باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

چه جوری نصف شبی ذوق میکنی؟

وقتی  میای قسمت کامنتا ب خاطر اینک بری تو وب استاد نیلگون بعد همین طوری پستشو تاب بدی تا مطمن بشی ک جدیده 

بعد اخرش بر30ب این جمله ک این پست ب خاطر تو نوشته شده

بعد بازم بری بالاتر  ک عنوان پست اینه :فقط برای باور عزیز:))...

و بعد میمونی اول پست رو بخونم یا بیام سریع هیجانمو تایپ کنم؟

و چقد خوب نه؟

امشب در سر شوری دارم ،امشب درد نوری دارم

امروز سر جلس3یادم افتاد و ب خودم اومد ای ینی واقن 20اسفند؟

هنه در تکاپوی عید و من خنثی تر از همیشه هستم...میگن وقتی دلت تنگ میشه وقتش ک با خدا حرف بزنی خدا جونم ببخش ک انقدر میام حرف بزنم عاغه من خیلی وقته ک دلم تنگ و چ خدایی بهتر از تو...

میگن اگ مریض شدی بدون جلوی ی اتفاق بدی گرفته شده...و من میفهمم این ینی چی اما خدا این دلیل نمیشه ک برا سلامتی م دعا نکنم و ازت نخامش...میگن وقتی شکست خوردی قرار بوده ی چیزایی یاد بگیری اما بعضی وقتام تو در شکست خوردن هات فقط و فقط از خودت متنفر میشی اگ شکست برا بار اول و دوم اره معنی داره ولی ن شکست هات بشه حماقت...اون جا فقط از انسان بودنت شرمنده ایی...

میگن اگ ب ارزوت نرسیدی فلن خیرش در این بوده اما خدا با همه ی بد بودنم ی چیزیو بلدم ک تنبلیو بد بودن خودمو پای مصلحت تو نذارم...

ی روزی ی جایی ادم ها ب حودشون میرسن توی ی ایستگاهی ب خوت میرسی ب خود ،خودت...و من امشب ب خودم رسیدم انگاری توی ی ایستگاهی مدت هاس ک منتظرم ک خودم بیاد سراغم و چ درد بدیه انتظاری و چ بدتر از ان وقتی با دستان خالی با خودت روبرو میشی . ...20اسفند همون تاریخیه ک قرار بود دست پر بیام اما خالیه انقد خالی ک دارم با کلمه های درهم پرش میکنم...

و من چقدر زود دلمو ب تو باختم این وسط تکلیف دل ما چی میشه هدف جان؟

و چقدر تحقیر وتا کی تا کجا ...

این مدت همش خاب کنکور ی جوریه ک وقتی از خاب با شوک میپرم برا چن دقه نمی تونم بفهمم کجام حتی باورت میشه اسمم یادم نیس حتی خودمو جز اینک ی هدفی اس ب اسم تو...

و بعد دیگ کامل میشه گف یادم میره خاب چی بود فقط سابجکتش ب یاد میمونه و صحنه های درهم ...یکیش خاب دیدم با عادل فردوسی پور رفتم کنکور بدم!...عایا کنکور انقد بزرگ و مهمه یا این تویی ک من و ب این حال رسوندی ؟اره کنکور انقدر ارزش ندارع بخام ...این تویی فقط تو فقط خود تو...

امشب خودمو ملاقات کردم ملاقاتی بود پر از خجالت...

و بغضیست ساعاتی دارد گلویم را فشار میدهد ماندم اجازه امدن بهش بدم ؟یا بشه قضیه دو سال پیش ک نذاشتم گریه کنم و تهش شد اینک سلامتیو دادیم رف...

من کی انقدر دیوانه شده بودم ک سلامتیمو با تو معامله کردم ...

از عشق تو ترسیدم درس وقتی ک عاشق تر از همیشع شدم...می دونی بازم این شریف نیس ک منو این حالی کرده من برا ابنک ب تو ثابت کنم اره منم هستم خدا تو اولین کسی هستی ک براش میخام بجنگم میخام برا اون باشم...

و هنوز دارم ب این فک کنم ک دیوانگیم را بذارم وسط یا عشقم را ب بهایی کم بفروشم؟

خدا می دونم وضعم بادحرفایی ک تو تابستون زد فقط براا ینک مجاز ب 96باشم اصن اسمونو زمین فرق داره اما خدا هنوز اخرش نیومده همین...

*این روزا وقتی علیخانی را میدیدم یاد خودم میفتادم واقعیتش بین من و اون ی نقطه بزرگ مشترک وجود داره ب شدت...و یاد اون روز هایی افتادم ک همه در فضای حقیقی و مجازی ب ما گیر 3پیچ دادن ک تو خخخ شبیه اونی در واقع اوشون شبیه منن:))

اینو اول مهسا گف و بعدش من کچل شدم حالا ن ظاهری فقط از جهت طرز حرکات دست و وایسادن ...اوشون چش عسلی بنده ن رنگ چشم قهوایی ن مشکی ترکیبی از این دوست و مانده ام شباهتمان کجاست و هر بار ک میبینمش ب این موضوع فک میکنم و نطقی ک خانوم دکتر مهسا فرمودن چ ماجرایی داشت این شباهت:))یکی گیر داده بود نکنه باهاش فامیلی:))

**این روزا بسیار در مورد ی موضوعی ب شدت عصبیم اینک من قدم 173بعد متوجه شدم اگ قوز نداشتم و مث انسان مینشستم و را ه میرفتم الان قدم 178بود بله ب همین سادگی گند زدیم ب هیکل خودمان...من یکی از خوشبختیام اینه همه بهم میگن تیر برق ،دیلاق،لاغر مردنی دراز ...

پارسال رفتم دکتر تغذیه برا وزنم دکتره گف بهتره ی چیزی بخوری ک قدت کم شه رو وزن سرمایه گذاری بی فایدس :))بنده با قدم از لحاظ جرمی 20کیلو کم دارم بله این چنین است مهندس برق یونی شریف :))

و این روزا تصویر کم رنگی ک از دانشجوو های شریف ب یاد دارم مدام جلو چشمه ....

عشقم را بفروشم یا ؟

اخر من بعد ها جواب این دل بیچاره را چ بدهم؟

ن میدانم ک دیگر اب خوش از گلویمان پایین نمی رود...

این روزا یاد اون سکانس بچ های اسمان میفتم وقتی علی با همه ی زورش جنگید ک سوم شه ک بتونه کفشارو ببره اما اول شد...وقتی ک همه ی زورتو گذاشتی خدا اولت میکنه حتی اگ هدف تو سوم شدن ماراتون باشه...بله این چنین است خدای مهربان من ...

از اون ورم ی ماجرایی هس وقتی عشق تصمیمشو بگیره کاری نداره دیره یا زود وقتی عشق بخاد دستور بده عقل جایگاهی ندارد...

و یاد خودم میفتم ...وقتی ورق میزنم 95را و هنوز درک نکردم این همه گند زدن برا ی سال زیاد نبود...

عاشق تر از همیشه ام و نگران تر از همیشه؟

امشب بین عقل و عشق کدام یک قرار است تسیلم دیگری شود؟

بر خدا توکل کن زنده ایی ک هرگز نمی میرد...

و توچه میدانی شاید موعودش نزدیک باشد...

یاحق

پا پستی:عنوان از اهنگ دوس داشتنی سرکار شکیلا

***فقط خدا یا توی این روز های اخر 95،ک عمری دیگ ب دنیا ن داره...باید دو تا جمله رو بهت بگم

اول:تشکر برای بودنت برا نگاهت برا اینک صبوری کردی و منو با همه ی گند هایی ک زدم توبه هایی ک شکوندم بخشیدی و ازم انتقام نگرفتی و مدام در خلوت م بودی و همیشه بودی حتی وقتی ک حقت بود و حقم بود ک تنهام بذاری و منو ب حال خودم رها کنی نکردی و باز منتظرم موندی و هستی...

دوم:ازت میخام بازم باشی و هرگز تنهام نذاری چون فکر نبودنت در زندگیم اسوب ب پا میکنه و اسوب هم بپا کرد...

خدا ی قشنگ م خدای همیشه منتظرم اسفند داره میره با سرعت هر چ تمام تر و قت رفتن و کوچ کردن ب فروردینی ازت میخام منو ببخشی در تمام این سال ها از اذر 76تا 20اسفند 95منو ببخش اگ کاری کردم ک میدونم و ب یاد دارم ک کردم ،منو ببخش و ازم بگذر اگ با اعمالم جوری دلتو شکستم ک بازتابشو دیدم در زندگیم خدایا مرا ببخش ب خاطر کار هایی ک کردم ب خاطر گناهانی ک نباید میشد اما شد و منو ببخش از صمیم وجودت ک جواب بندگی ات را ندادم و تو را ان گونه ک لیاقتت هس عبادت نکردم و برا ی تو در حد خدایی تو من بنده ی گناهکاریم و مرا ببخش وقتی قسم میخوردم ب بزرگیت و عظمت اما میشکستم و فقط نظاره گر بودم مرا ببخش وقتی باید میجنگیدم نشستم و نگا کردم مرا ببخش وقتی ب تو قول دادم مرداد 95ی خبر خوبی بهت میدم اما ندادم مرا ببخش ک با افکاری ک در حد من انسان ،در حد منی ک مخلوق توم نبودن زندگیم را برا مدتی باختم...

و مرا ببخش برای همه ی بدی هایم و باز مرا ببخش ک انقدر پر توقعم ک انتظار دارم با این حجم بد بودن مرا ببخشی...

وخودت میدانی بخشیدن تو اغاز من است...

و خدایا ازت میخام و دعا می کنم ک لیاقت بخشیدنت را داشته باشم و قدر بدانم اگر بخشیده شدم ...

و منم میبخشم همه ی ان هایی ک برام بد بودن حتی مدیر مدرسه 3سال دبیرستانو هم ک چقدر اذیتم میکرد گذاشته بودم اون دنیا بیام باهاش تسویه کنم اما میبخشم همه را ک شاید...قدر بخششت باشم...

و ب قول علیخانی:به دریا دل زدم شاید ک در تو دریا شم همه دنیا رو بخشیدم ک قدر بخششت باشم...

دل ب دریا زدم ...تا نگاهم کنی تا اغاز شوم از نو...


اخرین پست نوشته شد...

قرار بود اخرینش پست قبل باشه اما نشد...

ی چیزایی هس ک نذاشت بشه...حرف تو دلم زیاده اما حال تایپش نیس...تنها تا این حد ک می تونم بگم سلامتیم ارزوست...

مریضی من در مقابل درد هایی ک بعضی از ادم ها دارن یدک میکشن هیچه واقن ...اما هر کسی جنبه ایی داره حدی داره ،الان نمی نالم دو سالو یک ماهو و دو روز گذشته نالیدن بی معنی دردش اذیتم نمیکنه چون بهش عادت کردم...چون حالا اونم جزوی از منه...الان ب این معنی نیس درد دارم ن اتفاقا دردم ندارم ینی شاید باشه اما دیگ من حسش نمی کنم...

الان فقط چن دیقه پیش ب شدت اظهار حضور کرد جوری ک وادارم کرد باید بنویسم ...من نوشتن تنها چیزی ک ارومم میکنه و اگ ازم بگیرنش نابود میشم...

الان من نمیفهمم چمه؟چرا پکرم؟مگ خودم موندنو ب رفتن ترجیح دادم...من خودم انتخاب کردم پس چرا همش دارم قایم موشک بازی در میارم...

مگ ارزوت همه چیزت نیس پس چرا نگاره گر ثانیه ها شدم...و ب چیزای بی خود سرگرمم ...مگ همین درد هایی ک جزوی از تو شده رو سر هدفت سر اثبات اون ماجرا ب خودت نبود ک دامن گیر خودت کردی..مگ دکتر ها نگفتن بی خیال شو تا سلامتیت برگرده و تو محکم تر از همیشه گفتی سلامتی بدون هدف پیشکش خودتون...مگ ...

اون روز باداسترس تمام میرم سرچ میکنم ببینم عاقبت این دردا چی میشه و همش داشتم ب خودم هشدار میدادم ک تو جزو باید جزو دسته خوش خیم باشی اما..اما من ی مدت وحشی شدم و هیچیو رعایت نکردم...هیچ چیزیو...این درد من در موردش با دوستام حرف نزدم چون کسی نمیفهمه ینی درکش نمیکننن و عقلشون بهش قد نمیده...اما همه فامیل میدونن اینو دوس ندارم دلیلی نداره بدونن درد مال منه...دکتر تابستون گف ی نفری تو ی شهری ب خاطر این دردی ک تو باهاش رفیق شدی خودکشی کرده؟!الان ب این فک میکنم چ جوری میشه دردی ک کاملا یکسانه ن بهش عادت کنم یکی دیگ بزنه ب سیم اخر و کار خودشو و زندگیشو تموم کنه؟

معجزه چی می تونه باشه باور من ها؟؟معجزه چیه مگ همینه کاش بفهمی ک باهاش  رفیق شدی چون پای ی سری چیزا در میونه...اما دیگ میخام رعایت کنم دیگ وحشی نمیشم دیگ انتقام های شخصی خودمو با خودم سررتو خالی نمیکنم دوست ندارم اما متنفرم نیستم...

و من بغض...یاد حرف یکی از دکترا میفتم ک گف فقط دو سال دیگ اما خبر نداره دو سالش  شد دو سالو یک ماهو دو روز...مگ اینم معجزه نیس...

میترسم از روزی ک دیک باز نشه میترسم با همه وجودم...اما وقتی یاد همه ی معجزه های این چن ساله میشم اروم میگیرم خدای مهربان تر از مادر

ی چیزی برام جالب ادم هایی ک میگن تو درد و دوس داری واقن من شبیه ایناییم ک ب زور برا خودم درد میپیچم...متاسفم ...اره اون ادما وقتایی ک تو قفل میکنی و من هزار بار میمیرمو زنده بشمو ک زیست نکردن جای من نفس نکشیدن...

ارهومن دیوونه ام...خب چرا الان بغض کردم؟

این روزا ارزومه ی رفیق پایه ایی مث انشرلی داشته باشم...رفاقت دیانا و انشرلی از اتوپیای ذهنم خارج نمیشه و جزوشه...

من تخیل و رویا پردازی ب 100سال دیگ فکر کردنو مدیون انه هستم من از انه یاد گرفتم حال روحی با جسمی فرق داره و اگ حال روحی بد باشه تو مردی...من اتوپیای ذهنمو از مزرعه سبز وام گرفتم از دریاچه نقرا ایی و کماکان منتظر انه میمانم من مطمنم روزی انشرلی هم ب زندگی من میاد وان رفاقتی ک ارزویم هست را ب حقیقت تبدیل میکنیم من و انشرلی ...

*اون شب سه ستاره علیخانی و دیدم فک کردم بزرگ شدم دیگ احسان علیخانی نمی تونه منو بخندونه اما مگ میشه خاطره بگه و نخندی احسان هم کم کم دارد ب نوستالژی های زندگیم تبدیل میشود...

ایا فقط منم حسرت اینو میخورم چرا با البرت انیشتین هم دورع نبودم یا ؟

ایا این حال روحیم ب عکسی ک خاهر م نشون دادم تو اینستا بچ های سمپاد گذاشته بودن از دبیر جان فیزیک و من کلی دلم ریخت برای ان روز ها؟ایا فقط منم تا این حد ب کسایی وابسته شدم ک تنها نسبتی ک باهام دارن اینه ک ی دوره ایی دبیرم بودن

؟؟؟

ایا این منم تنها دارم ب ان دو سیاره ایی فک میکنم ک ناسا کشفش کرده شبیه زمین هستش ...و مدام فک میکنم اتوپیای ذهنم را ب ان جا میبرم اما باز دوباره ارزو میکنم از نسل انسان ب اون جا پا نذاریم ایا انسان بره انسان...انسان هایی روی زمین نرن خب اون حا هم عاقبت زمین را پیدا خاهد کرد و دیگر زمین برام جذابیت ندارد...مگر اهدافی ک مصمم میکنه زمین بهترین منه...

ایا حال من ب درد چن ثانیه پیش ربط دارد یا ب دبیر فیزک؟

گاهی ی دوست مجازیه اما اخر شبا حقیقی میشن مث فاطمه:))

ایا این حال من مربوط ب اینه ک میخام تغییر کنم و ثانیه های بد زیستنو دارم نفس میکشم...

موضوعی ک 5ماه منو از زندگیم از خدام عقب انداخت حالا ک ب ذهنم پا میگذارد فقط چپ،چپ نگاهش می کنم و متاسف تر میشوم برا خود م ک واقن تا این اندازه احمق تشریف داشتم؟

من چ طوری 5ماه واقعیتو حقیقتو نفهمیدم...این 5ماه نابودم کرد عقب موندم از خودم از زندگیم از کنکور عزیز و گرام...از رویاهام از اهدافم از ارمان شهرم...وقتی فک میکنم 5ماه اجازه دادم همچین موضوع چرتی شبانه روز مزاحمم بشع از انسان بودنم بدم میاد...اما شاکرم ک فهمیدم ک درک کردم ک همش توهمه همش...و بیدار شدم...اما اون 5ماه ب د بودن از من باوری ساخت ک انگار سال ها بود من این شکلیم انگار از ازل من این ادمه بودم...و برا همین برگشتن ب باور پر انرژی و با اراده برام سخت شده ...انگاری یادم رفته باور کیه ؟چیع،اهداف باور مهمتر از باور...اما مرگ ی بار شیونم ی بار باید این تیر خلاصو بزنم باید...از همین الان تیرو میزنم از مرداب بودنم خستم....

*عکس دبیر فیزیک تا این حد ویرانم کرد؟

ی روزی میرم پیشش دست مر خخ دست پر براش کلی سوال میبرم و منوپدو هم میبرم ک باهاش سلفی بگیرم...


رسیدیم به خونمون=اخرین پست سال 95

امروز 5 صب رسیدم 

دلم برا کتابا تننگ شده بود عزیزان مامان:))

درسته خخخ از روزهام درس نخوندم اما حداقل جلو چشم بودن اما این چن روز اصن پیش مامانشون نبودن خوشگل هام:))

خو دیگ یادمان افتاد کنکور داریم و کلی کار دارم

فرداشب  دبیر جان دیفرانسیل میان خونمون:))))))))))))))))ب بابام زنگ زده بود گفته بودن دلمون براتون تنگ شده (حالا من میدونم منظورش منم ,الکی مثلا)

دلم برا خاهر کوچیک تنگ شده بود کلی ,صب ساعت 7 اومد اتاقم خودشو اماده کرده بود بره مدرسه پرید بغلم عشقم:))

الان باید برم لباس هایی ک بردم و خریدم سرو سامامون بدم مهندس خاهر خابه اما من نمیخام بخابم چون دیگ بسیار پرو میشم اتاق را جم کنم بشینم پای برنامم ببینم  کی ب کیه .فردام باید مث کوزت کار کنم ,(ب خاطر حضور مهمانان گرام و محترم)خودم دوسش داشتم بیان هم دلم تنگ شده بود منم و هم اینک من زودتر رسمی بشینم سر درس و مشقمان....اینم اخرین پست سال 95 دیگ واقن وقت نمی کنم بیام امروزم مامانم با یحالتی گف کی میخای شرو کنی ک خودم خجالت کشیدم...این سفر جزو بهترینام بودم خخخ خوش گذشت و خخخ چسبید ...دیشب وقتی از تهران خارج شدم زدم زیر گریه فقط نمی تونستم خودمو ببخشم چرا از خودم صلبش کردم نباید اما شد همشم من مقصر بودم...برا همینم هر جور ک شده میخام جبران کنم واقن میخام جبران کنم خسته ام از خرابکاری وقتی فک میکنم این چن ماه خودمو ب خاطر چ موضوع احمقانه ایی ک اصن وجود خارجی نداشت عقب انداختم دوس دارم خودمو پرت کنم  تو دره ...من فقط کنکور 95 رو خراب نکردم کل 95 را خراب کاری کردم...نمی دونم بگم 95بد بود یا ...چون خخخ تجربه هام ب دس اوردم اما بهای زیادی هم خاطرش دادم...  اما ته دلم من 95 را اصن دوس ندارم حجم شکست هایی ک خوردم انقد زیاده ک خفم میکنه امیدوارم بری ک نیایی بری بشی  یخاطره ی خاطره ایی م وقتی چن سال دیگ بهت فک میکنم گذری از تو ذهنم رد شی بری ....95 واقن ازت خوشم نمیاد...

و روز های خوبم میاد اگ یکم طاقت بیارم شک ندارم....

گوشیو دوباره دادم ب پدر دیگ کاریم بگوشی مامانم ندارم واقن دلم میخاد جبران کنم ب اخرش فک نمیکنم ن اینک مهم نباشه ن اصن اما مهمتر از این برام اینک ب خودم حقیقتیو نشون بدم ک فک میکنم ی خیاله ب خودم نشون بدم ن کیم فقط بخودم و تویی ک هر لحظه نذاشتی عقب بکشم و با معجزه هات منو همراهی میکنه حتی در این حد منو میبری تهران میبری تجریش از اونجام دربند تا با گوشای خودم بشنوم ک تمومش کن این خل بازی های مزخرفتو...

دوست دارم رب قشنگم ...95 داره میره خداروشکر ک این فصل تاریک از زندگیم ب اخر خودش داره میرسه ...ن بخاطر کنکورم نه هرگز ب خاطر اتفاق هایی ک در این 5ماه رخ داد ب خاطر اینک من انقد کور و کر شدم ک خدامو حس نکردم اینک هر لحظه بهم گفتی اینا توهم محضه اما من باور نکردم...

عیدم مبارک...

و بهار من اغاز توست ....

نه!

هرگز شب را باور نکردم 

چرا که

در فراسوی دهلیزش

به امید دریچه ایی

دل بسته بودم...

*احمد_شاملو






شمارش معکوس

 ۵اسفند ،روز مهندس مبارک

برا خاهرم امروز ی شال گرفتم خوشمل،ولی خودم برش میدارم:))چون ب مانتویی ک خریدم میاد :))البت گف نمیدم ولی من میبرم:))

اولین تبریک دکتر مهسا پیام داد ..امروزم مامانم زنگ زد:))

جمعه را دوست دارم 

مرا یاد تو می اندازد 

اولین دیدار ما جمعه بود 

نزدیک عید ،در هیاهوی عید 

در دل من هم 

هیاهویی برپا بود اما نه برای عید، برای تو!

*کتایون

اولین دیدارمون جمعه ۲۱اسفند ۹۳شاید از اون تاریخ هایی باشه که در اوج الزایمر بو ن هم ب یاد دارم با همان ابخند های همیشگیم و نفس عمیق،عمیق


ادامه مطلب ...