گفتم میدونی سخت ترین قسمت زندگی چیه؟

اون جایی ک خودت دشمن قسم خورده خودت بشی و همه چیو خراب کنی....

ارغان راس گف من با فکر کردن ب بینهایتا و شک کردنا گند زدم‌...ظلمی ک‌من درحق خودم‌کردم سخت تر و سوزتر از سنجش بود..ی مدت اقای دیفرانسیل ازم التماس میکرد فک نکن...

چون ی بار انقد فک کرده بودم کاملا با منطق و دلیل و برهان ی معادله کاملا درستو رو نقض کردم....ب اقای دیفرانسیل گفتم ،گف حق با توه...!!و هنگم کرده بود ...دیگ ادامه نداد و فقط گف پریسا باور کن با این جور فکر کردنت برخورد شدید می کنم ازم قول گرف فک نکنم...ولی همش ی روز تونستم...برا همین هر بار بهش زنگ میزدم‌میگفتم سوال دارم ،میگف واویلااااا:)))چون قطعا ی فرمول یا ی معادله کاملا درستو با استناد ب فلان قضیه و‌فلان اصل نقض کر ده بودم...و میگف پس حضوری بپرس:)))

این علمیش بود ،غیر علمیش ک رسما کمرمو شکوند،ارغان غیر علمیشو‌منظور بود،من از اونایبم ک کلا تو ذهنم پره از سوال، سوال از خلقت تا اخرت!!!ی وقتاییم گیر و میدم ب خدا ک این سخت ترین فکر کردناس...

ارغان راس میگف ،همه حرفاش درس بود...هیچ‌دفاعی نکردم و فقط تایید کردم

این خوبه ک بهتر از خودم خبر داشت چ ظلمی در حق خودم کردم و هر چن باعث شد بیشتر احساس گناه کنم...ولی ارزششو داشت...





این پست را باحال باید بخاند:))

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این پست را باحال باید بخاند:))

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این پست را باحال باید بخاند:))

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک ماهه شد

شد یک ماه

۳۰روز از ۲۴شهریور ۹۶ میگذره

۳۰روز میگذره ولی ...

مردود شدنم یک ماهه شد...هنوزم براش گریه نکردم

اون شب من از ته دل خندیدم انقد خندیدم ک همه کف کردن

من اون شب خندیدم بعدشم خندیدم

ی شب سعی کردم گریه کنم ولی نشد خیلی تلاش کردم گریم بگیره شرایطو بغرنج تر میکردم ولی گریه نکردم...

یادم بمونه وقتی درد شکستم سنگین باش گریه نمیکنم پس زور نزنم...

سخت هر شب با فکر تهیه وسایل خابگا بخابی

بعد نشه؟بعد چرا نشه خودتم کف کنی

ی شبایی اپلیکشن مترو میدیدم ک اگ برم فلان جا با مترو برم چ جوری مسیر کوتاهتر میش از کدوم خط؟یا اصن با brtبرم...

من برات خندیدم ،هر موقع از درد تو گرفتم خندیدم مث دیوونه ها قه قه زدم...گریم نگرف...من برات اشکی نریختم...

من فقط خندیدم ...خندیدم رفیق...

انقد خندیدم ک همه گفتن این رسما دیوانس...ولی دوس دارم براش گریه کنم چون ی چی تو‌گلوم گیر کرده ولی اشکی در کار نیس...

اشتباهی مردود شدی رفیق،ولی ساکت باش باید بپذیری تو محکومی،شاید چون میخای متفاوت بشی همین...

درد تو انقدر عمیق است که ته چشمت گیر کرده و اگر گریه بکنی یا اشک از  پشت چشمت در میاد ویا اصلا اشک در نمیاد

چ خوب گف صادق اقا هدایت...