هنوز بیدار م
هرک دگر بود با این حجم خستگی وداغان بودن تا الان جنازه طور خابیده بود
خابم میاد بدنم خستم چشام میسوزه در حد کور شدن ولی خابم نمیبره
نباید سوالا را حل میکردم رسما با این کار تیر خلاصمو زدم
کنکور ۹۷رودان کردم
فیزیک هشتاد و خوردی شدکمتر از چل دیقه اونم فرمول فصل عاغر یادم نمیامدبا قسمت فشار رو نزدم
ریاضی ۷۰فرمول امار یادم نبود...با حذفیات گسستههندسه دیف و حسابان همشو زدم با تحلیلی
اشک های عزیز بی فایده اید تک تک تون دارم میمیرم خدا دارم میمیرم خدا من چی کار کردم چارتا سوال مزخرف فیزیک رو اصن ندیده بودم....با پاسخ نامم چک کردم...
دارم دق می کنم خدا دارم دق میکنم نمی تونم خدا تاوان خریتمه؟؟
خدا چیکار کنم خستم خدا کاش این اشکا بند بیاددارم میمیرم دارم دق میکنم لعنتی تو میتونستی تک رقمی بشی چیکار کردی پریسا لعنت بهت دارم میمیرم ای خدا دیگ نمیکشم
غلطی کردم سوالارو حل کردم ک چی؟؟داغ دلم تازه تر شه تو ک خودت نابود بودی چرا کردی...
خدا دیگ کشش ندارم...
نشد ب لیاقت واقعیم برسم
زندگی شد حسرتتت تا ابدچیزی ک هرگز تصورشو نکردم
حالا شدم اینه عبرت...
حالا من دورم...حالا تموم دنیا غربته
زندگی میمونه تو اون صحنه ایی ک جلوشریف با brtرد شدم و نگاهی ک هیچی ترجمش نمیکنه...
واین حسرت خود شریف نیس حسرت تلاش و زحمتی ک دود شد حسرت سوادیه ک ب موقه نبود حسرت پریسایی ک ب وقتش نبود...
پریسا حالا حالا ب زندگی برنخاهد گشت...در ظاهر ارومه اما هیچ کس از شب های وروزهای پریشانش خبر ندارد....
و من در نیس ترین نقش خودم غرقم...
انتخاب رشته در بلاتکلیف ترین حالت خودش قرار داره...ن دل رفتن ن دل ماندن...خسته وناامید همچنان بدون یک درصد امید ...
شریف ب تونباختم ب خودم باختم این سختع...
خستن له و داغان از تهران بیای
بعدش بری کلاس زبان
توکلاس کلی بشر هس ک فقط منو میبینه از هرکی سوال کنه بلد نباشه ی اکی میگوتمام حالا اگ من بلد نباشم چ کارم نمیکنه
تا الان هرچی پرسیده جوابشو دادم ...ولی امروز مسلما کهمش باید بگم ای دنت نو اور ایم نات ردی...ک میزنه پخشممیکنه...
نخومدم مکالمه میپرسه باوکب کمن رسما ای دنت نوم با ایمنات ردی...
باید بگم ایم ریتند فرام تهران تودی ،تهشم بفهم بذارم؟؟نظرتون؟؟شوتم میکنه:))
خیلی ب من علاقه داره؟؟ک همش از من میپرسه؟؟عموما اساتید زومشون روبچهایی کنمیخونن ایشون برعکسه...الان از دست خانم استاد اتیشیم...
خوبرم کلاس توراهم پنج شرومیشه:|||اییشششههههه
دیشب نزدیکای یک حرکت کردم ب سمت تهران صبشم هفت صب از ملایر اومدیم...تهرانو تنها امدم...
الانم دانشگاه تهرانم...بوف ادبیات چای ونیمرو میزنم...تا الان با ی دانشجو حرف زدمک ب همه سوالاتمپاسخ داد:|دمش گرم ...دانشجو فیزیک بود ی جوراییم نابغه دانشکدشون ...اسمشو فقط فهمیدم اونم دوستاش ک صداش میکرد ن از همه چی حرف زد از رشته تغغیر رشته جودانشگاه اساتید کمال گرایی:||
ک این اقا هم دقیقا ی کمال گرا مث من...اونم فهمید این کمال گرایی منو...از هشت و نیم شروشد حرف زدن تا نزدیکای ده..من ی جا سوالاتم تموم شد ک ایشون خودشون ادامه میدادن واقن مفید بودو ب درد بخور...
خودشم راهی خارج ایرانه...
ب بابام زنگ زدمگفتم ی دیونه مث خودمپیدا کردم ک البت اون توب کرده:))گف ب امید توب تو نیز:))
بابا خوش حال بود کمن یکم از اون شریف گفتنا افتادم...اما...
ب قول این اقای فیزیکدان گاهی اونی کواسه همه خوبه قرار نیس واسه توهم همین طور باشه...
واقعیت بهش حسودیم شد ن ب خاطر موقعیتش نه دقیقا ب خاطر روحیش ...اونی ک من نداشتم...خیلیم باهم حرف زد دیگ غصه این دو سالو نخورم...
خیلی حرف زدیم بقیش بماند ...برمچایی