باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

دربند،موزه سینما

دارم از شدت خاب کور میشم

ولی دوس دارم ثبت شه..صب ک ۱۰ بصورت یهوویی از خاب پریدم ینی خدا رحم کرد، خاهر ک ۷رف ب سمت یونی...بعد بنده ۱۰اینا ب ایدا پیام دادم ک گف تو راهه بعد چن دیقع گف صادقیس دیگ منم خودمو حاضر کردم با دوست خاهرم خدافظی کردم زدم بیرون از ولی عصر ب سمت تجریش ی۴۵دیق با مترو زمان برد...بعد تو مسیرم ی چن‌ نفرو‌راهنمایی کردم ،وااایی ی خانومی  ی سوتی داده بود‌:کلا خط اشتباه اومده بود‌منم در حد تایمی ک داشتم راهنماییش کردم‌هیچی دیگ جونم بگه ک از ایستگا تعاتر شهر رفتم تا دروازه دولت اون جا خطو چیپنج کردم ب سمت تجریش ...دیگ ایدام زودتر از من  رسیده بود ،وااای با مکافات پیداش کردم اون رفت بود میدون تجریش وایساده بود بعد کلاجهتی ک ب من میگف درس از اب درنمیومد، خلاصه ب بدبختی بهم محلق شدیم ...با مامان باباش اومده بود :))بهش میگم خو چرا با مترو‌نیومدی ن اینا ا ذیت میشدن ن طولانی بود؟؟میگ میترسیدم گم شم بعد با ی حالت پوکر فیس فقط نگاش کردم:))بعد میگ تو‌مدیریت بحرانت خوبه من گم شم میزنم زیر گریه :))گفتم مگ سواد نداری تابلو زده جانم بفهم ...خلاصه تصمیم‌گرفتیم بریم‌دربند خانوادش مارو بردن تا دربند ...:))مث این بچ ها، هرچقدر گفتم بابا تاکسی میگیریم من هستم‌گم نمیشی قانع نشد متاسفانه...خلاصه رسیدیم دربند ایی حال داد ...رفتیم باغ بهشت ی ناهار درس درمون‌زدیم و کلی زر زدیم از این زر های الکی:))بعد عکسو فیلمو ...ناهارو ایدا تقبل کرد قیمتش زیاد شد هر چقدر اصرار کردم‌ قبول نکرد‌ک من بدم خله دیگ:))بعدم اشاره کردیم، البت ایدا اول گف جای چن نفر خالیه مث مهسا :))بعد تا ۳دربندو‌گشتیم رفتیم‌تاکسی گرفتیم .رفتیم میدون تجریش مامان ایناش بازم اومدن دنبالمون:))مث این بچ ها:))ایداس دیگ‌:))خلاصه رفتیم ولی عصر موزه سینما اییییی با حال بود من ک‌دوس داشتم لاکچری بود :))موزه سینما بار اولم بود خوب بود ولی دربندو قبلا ها هم رفتم...ولی موزه جدید بود...بعددوباره اومدیم میدون من دیگ خدافظی کردم. رفتم ب سمت عشقم (مترو)همون مسیرو بر عکس رفتم تا تعاتر شهر ب خاهر ملحق شدیم بعد دیگ بازم مترو اومدیم کرج :)) حس خوبی بود...این همه ک تهران اومدم کلا با خانواده بودم‌تنها جایی نرفتم این اولین بار بود خودم تردد میکردم...

فردام خاهرم صب زود میرن اما من حوالی ۱۲میرم پیشش ...

فردا چقد خوبه حست میکنم نزدیکی مطمنم:))))))

میگم خدا از این همه معجزت ک بهم میدی میخام پرپرت شم؟؟خو توچرا خوبی؟؟چرا تا این حد اونم برا من ؟؟خدا هیچی فقط خاستم صدات کنم..

وایی پام تیر میکشه ، گردن ک برام نمونده...

سلیقه ایدا با من کلا متفاوت ولی کامل ب حرفاش گوش میکردم بعد میخندید: تو چرا انقد صبوری و‌ ب سلایقم احترام‌میزاری خاستم بگم دیوونم خلم عقل ندارم‌ولی در جواب گفتم ازم‌نخاه عقایدتو‌باور کنم اما برای اثباتش باهات تا ته دنیا میام ...

اما واقن تصمیم گرفتم منم‌مخالفت خودمو نشون بدم الکی سکوت نکنم و این تریپ روشنفکریو بذارم‌کنار اولش سخته ولی راه میفتم:))البت ی اپسیلون ب نظر خودم پیشرف کردم:))

ن ب گرمای این جا ن ب سرد بودن دیشب اخرش رفتم پالتومو پوشیدم خابیدم:))

فاطمه: امروز ب اون جمله فک میکردم تهران میبینمت. :))

عکسا و فیلما پیش ایداس ی چن تاشو دارم فقط:((ن این عکسا ی امروز ایدا ب هر دلیلی از دستشون بده ینی رفاقتمون کاته:))


و شاید زودخیلی زود...:))

الا ن من زیرپتو هستم! و پتو کشیدم رو سرم انگار ن انگار امروز کلی تو راه بودم البت خابیدم وقتی خابیدم حوالی همدان بودم بعد ک پا شدم متوجه شدم ۴راه سلفچگان را رد کردیم و نزدیکای پرندیم چشامو ک بستم هوا روشن بود وقتی باز کردم دیگ شب شده بود واقعیتش حال نکردم ک خابیدم دوس داشتم جاده رو‌نظاره گر باشم...

اولش تکیه دادم ب صندلی دیدم نمیشه بعد با ی فیگور خوب سرمو گذاشتم رو دسته صندلی روی دست خاهر جانمان...

بعد دیگ حوالی پرند بیدار  شدم و خودمو مرتب کرده م...واقعیتش من مث خخ از دخترا نیستم با ناز و ادا ،!همیشه تیپ ساده و اسپرت و‌همیشه هم راحتیو ترجیح میدم مث تیپی ک هنگام‌خاب داشتم...تو مسیر ب این فک میکردم من دقیق نمی دونم چن بار اومدم پایتخت ۱۰۰بار یا بیشتر اما خب انقد اومدم ک این جارو بهتر از شهر خودم میشناسم ..اما از روزی ک اومدم پیش تو پایتخت دیگ اون معنای عادی و روتینو دیگ برام‌نداره حالاانگار شهری ب این بزرگی فقط جایی ک تو هستی برام مهمه و تهران همون‌جا خلاصه میشه ...امروز تو راه دوس نداشتم جاده تموم شه می دونستم وقتی برسم ترمینال غرب ی روزی باید بازم برگردم تا برم شهر خودم و باز بی قرار تر، من از این تهران بزرگ فقط تو رو میخام و...

با خاهرم ک سوار مترو شدیم میگف کل خط شهید کلاه دوزو حفظی که!اما من فرهنگسرارو بهتر بلدم یا بی ار تی های تهران پارسو...درسته ب خاطر کار و‌دکتر و خرید های دم عید و سفر هایی ک باید بزنیم تو دل تهران ،خخخ ب این جا اومدم اما خودت می دونی من تو‌شهر خودم خخخ پیش اومده رفتم ادرس پرسیدم اگ این جارو خیلی ب لدم دلیلش فقط تویی فقط تو چون می دونم روزی تو سهم دل بی قرارم میشی...

الانم نمیدونم چرا نمیخابم وقتی فردا باید از ولی عصر برم تا ته قیطریه ...البت تفریحی خاهر محترم میره دانشگا پیش استاد مشاورش منم با ایدا هماهنگ کردم ک بیاد بریم خوش گذرونی اونم باید از کرج بیاد ...البت ایدا با مترو‌نمیاد با ماشین پدر میاد ک باید کلی تو‌راه باشه کلی طرح ترافیکو اینا(ب خاهرم با تعجب میگم خو ایدا چرا با مترو‌نمیاد ک زودترم برسه و خانواده اذیت نمیشن ؟با ی حالتی میگ :مگ همه مث تون و ی چیزای دیگ ک برام جمله نمیشن تایپش کنم)...اخرش من فک کنم ی روزی برسه ی ایستگاهی یا خطی از مترو ب اسمم کن شک نکن...ب نظرم با صرفس هم مادی هم معنوی :))...انقدر ی ک از مترو‌های تهران استفاده کردم سوار تاکسی شهر خودم‌نشدم‌:))

الان خابگاه دوست خاهرم هستم !ک یخ کردم از بس سرده البت خابگا متاهلی! ک خخخخ بیچاره شوهرش و‌انداختیم بیرون رفته خابگاهی دگر پیش دوستاش :))قدرت ینی این...البت از فرداشب اسکانمون‌جای دیگس...

الان دوست خاهرم رفته رو تخت خابیده بعد من این پایین یخ کردم اینم مهمون نوازیه ؟البت گف تو اون جا بخاب ولی میدونی محکم‌نگف حقش بود حالشو میگرفتم اکی میدادم...

پ.ن فاطمه تو جاده ب خاطر تو باور کن !چن تا عکس برفی گرفتم اما با گوشی میل نمیشه این جا هم قابل اپلود نیس ب خاطر اندازش هر چقدرم سعی کردم‌نشد:((

کاش الان خاهرم میومد خابگاه پیش خودم:---

اینا جفتشون تخت خابن اون‌وقت من بدبخت خابم نمیاد

عاغا جد ی جدی سردمه:)) ،:((

چرا من از لاک خوشم‌نمیاد؟؟

پ.ن ساعت ۴صب!

الان رفتم ی وبی ‌نویسندش فک‌کنم‌دانشجوی شریف باشه فک کنم البت بعد اقا هم هستش ...پستاشو ک میخوندم ب این مدام فک میکردم چرا اکثرا همه ک ن، میرن دانشگا  میترکنن مثلا طرف چادریه بعد ک میره چادر کات و...ب نظرم تنها دلیلش این میتونه باشه اعتقاد و باور هاش دلی نبوده از روی اجبار بوده یا...واقن بعضی ها ک‌میرن دانشگا حال ادمو بهم میزنن دیگ...

الان استرس دارم ک خدا کنه وقتی رفتم دانشگا ادم های شبیه ب خودم زیاد باشن شاید خود خاهی باشه ولی امنه...

هر چند همه ی حواسمو جم میکنم  ک خودم باشم و سفت و‌محکم ر‌وی باور هام‌میمونم ..مث خاهرم:))

خخخ سرده ی سوزی میاد داذم فک میکنم پالتو برم بپوشم !

وقتی ب برنامه ی کنکوری  ک ریختم فک میکنم اروم میشم اگ اون برنامه عملی شه بخشی از کابوس هام تموم میشن...

شکرت خخ شکرت دوست دارم

واقن باید پالتو بپوشم!  حالا توی این تاریکی پالتومو چ جوری پیدا کنم عایا؟


از شیر مرغ تا جون ادمیزاد (اگ ضرب المثلش درس گفته باشم)

 هر کی حال داره بخونه حالم نداری نخون ...پستم طولانیه و تمام 



ادامه مطلب ...

من دیوانم و دیوانگی دیوانه ترم کرده

خفه شدم انقدر پست گذاشتم ...

مونولوگ:

هی چن ماه دیگ کنکور یلاق هیچ غلطی نکردی ادم میشی یا...

...........................................

عاغا من هفته دیگ ازمون دارم اونم پر حجم سنجش دیگ احتمالا ورژن بعدهاش این بشه هر ازمون همه ی کتاب...ولی برنامش برا پشت کنکوری ها خوب است ب نظرم...

حالا بعد ازمون یکی دو روز بعدش با خاهر گرام ب خاطر کار پایان نامش باید ب م سفر منم ک ناراضی:))))

پایان نامش خخخ توپ شده احتمالا ب خاطر کار پایان نامش ی تیم مخترعین تشکیل بده و کلی حال کنه...خدایا خودت ک همه چیشو دیدی هنوزم راضی نیس خودت راضیش کن سال89خاهر من ب چیزی رسید ک حقش نبوده و نیس دیدم ک میگم...وقتی تخمین رتبه میزدن ک این قطعا...خدایا کمکش کن همین...میدونم ک میدونی برتر از اینا لیاقتشه...پایان نامش انقدر خوبه ک استادی از دانشگا تهران اکی داده ک استاد مشاورش بشه خوش حالم برااات...

داشتم میگفتم خلاصه خخخ کار دارم و منم خخخ لفت میدم تن تن...ب همین دلیل محروم می کنم خودمو از همه چیز تا 20اسفند من اینم دیگه...

20اسفند با کلی خبرای خوب میام با تراز بالای 10هزار سنجش و این ک چن درصد از درسا رو تموم کردم و اینک حالم خوبه و همه عقب موندگی هامو جبران کردم گذشته رو پذیرفتم و از اول دارم میسازم خودمو...

با همه ی این چیزای خوب بر میگردم...

و الان ب شدت خابم میاد...

و فردا کلی تست ...و فردا های دیگر بالاخره این شب زندگی من ی روزی طلوع میکنه

و  رهام نکن وسط رویا های نصف نیمه وقتی دلم دارو نداروشه و باهات سهیمه...

طاقت ندیدنت دیگه با این چشم های کم سو نیس

زندگیم میریه ب باد اون بی قراریتو اون روزهای خوبم میاد اگ یکم طاقت بیاری...

با من بمون اگ ی برگ خسته دست بادم...فقط بمون...

نبودنت سنگین ترین غم دنیا...

با من بمون وقتی حال زندگیم وخیمه وسط راه رسیدن و نرسیدن...الان نرو ینی هیچ وقت نرو...

یاد جمله ی دبیر فیزکم افتادم:

اوضا خوبه؟؟؟

و دبیر دیفرانسیل:رحم کن

دبیر دینی:اون لبخند مرموزی ک روی مخم بود...و اذیتم میکرد...

و خودم :نمی تونم باور ت کنم دیگ اعتمادی بهت ندارم

و خدا :هر لحظه  هستم فقط تو بخای برگردی بقیش با من...بر من توکل کن زنده ایی ک هرگز نمی مییرد...

و من ی حال خوب ب خودم بدهکارم...

تا 20اسفند با کلی خبرای خوبو و تغییرات لاکچری...

وقتی میام ک همه چی روب راه باشه واقن با مدرک میام...

خدایا شکرت...همین 


راستی مشکل ماها زمان نیس پ همین الان شرو کنی تک رقمی میشی شک نکن دیدم ک میگم...من ک 1تا10رو نمیخامم از 11تا...

خدا جان ازت چیزی ب زور نمیخام اما اگ تا 20اسفند همه چی خوب رف جلو از ارزوهام جدام نکن...اما اگ غیر این شد من می پذیرم ک لایقش نیستم...همین 

اما من ایمان دارم ک اوازه ی عشق من اواره نخاهد نماند...نخاهد ماند...

تا 20اسفند با کلی انرژی و شاهد بزرگترین تغیررات در زندگی...

و...