باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی
باور هایی از جنس تو

باور هایی از جنس تو

و تو پایان ویرانی منی

برادر دارم از نوع لطیفش

غرق خاب بودم الان، خاهرم با گوشی اومد تو اتاق باران....من دقیقا ،فیلم‌خط ویژه رو‌دیدید؟؟اون جا ک‌محسن از خاب پا میشه:)من اون مدلی بودم..گوشی رو بهم داد...همکار مامانم بود البته از اون رفیق صمیمی هاس بیست و اندی سال رفیقن...خلاصه من با صدای گرفته سلام خاله اینا...

نگو اینا قبلا چن روز پیش با مامانم هماهنگ کردن امروز س شنب بیان دنبالم بریم ددر...حالا من با پسر ،خاله جان ،خاهر بر ادریم:||از نوع این شیری میریا ولی میگن قانونیش نشده:||چون فقط من خوردم :||نذاشتم اون حق منو بخوره:||نوزادیم غیرتم رو داشت هام بیشتر بودا...

خلاصه ک ما با عاقای برا در بریم بیرون بعد اینک گردش تموم شد بریم خونه او نا:|منم ب قول خاهرم بسیار بیشخصیاته گفتم نه:||مچکر...تا شما ها باشید جای من قول ندید والا

حالا مامانم خونه نیس بیاد ی دست حسابی این جانب را ب توپ میبندد ک دختر چرا انقد بیشعوری:))

حالا این داداش من؛)))خدااااا:)))خیلی روحیه عجیبی داره ،از این لطیفا ،اصن ی وضعی روحیش مث سفید برفیه:)))))

بچ بودیم بازی میکردیم خرم میکرد:||عاشق خاله بازی بود:|||حالا من متنفرررررررر از این  بازی:||همیشم اون مامان بود :|||

من ی نقش حاشیه میگرفتم دراز کش بیشتر ک فقط بخورم مهم ترین اپشن من برا زندگی

...

حالا داداش اینجانب بسیار بسیووووررر با کلاس:||

از این خوشتیپا ...خو‌من الان همه لباسام  ک چن هفت پیش شسته شد تو اعماق دود همششش چروکک نابود...من از قبل کنکور میخام‌کفش بخرم ک حسش نیس...خلاصه من نابود چ‌توقعی دارید پاشم برم بیرون ؟؟اونم با داداش ب شدت با کلاس ک مارک میپوشه:||واقن که،حالا برا مامانمم بگ میگ تو لباس نداری؟؟اونا چین اون همه لباسس پ نمیخای ؟؟پرتش می کنم:|||

بعدم داداش من روحش لطیفه ،منو با تیپ این مدلی ببینه دق می کنه:)+

قبلا ها تلفنی حرف میزدیم باورکنید کلا من گوش بودم انقد برام خاطره های لطیفشو میگف...

بچم بود گفتم دیگ عاشق خاله بازی...الانم ی کد بانو ...من ک الانم اون نیمرو‌درس کردن هم پاس دادم ب باران...ایشون غذا بلده در حد مرگ...ی بار خونشون برام مرغ درس کرد خدا شاهده تا کله رفته بودم تو‌بشقاب...بعد گف پری جان بی زحمت سیب زمینی رو‌پوست میگیری؟؟(دقیقا نوع مکالمش اینه)من :هان...

ی سیبو بر داشتمی دور نزده بودم ک پوستش کنده شه:|گف بده نمیخاد خرابش می کنی:||

خلاصه خاهرم هی میگ ضرر کردی با هم میرفتید ددر  بعدم ی درصد احتمال بده اگ شامو خود برادر درس میکرد:(((غمگینم کرد...

وایی مامانم زنگ زد ب خاهر ...پوستم کندس...

خلاصه چن سال دیگ برا داداشم خاستگار میاد...:))))

انصافا با این اشپزی ک این بلده حالا خونه داریش ،تمیز میکنه در حد لالیگا:||مهریه باید بر حسب تولدش میلادی در نظر بگیریم...

عاغییی ،راهنمایی برادر با یکی از پسرای همکار بابام ک ما اصن باهم سازگار نداریم هم کلاس بودن...

ی بار این پسره ای خدا :))ب برادر میگ حال خاهر عتیقت چ طوره؟؟بیشعور:))

عاغا اینم غیرتی میشه میزنتش:||کارشون ب دفتر و‌مدیر میرسه...علت دعوا .این بود ک‌فش داده ب خاهرم:))

عاغا خالم با حالت غش غش از خنده ،چون این اولین دعوای برادر بود ...کسی ک ب شدت لطیفه و‌مهربون...

ک‌عاقا دعوا کرده ،سر پری...وقتی ب من گفتن انقد خندیدم صرفا برا کلمه عتیقه، بیشعور...

بعد گفتم خو کشتش ؟؟:||باید میکشتش والاااابقیش سوسول بازیه...

وووووییی از این پسره چقد بدم میومد...هر بار ک بچ‌بودیم میومدن خونمون بابام میگف نزنیش:|||زشته:||


عاغا ما ب دلیل لباس درس وحسابی رد کردم ی پیشنهاد خیلی خوبیو...

این همه ضررر...ای خدا










دل +پاپ کورن=اینک ما خوب نیستیم و‌رد دادیم

در گوشش مهدی سلطانی میگ:اگر دوران ب نا اهلان بمانه نشینم تا که  این دوران بگرده...

قبل کنکور این رو ،رو کاغذ نوشت و زد ب دیوار اتاقش ک ۱۲تیر ۹۷سوخت...

و‌حالا دارد فکر میکند ب قیمت عمرم تمام میشود اگر...و هیچ کاری نتوانم بکنم و هیچ کاری از دستم ساخته نیس...

یا ی جا دیگ میگ :اگ دستم رسد خونت بریزم ببینم تا چ رنگیه ای دلی دل...دله چ رنگیه ؟یا خونه؟خونه ک قرمزه پ همون دلس..دل رنگ داره؟ اره کاش بدونم مال من چ رنگیه اصن دل کجاس ن وجدانا بعضیا ک میگن مثلا دل درددارم دستشون ب سمت معده و‌ایناس بعضیام ی جاهایی منظور قلبه...

من‌ک میگم دل مغزه :|جدن دلیل خودمم دارم...

حداقل برا من...من مغزم اول میبازه ...

ها دوبارع رسید اون جا ک ک اگر دوران ب نااهلان بمانه نشینم تا ک این دوران بگرده...

دلا چونی؟دلا چون؟همه خونی همه خونی همه خون...

خو بقیش سخته برا تایپ ...

دیروز تولد دخی دایی بود..چهارمه...دوس داشتم بهش بگم‌خاعک با این دوستات:||چقد گوشت تلخ:||این بیچاره انقد مظلوم بود ...

حالا خاهر من ی نابود تر از این از بس ارومو...امان از این دهه ۸۰ها عصرونه  دادیم مامانم گف برا دوستای باران بکش...عاغا منم مدل اینه ک موقع غذا خوردنم هیچ‌کسو نمیبینم انقد ک فکرم پیش خوردنه ،برا اونی ک دقیقا از همه گوشت تلخ تره کشیدم قبولش نکرد:|گف خودم میکشم:|مزخرف...حیف عزیزمی ک بهش گفتم حالا درسته یهو از زبونم پرید ولی خب...جان خودم یادمه همسن اینا میرفتم تولد اینا مث کر رولال ی گوشه مینشستم بعد  اینا :|||حالا خاهر خودم این جاش کاملا بی طرف میگم ک اصن نسبتیم با من نداره...خو خخخ باهوشه چن بارم تست شده اصن نابغس...بعد امسال نذاشتیم تیزهوشان اینا بره دیگ میره هفتم البت خو دشم نخاس ...بهمون گفتن اگ میخایید با نابغه  بودنش عشق و زندگی کنه بهتره تو‌محیط عادی باشه ک‌من گفتم عاغا بفرستیم ازمونشو بعد نره ک کسی موافت نکرد با تشکر :)...البت بابا هم نظرش این بود  ک نره اصن چون این بشر ب همه امور زندگیش میرسه درس تفریح و‌ماشالا ی هنرمند...تابلو فرش بزرگی خودش بافت بدون اینک کسی یادش بده ی روز فقط دقیقا ی ده دقیقه ایی رف ی کلاس دقیقا ده دقیقه همشو یاد‌گرف ولی سوخت ۱۲تیر... بعد من هنوز بلد نیستم سوزنو نخ کنم یا نخو سوزن نمی دونم کدومشه،خدا انصاف نبود همه شو دادی ب ایشون ک البت لا مشکل هوش اون انگار مال منه والا...یا مخ کامپیوتر لازمه بگم گوشیم خراب میشه یا لپ تاپ ایشونو صدا میزنم:|

بعد دیروز این نابغه ما گیر ی مشت گوشت تلخ افتاده بود ،بعد مامانم حرص میخورد این  با اون گوشت تلخا بازی نمیکرد من ک راضی بودم ترجیح میدادم تنها باشه تا با اینا ،تنهاییم نشست ی حرکتی زد ک موندم تو کفش:||چطور اخه؟؟

حالا بماند...

ولی وجدانا...بعد رقص چاقو این نرف این گوشت تلخا پریدن وسط عاغا کاش بلدم بودن هیچی اینم گذشت...

من یادمه ی بار تو ی تولد مادره کشت خودشو من رقص چاقو برم عاغا مگ من قبول میکردم ،،،داریم ب کجا میریم این بود ارمان های ما؟؟؟

حالا پذ دادن هاشون؛))،مسخره بودا

یکی میگف تبلتت چقد کوچیکه مال من بزرگه ،اهنگات چقد خزن:||من دیروز با ماکان بند اشنا شدم:|||||||||چقدم ک ماشالا چرت میخونه،یا اون یکی لباساتو کجا گرفتی:|||

بعد خاهر من :|||

دخی دایی بیچارم ،ک مظلوم...تن تن بهش میگفتم دوستات خخخ قشنگن:|خودش میخندید

خو مثلا دخی دایی ،ک ۹۹درصد عمرشو خونه ما بوده و منو‌دیده..سرم تو کتابه از کجا این چرت و پرتا رو یاد بگیره...

حالا مسخرش میکردم میگفتم باران بگو دیقققققققققق ک عمه من انقد لاکچرین خودشون خونشونو سوزوندن :)حوسلشون سر رف اتیش بازی کردن...والا اینا انقد چرت میگفتن...کادو هاشونم :||من میرفتم تولد میگفتم کمتر از کلیه نباشه بعد اینا:||خو حداقل ی چیزی میاوردید ب درد بخوره

یا پول میاوردید حداقل هزینه کیک جبران شه:||

ای بابا.‌...اون جایی ک یکیشون ب باران گف این دختر عمتت چقد درازه مث بهتاش میمونه و‌لاغر نزدم تو دهنش ،مطمن شدم من ن تنها خشن نیستم بلکه خیلی هم محترم و مهربونم...

خبر مرگ‌من تمشون هم پونی بود...من فک میکردم تم مال گوشیه فقط...تم تم تم مغزمونو بردن...

ها این باران شومپز هی بهش گفتم بادکنک نزن ب دیوار مگ تو‌کتش رف ،میگف نمی دونم ب چی تم میاد :|||حالا چسب مخصوصم داش بعد میگف این باعث میشه دیگ دیوار خراب نشه بعد من میگفتم اینا چرت و‌پرته ک قبول نکرد بعد گفتم ب جهنم بیا بزن ،بعد امروز قشنگ ب جهنمو نشون ش دادم دیوار خراب شد مسعولشم کردم چسبی رو دیوار نمونه وگرنه ب جهنم میشه:)بهشم گفتم بعدش شربت بیار برام:)راضیم ازش:)ناراحت میشم فک کنید انتقام اینو گرفتم دیروز با گوشت تلها همه پاپ کورن ها را خوردن و هیچیش نموند...چرا من تو‌تولدا همسن اینا فقط اب میخوردم...بعد اینا ،بی تربیتا اون همه پاپ کورن ...

تا درس شدن خونه ،اسکانمون این جاس ،بیچاره باران:+)تقصیره خودشو از بس سر ب هواس:))ولی خوبه اموراتمو انجام میده،هنزفریشم بردم برا خودم مال خودم ک سوخت...ولی بهشم خوش میگذره ی درصد جایی من باشمو بد باشه محاله...امشب انقد چیپیس خوردیم حالم بده...تازه گفتم بیا پیشن من بشین ک پاهاش برا من تکیه گاه دستام باشه:)))جان خودم اینم کیف داد..‌دختر دایی حرف گوش کن موهبت الهیه...

ولی خب اینا باعث نمیشه من پاپ‌کورنو یادم بره...

موندم این دختر ب چ معیاری اینارو دوست خودش قرار داده است:؟؟؟؟؟چقدم جیغ جیغو بودن...

ولی حس می کنم باید خشمو نشون میدادم...پاپ‌کورن اون همه ،نمی بخشم...

حالا ناراحته یکیشون قراره برا همیشه بره شمال ولی من خخخ خوش حالم:)البت حس و حال اینام تو این سن طبیعیه...

ولی باران باید عاقت میکردم با این دوستات...

چن روز پیش با من اومد ک بریم دنبال خاهر کلاس زبان بعدش رفتیم کافه همیشگی من برا ذرت و بستنی...عاغا میگن بچ‌ها تربیت پذیرن واقعیته اولش یکم باران خل بازی درمیاورد با خاهر ک سریعا موجب تذکر اینجانب واقه شدن ،ک خب بیچاره ها کاری نمیکردن ولی اعصاب من کشش نداشت بعد خیلی محترم شدن اصن ب طوری ک کیف کردم اوردمشون ،چن ماه پیشم ک بردمشون سینما همین طور شد وقتی بهشون تذکر میدادم ک پچ‌پچ‌نکنید یا دیگ حق ندارید برید بیرون یا حق ندارید تخمه بخرید اوج بیشعوریه تو سینما ، باران گف بقیه چرا این کارا رو میکنن گفتم اونا بی فرهنگن اینام از بچگی بیشعور بودن بعد عادت کردن از بچگی الانم دیگ بی فرهنگ موندن دوس داری تو بزرگ شی بی فرهنگ باشی گف نه:)گفتم پ دیگ نکن این کار هارو ...عاغو خیلی شیک فیلمو دید ...البت بعدش فرهنگو نشونم داد منو برد فروشگاه کنار سینما جیبمو خالی کرد...

خلاصه عاغا رو تربیت بچ‌ها باید کار کرد چار روز دیگ رفتن تولد ابلد باشن همه اون پاپ‌کورنا مال اونا نیس چار تا دونه برا بقیه نگ دارن...

وقتی پست میذارم یکی باید وسطش یادم بندازه تورو‌جون سید تمومش کن:)

23تیری ک گذشت سالگرد استاد مریم میرزا خانی بود

ب جرعت اولین چیزی ک باعث شد برم سمت المپیاد خود خود خود استاد بود...همیشه هستی تا ابد؛+)

امروز ب اناهیتا فک میکردم...خیلی فک کردم ...

مرگ تو  زندگی تو ،استاد همش درس بود...تو‌خیلی خوبی استاد خیلی‌...هستی تو ذهنم تا ابد من ذهنم از قلبم برام مهم ترن قلب برا من برعکس خیلیا جای مهمی نیس ولی ذهنم چرا...و‌جای بهتر و امن تریه...پ استاد تا ابد در ذهنمی...

هروقت غرق دیفرانسیل خاندن میشدم یادحرف شما میفتادم ک اوج لذت ریاضیات اینه بگییی اینههههه:)راس میگی استاد این حالو خریدارم...

یک سال گذشت و ریاضیات شما را کم دارد...

جبرانش می کنم ‌...استاد...دوست دارم مث اول دبیرستان ک ارام ارام شناختم مریم میرزا خانی و هر روز انگیزه برا المپیاد بیشتر و بیشترو شد..استاد اونم نشد نمی دونم چرا...استاد مث همیشه ناتوانم برا بیان عمق دوست داشتنم...جز اینک بگم دوستت دارم...











اعترافااتم در سن ۲۰سالگی...


 تراژدیه تلخیه یا شیرین نمی دونم...

اما اعترافات ...سخته ؟اره...

من لالایی خوب بلدم ولی خودم باهاش نمی خابم...

شاید بشه ب همین بسنده کرد و انتشار پستو بزنم...

اما ادامش میدم...

من هرگز بلد نبودم اون طور باشم برا خودم ک باید باشم...

ولی برا بقیه رو شاید بلد باشم شاید نه حتما...

اعترافات چقد سخته خخخ تابلو دارم طفره میرم؟یا تفره میرم؟

پریسا ؟ها؟ازت خستم...

این ک بدتر شد :|

ولی جدی ازت خستم...رسیدم ب اون‌نقطه ایی ک همیشه باهاش میترسوندمت...

ول کن با پریسا هم کاری ندارم با خودم کار دارم...

فقط ازم صلب کردی چیزایی رو ک میشد مال من باشه ب راحتی...

شریف؟؟اون ک یکیش بود...

۹۵نتونستی دو ماه کنترل کنی خودتو گند زدی ب همه چی لعنتی قرار دو رقمی بود...۹۶ی جور دیگ و ۹۷خوب اومدی روز اخر گند زدی ب همه چی...چرا ؟؟نمیفهمتت ...خستم این روزا ک ازفکر کردن فراریم ولی خستگی های تو ...

نابودم کردی ن بحثش شریف نیس ...شریف ک تموم شد اما نمی تونم بفهمتت پریسا چ‌جور س سال ی غلطیو تکرار کردی؟؟

پریسا ازت میترسم انقدی ک دلم نمیخاد باشی می دونی بذار راستشو بگم بهت اعتماد ندارم...

پریسا بلد نیستی ب موقع باشی همیشه دیر میرسی پریسا این روزای منه؟؟این رویای ما بود؟؟،تو‌کشتیش همه چیو...

پریسا حسرت این روزا همه زندگیمو گرفته...

پریسا چرا نذاشتی اون طوری بشه ک شبا با فکرش میخابیدم پریسا من بارها خابشو دیدم ...پریسا تو ی قدمی موفقیت منو نابود میکنی...پریسا این سواد و استعداد رو گذاشتی من اون دنیا باهاش کسینوس گناهان و خیرات بندگان رو حساب کنم یا ازش انتگرال بگیرم ب مشتق اصلی و علت اصلی عاملان گناه برسم؟

یا گذاشتی ب کمکم فرشتگان روم لیمیت بگیریم از گناهان ک سوز اتیشوکمتر کنن؟؟لابد...

پ من کی بگم اخیش این مزد سواد و استعدادم بود چرا هی باید بگم مزد خریتم بود...

پریسا نابودم کردی رفیق...

میدونی زورم میاد ...کاش ی بی سواد بودی کاش تلاش نکرده بودی کاش دوران دبیرستان ک رقیبات خیابونو گز میکردن تو‌،تو‌خونه مثلثات مسعله های مبتکرانو حل نمیکردی...کاش بارها ب خاطرش تا لب اتاق عمل نمیرفتی و بیای کاش هرگز فشار ۷رو تجربه نکرده بودی کاش هرگز شنیدن دوسال دیگ فقط...کاش تو هرگز ارزو نمیکردی ...

کاش عروسی هارو میرفتی،باش حواسم نبود کلا از عروسی بدت میاد ربطی نداره...

ولی از گردش و سفر بدم نمیومد...خیلی هم دوس دارم ،خیلی هم دوووسسس دارم...

پریسا کمال گراییت بدبختت کرد ...

...

پریسا اینده خیلی مبهمه خیلی گنگه خیلی...

پریسا فک میکردی تو ۲۰سالگی این مدلی باشی؟

ن فک نمیکردم...میدونم...

پریسا چرا نذاشتی اونی بشه ک قرارمون بود؟پریسا تو یا من؟خدا؟؟

عدالت؟؟،ن نمیدونم ...

این‌جا دادگاع بین من و‌تو‌...ب خدا کاری ندارم اون خداس توم پریسا..خدا ک‌جلوتو نگرفت بود ...اره اونم کار خودشو ی جاهایی فقط کرد بی انک منو ببینه ولی من کاری ب تصمیمات خدا ندارم‌صلاحش این بود...ولی با تو‌کار دارممن نمی تونم ب خدا بگم حق نداشتی منو بدبخت کنی ولی ب تو می تونم بگم...اخه لامصب عامل بدبختیم تویی ن خدا...چی کار ب اون دارم....

اعتراف می کنم من تو ۲۰سالگی ب شدت ادم ضعیفیم ادای قوی در میارم اعتراف می کنم تهی از اعتماد ب نفس اعتراف می کنم قاتل ارزوهامم اعتراف می کنم من ی اشتباهو س بار مرتکب شدم اعتراف می کنم تو حساس ترین موقعیت ها وا میدم اعتراف می کنم هرگز توکلو بلد نبودم اعتراف می کنم امید فقط ی شعارع اعتراف می کنم لجبازم مرغم بدون پاس اعتراف می کنم درون گرا بودنم رسما داره افسردم میکنه اعتراف می کنم سوبا سا رو با اینک میدونستم همیشه برندس ولی تو بازی فینال ک دوهیچ عقب بود براش گریه کردم چهارم ابتدایی بودم اعتراف می کنم همون موقم بعد کلاس زبانو سریع دوستمو  قال میذاشتم تاکسی میگرفتم ک زود ب سوبا برسم...اعترافم می کنم اولین عشق زندگیمم عمو پورنگ بود و تا چندی پیش دنبالش می کنم تا اینک ی عکسی ازش دیدم با یکی از بالای ها ناخود اگاه بالاش اوردم ولی هنوزم عمو مهربونمه و اعتراف میکنم دوم دبیرستان دراز دارز رفتم استقبالش ک اومد شهرمون و باهاش همه اهنگ هارو خوندم و کلی تذکر خوردم و عین خیالمم نبود تازه کلی بچه رو له کردم نمیذاشتن ببینمش منم دراز دراز رفتم جلو وایسادم...

و عمو ک با وانت دور  استادیومو زد انقد جیغ زدم ک دیدمش چیزی نمونده بود پرت بشم پایین... الان برام تداعی شد...نازی داره میریزه چایی واسه مهموناش کی اومده خونشون سعیدهو سمیرا امیرحسینو عباس ...اینم خوند ...هنوزم تو‌گوشیم اهنگ در قندون هس و‌گوش میدم...و‌یکی از افتخاراتم این بود اسم خاهر زادش پریساس...

اعتراف می کنم با اینک دیگ قرار نی بهش برسم هنوزم مث همیشه تو رویاهام غرق میشم و زندگی می کنم با اینک‌میدونم حقیقت دیگ ندارن...

ولی خب حداقل تو‌رویا مال من ک‌هس؟

اعترافم می کنم برنامه ۲۰۱۸فقط عادل اونم ن خودش با لاخره ی ارادتی ب بالایی ها داره رسما میبینمش ک بیشتر غرق رویا هام بشم و انگاری یادم میره ک نمیشه

اعترافم میکنم از دیدگاه اینجانب چندش تر از رشید پور ندیدم حضرت عالی گفتناشو یادش رفته نکبت...و اعترغف می کنم ب نظر من خاعک تو سر اونیه ک گزارشکر فینال رو عادل انتخاب نکرد اخه فوتبال گزارششه فقط ک اونم عادل گل برامون بزنن بعد بگ چقد خوبیم ما..

و مجدد اعتراف می کنم مذهب مزخرف ترین موضوع دنیاس...

ب تمام امام زاده هاشون...

ی کافر بلاد کفر رو ک اشغال کف خیابون نمیرزع از حاج اقای ک با

پای پیاده رفت کربلا ولی تو خیابون تف میکنه ترجیح میدم...

و هنوزم میگم کاش ایرانی نبودم...و‌هنوزم متاسفم برا ملتی ک منتظر ظهورن برا حال خوب...و هنوزم متاسفم ک با کاش دارم تابستون ۲۰امین رو سر میکنم‌‌‌‌و‌متاسف تر ک هرچی امدی جلو فقط گند زدی...

و‌ هنوزم خورشید طلوع میکنه از شرق و غروب میکنه از غرب همه‌چی سرجاشه بی انک بفهمد ادم ها سوختن...در اتیشی ک‌ حق شون نبود ادم ها مردن و پروانه هایی ک‌عمرشان از کودکان جهان من بیشتر هس...هنوزم نامردا پی عشق و حال و دزدین اما بی گناهان دارن میسوزن تو اتیش...هنوزم چرا ها در ذهن من است اینم ی اعترافه...ک خدا جان ...

روسا برا درمان ب خارج از کشور میروند اما فقرا باید دستمال ب حرم امام رضا ببند ب امید شفا اگر رضاس ک تورو هم شفا میدهد چرا فقط مردم را شفا دهو و تو را تکنو و علم؟؟؟

اره قرار بود اعتراف کنم ن اعتراف بگیرم...

خدا جان شرمنده از کل اسلامت فقط خودت را باور دارم بقیه را نچ نمیتوانم....

ولی فغانی رو دوس دارم...

و هنوزم اعتراف مهم من تو‌۲۰سالگی اینه ک تو خودت ارزوهامو کشتی.‌.والسلام ...

اینم بگم ب شدت از خاله شادونه و اقا جون سلیمونم بدم میومد ...


محمد رضا گلزارو سایر سلیبریتی ها هم جای خود

ترانه علیدوستی دقیقا کجای بازیگریش متفاوته؟؟؟از اینم خوشم نمیاد اصن متنفرم ازش یاد پستای دم انتخاباتش با الانش و قبل تر...کلا از ادم های جناح سیاسی هر ور مهم نیس بدم میاد...

اعتراف می کنم کلا ک ارزوهامو کشتم ...همین این خیلی مهمه کم ننگر...

...این س تا نقطه از اول دبیرستانم شد جزو مهم ترین جمله ها و‌داستان ها

بقیه نیز اعتراف کردن بالشتم و ک نجات داده بودم پرتش کردن...

انقد ب این بنا و کارکارا گیر میدم:|از ترس اینجانب قرار شد زودتر تمومش کنن...

اعتراف دیگم دوم دبیرستان صرف اینک لج دبیر جان فیزیکو درارم گفتم من بودم در صورتی ک من نبودم...

بعدش من دقیقا خود من سوم دبیرستان ب خاطر دبیر جان و‌حمایتای اینجانب از ایشان چیزی نمانده بود با مدیرمان کتک کاری کنیم..

اعتراف میکنم قرار بود ب خانوم‌مهربون‌مدرسه مون تو‌دبیرستان ک مسعول چایی و اینا دبیران بود زبان یاد بدم‌ولی ندادم...ولی خخخ وقتا میرفتم پیشش دوتایی خلوت میکردیم و از زندگی سختش میگف و من فقط گوش شنوا بودم ...و خخخ وقتام میرفتم لیوانارو میشستم و میگفتم شما بشین استراحت بعددوستام ک دنبالم میگشتن میگفتم شماها کور بودید من تو‌حیاط پشتی بودم:|

ورود دانش اموزان ب ابدارخانه اکیدا ممنوع بود جز من...

خخ وقتام تو راهرو کف  زمین مینشسم میگف بیا این کلید ابدارخونه برو اونجا بشین درس بخون کف زمین بده برات چایی هم برات ریختم:)شما بودید کل لیوان هارو براش نمیشستید ؟؟میشستید مسلما...اون روز تو‌ماشین بودم از دور دیدمش چقد براش ذوق کردم ...

اعترافم میکنم البت اعترافم نیس با اینک از مدیرمون متنفر بودم ولی لیوانش رو تمیز میشستم...و‌کف رو کامل پاک میکردم...

ی وقتاییم برام شیرینی هایی ک میرف دفتر و بعدش حوالش میدادن ابدارخونه ی دونه برام نگ میداشت وقتاییم ک برا بوفه الویه درس میکرد من میرفتم برا خودم تو ظرف بزرگ ک پر ملات تر بود تو همون ابدارخونه جدا میکردم بعد برام ساندویچیش میکرد...اگ جا من بودیو بعد اینک خانوم مهربان رف بیرون در ابدارخونه رو نمیبستید ک اون جارو مرتب کنیو وظرفا روبشورید

اعتراف می کنم خونه خودمون ظرفی نمیشستم‌ولی برا خانم مهربون این کارو میکردم...

ما بدون هیچ دلیل و بهانه ایی همو دوس داشتیم‌...یهو برام شرو میکرد از زندگی ش تعریف کردن سختی ها و‌حسرت ها...منم بعد اینک از ابدارخونه میرفتم بیرون همه چیو دفن میکردم ولی روزها ماه ها من‌ دچار حرفاش بودم...باهاش عکس دارم این خیلی خوبه تو روز تولدم...تو خود‌مدرسه...

اعترافم‌میکنم دلم برا تک تک اون روز ها تنگ شده اعتراف می کنم من‌تو‌۲۰سالگی تشنه اینم ی بار دیگ برگردم ب اون روزها‌...

همون روزهایی ک وقت خودش دوس داشتم زودی سپری بشه اخه فک‌میکردم قرار بعدیمان .‌‌..نمیدانستم من این گونه ب دیدار ۲۰سالگی میروم

اعتراف میکنم در ۲۰سالگی از تهی سرشارم...این سخت ترین ش بود ک از اولش میخاستم بگم‌اما جرعتشو نداشتم











امروز رفتیم برا پاکسازی خونه ک‌اون‌وسایلی ک موندن بشوریم ظروف اینا ۲۵نفر اومدن کمکمون دم همشون ب شدت گرم...البت باز مونده چرا انقد ظرف داری مادر؟فامیلا و‌همکارای پدرو‌مادرم‌و‌دوستای خاهرامم از شهرستان تازه ب همه‌نگفتیم امروز بیان گذاشتیم بقیه رو برا روز های دیگ‌ولی امروزم ب دبیر جان میگفتم‌منی ک ی لیوانم نمیشورم انقد‌کار کردم...من از اونایی بودم ک رسما دست ب سیا و‌سفید نمیزد‌وقتی میگم‌پادشاهی میکردم....هیع...ده ها برابرش بازم کار می کنم  تا از ازل بسازیم هرچ زودتر...امروز با اقای برقکار هم‌ همکاری کردم:)لامصب استعداد مهندسیم تو‌حلقم...مهندسی عشقه...

قرار بود از این هفته سفر رو استارت بزنیم...قرار بود بابا ب من اشپزی یاد بده...هنوز همون نیمرو رو بلدم...ها قرار بود برم موسسه برا تدریس...فلن مشغول برقکاری خونم:))شکرت خدا از ته قلبم حس می کنم هرگز منو این مدلی ندیدی حتی خودمم...

چقد بزرگ شدم از ۱۲تیر ۹۷...چیزای فهمیدم خدا...خدا ماچ:)






قسم ب وقتی ک زل زدم ب خونمون قسم ب وقتی همه صحنه جلو‌چشمام تکرار شد قسم ب وقتی ک هنوزم‌فک می کنم شوخیه قسم ب وقتی ک مدام تکرار میشود کمترین دقیقه ها و ثانیه سوخت...

قسم ب وقتی هممونو‌نگا می کنم‌و‌سالمیم قسم ب عظمت خدایی ک بودنش تمام‌من است

از ی جمله ایی بدم میاد ک این روزا همش تکرار میشه ک حق این خانواده نبو ‌دحق مادرش این نبود‌کسی ک‌به داد همه رسید...جمله ضعیفه حس می کنم باعث میشه نفهمیم خیلی چیزارو...

امتحان سختی بود خیلی خیلی خیلی خیلی سخت...خسارت تخمینش هی بیشتر و بیشتر میشه....

قسم ب لحظه ایی ک از تو‌حیاط زل زدم ب خونه ،خونه ایی ک غرق سیاهیه...

هیچ‌کس حالمو نمیفهمه خدایا ازت ارامش میخام...

همین قسم ب بودنت ارادت عظمتت قسم ب اینک هستی...

خدایا ارامش ارامش ارامش ارامش...همین...

ب قول بابا نق زدن اند ناشکریه...

و پایانی ک ب تو‌رسد :))

پ.ن ب من اگر بود سه شنب را از تاربخ حذف میکردم اما نه باید باشد تا حواسم باشد زندگی فانی تر از ان‌چیزی هس ک بهش می اندیشم...تجربه؟ عبرت ؟امتحان ؟خاطره ؟؟نمی دونم فقط می دونم غریب بود ولی ب شدت قریب...




از ازل میسازیم با هم :)

ب قول بابا این حادثه باعث شد باور کنیم ادم هاییو رو ک عاشقانه دوسمون دارن

سنگ تموم گذاشتن همه دایی هام:)

و همکار مادر و پدرم اصن همه هرکی مارو میشناسه

دوستای خاهرم از شهرستان ها اومدن کمک ...اصن ترکوندن و نذاشتن تنها باشیم یک ثانیه...دایی دارم در حد لالیگا:)بکس کسونشون نمیدم:))

انقد بهمون پیشنهاد خونه دادن ک بماند ...

و دبیر جان دیف عشققق...ب قول بابام هیچ دبیریو ندیدم انقد شاگرد شو دوس بدارد بی هیچ دلیلی فقط ب خاطر شخصیت شاگردش:))

خب مسلما من چ گلیم من چ عشقیم خدا :))خدا خودت مرا محفوظ بدار:)))دبیر جان روزی nنوبت میزنگد:))ب من ب بابا:))

و بماند کاری ک کرد :))از لطف بقیه افسایدم دیگر

اصن ما ب کسی ک نمی گیم همه خودشون ...هرکی جدا کارو پیگیری میکنه ما دستور میدیم:)

منطقه ایی ک مادر م خدمت کرد صادقانه و شرافتمندانه ک گل کاشتند:))پدر چن تا از اون بچ ها امور عمرانی رو برعهده گرفتن بدون اینک ما بگیم...

شهری ب این شلوغی هرکی ک مارو میشناخت اومدن جلو

ب قول دبیر جان اعتبار پدرت و مادرت انقد زیاده کسی ب خودش اجازع نمیده ساکت بشینه

درست شغل ساده اجتماعی دارن اما تکرار از ته دلم از خدا خاستم ک خدایا در اینده همین اعتبار اجتماعیو بهم بده اعتباری ک ن با پول خریدنی ن هیچ...

داشتم فک میکردم زندگی مالی ما در اتیش سوخت پدر جان انقد محکم هس ک همه متعجبن زندگی ک با زحمت ساخت شد خو ب هر حال بعضیا با ارث و این مزخرفات صاحب مال میشن ی جورایی مفت خورو شاید باد اورده بودع اما زندگی ما حاصل تلاش ۳۰سال پدر و‌۳۰سال مادر بود...اما عجیبع امروز بابا میگ هر ثانیه این اتفاق ی درس بزرگی بود برا ههمون و دقیقا هم همینطورع ک قراره مفصل بحرفیم در موردش با پدر جان..

و خب دیالوگی ک همه میگن حتی سوپری کوچه ک این خانواده این همه ب داد مردم رسیدن حقشون این نبود اما من این دیدگاهو‌ندارم حتی یک بارم ب خدا نگفتم ک مادر من اون همه خدمت ب بنده ات کرد این حقش نبود من زاویه دیدم ی مدل دیگس این نظریه پوچی بنظرم ...

فردام کل فامیل و همکارا میریزن برا شست شو وسایلی ک مونده ک هرچن ۹۸درصد خونه سوخت...

ب قول بابا ما خوشبخت ترینیم ک این ادم ها روداریم...

روزای اول حادثه بدم میومد همه میومدن پیشمون و کنارمون بودن البت خب مدل من اینه ک دوس ندارم موقه غم و ناراحتیم دوروبرم شلوغ باشه اما امروز ک فک میکنم مادر من با عشق همین ادما سرپاس اره شاید مطابق میل من نیس اما ب قول دبیر جان مادر تو دلش قرص میشه ب این ادما:)پ منم راضیم چون مامان حالش خوب میشه دوستا و همکاراشو میبینه ...

چیزی ک بابام همش میگ اینه ک پریسا یاد بگیر و باورش کن ادما بهم نیاز دارن دارم تمرینش می کنم منی ک قطب مخالف این نگاه بودم...

دایی هام ک ترکوندن ...کلا سیستم عاطفی ک وصله بین این پنج برادرر و ی خاهرر ی چیز شگفت انگیزه ک ب قول زهره باید بره تو‌گینس...

هرکی خونه رو میبینه میگن معجزس ک دخترا سالمن...مگ‌میشه خونه ایی بسوزه اما هیشکی صدمه نبینه اره میشه اگ‌خدا بخاد...

ما تو اتیش زنده موندیم و سالم سالم شکرت خداااا...امتحان سختی بود اعتراف باید کرد اما من خودم شخصا ک رد شدم اما بابا نمرش ۲۰شد:)

بابا ب اقوام و همکارا روحیه میده:))اصن کوه این بشر:))

اما ی چیز مسلمه خونه خودت ی چیز دیگس دلم براش هر لحظه تنگ میشه اما سلامتی ی چیز دیگس اما عشق بین ماها ی چیز دیگس...

و شناختیم در این ماجرا دوست فیک و واقعی مان را:)

من روحیم خخ حساسه حالا بماند ماجرا های این چن روز اما ب جرعت میتونم بگم ی ثانیه ترحمی حس نکردم:))

ولی دبیر جان دیف:)))همه کف کردن:))همه میگن تو چ شاگردی بودی :))یسسسسسس:))

وقتی روز بعد حادثا اومد خونه خخخ شلوغ بود اینطور معرفی میشد البت همه با اسم میشناختن مسلما انقد دیگ من، تابلو نه:))

عنوان این بود دبیر دیفرانسیل پریسا هممم به به به به:)))

دبیر جانم میگف پریسا انقد عزیزه، برا همه دبیرا:)ی دختر باشخصیت و با استعداد :))عاغا دیگ منو متصور بشید تف ب ریا:)))

بعدم گف عزیز تر برا من :))بعد نگام کرد گف خودش میدونه چرا:))

ب قول خودش تو گذشته منی؛))

همه میگن دبیر پریسا میدونو رها نکرده:)))چقد میذوقم چ حس خوبیههه خدا ،ک فقط ب خاطر خودت دوستت بدارنننن ...

بابام هر روز میگ ک پریسا هیچ دبیر ی این مدلی نبوده برا هیچ شاگردی:))خب مسلما از شخصیت ناب منه:++))چقد متواضعم :))انصافا اون فسفری ک من برا دیف میسوختم:))اون سوالایی ک من حل کردم:))ماشالا ب قدو بالام:))

و شخصیت قشنگم:))))

یکی ازدوستام میگف تو مهره مار داری ب قصد خفه کردنت میام جلو همینک میبینمت یادم میره:))

خونمون سوخت اما عشق  بهم مارو‌نجات داد...

این مهم ترین دلیل برا زندگیه زندگی جذابه در هر صورت مث ی ماجرا جویی...

ب بابا قول دادم قوی بمونم تا اخرش ،تا اخرشش پاش میمونم بهم گف من با حال خوب تو سرپا میمونم ...پس من سرپا میمونم و میخندم و درس مث ی قهرمان ی سوپر استار برا پدرش...از این مهم تر داریم مگ؟؟خونه سوخت ولی ما هستیم برا ساختن دوباره از نو میسازیم با خاطرات دیگر از ازل خاهیم ساخت زندگیمونو ...

ما زنده هستیم ک بازم از اول شرو کنیم ...ک بازم خونه رو بسازیم ...ما هستیم این مهم ترین عنصر ارامشه ...برا تک تک مون...شکرت خداا از ته قلبم ن ی بار بلک بی نهایت ممنونم ازتتتت خدااا ن ریاس ن فیلمه ن فیکه خودت ک میتونی تشخیص بدی از ته دلم میگم خدا شکرتتتت....ی ثانیه دیرتر فقط کافی بود برا بدرود با این دنیا تا ابدیت...کل اتیش سوزی چن ثانیه بود...ممنونم ازت ک ی بار دیگ ب تک تک ما پنج نفرو همه ادم هایی ک دوسمون دارن و‌دوسشون داریم بی دلیل فرصت کنار هم بودن دادی...ازت ممنونم خدای من ...ماچچچچ



پ.ن قرانی ک توهال بود کنارش کلی کاغذ و‌وسایل مامان بود همش سوخت وجزغاله شد قران ،کتاب ب اون بزرگی با اون همه ورقه سالمع...خدا ماچچچچچچچچ